چت دانلود

www.enjil.me

مرقس 1
عهد جدید
عهد عتیق
1
یحیی، هموارکنندۀ راه مسیح
مَرقُس ‏1‏:‏2‏-8 – مَتّی ‏3‏:‏1‏-11؛ لوقا ‏3‏:‏2‏-16
1آغاز خبر خوش دربارۀ عیسی مسیح*‏1‏:1 یا: ”انجیل عیسی مسیح“؛ همچنین در آیات 14 و 15. پسر خدا.
2در کتاب اِشعیای نبی نوشته شده است:
«اینک پیام‌آور خود را پیشاپیش تو می‌فرستم،
که راهت را مهیا خواهد کرد؛»*مَلاکی ‏3‏:1.
3«ندای آن که در بیابان فریاد برمی‌آورد:
”راه خداوند را آماده کنید!
طریقهای او را هموار سازید.“‌»*اِشعیا ‏40‏:3.
4پس یحیای تعمیددهنده در بیابان ظهور کرده، به تعمیدِ توبه برای آمرزش گناهان موعظه می‌کرد. 5اهالی دیار یهودیه و مردمان اورشلیم، همگی نزد او می‌رفتند و به گناهان خود اعتراف کرده، در رود اردن از او تعمید می‌گرفتند. 6یحیی جامه از پشم شتر بر تن می‌کرد و کمربندی چرمین بر کمر می‌بست، و ملخ و عسل صحرایی می‌خورد. 7او موعظه می‌کرد و می‌گفت: «پس از من، کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم خم شوم و بند کفشهایش را بگشایم. 8من شما را با آب تعمید داده‌ام، امّا او با روح‌القدس تعمیدتان خواهد داد.»
تعمید عیسی
مَرقُس ‏1‏:‏9‏-11 – مَتّی ‏3‏:‏13‏-17؛ لوقا ‏3‏:21 و 22
9در آن روزها، عیسی از ناصرۀ جلیل آمد و در رود اردن از یحیی تعمید گرفت. 10چون عیسی از آب برمی‌آمد، در دم دید که آسمان گشوده شده و روح همچون کبوتری بر او فرود می‌آید. 11و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی و من از تو خشنودم.»
عیسی در بوتۀ آزمایش
مَرقُس ‏1‏:12 و 13 – مَتّی ‏4‏:‏1‏-11؛ لوقا ‏4‏:‏1‏-13
12روح بی‌درنگ عیسی را به بیابان برد. 13عیسی چهل روز در بیابان بود و شیطان وسوسه‌اش می‌کرد. او با حیوانات وحشی به سر می‌برد و فرشتگان خدمتش می‌کردند.
آغاز خدمت عیسی در جلیل
14عیسی پس از گرفتار شدنِ یحیی به جلیل رفت. او خبر خوشِ*‏1‏:14 یا ”انجیل“؛ همچنین در آیۀ ۱۵. خدا را اعلام می‌کرد 15و می‌گفت: «زمان به کمال رسیده و پادشاهی خدا نزدیک شده است. توبه کنید و به این خبر خوش ایمان آورید.»
نخستین شاگردان عیسی
مَرقُس ‏1‏:‏16‏-20 – مَتّی ‏4‏:‏18‏-22؛ لوقا ‏5‏:‏2‏-11؛ یوحنا ‏1‏:‏35‏-42
16چون عیسی از کنارۀ دریاچۀ جلیل می‌گذشت، شَمعون و برادرش آندریاس را دید که تور به دریا می‌افکندند، زیرا ماهیگیر بودند. 17به آنان گفت: «از پی من آیید که شما را صیاد مردمان خواهم ساخت.» 18آنها بی‌درنگ تورهای خود را وانهادند و از پی او روانه شدند. 19چون کمی پیشتر رفت، یعقوب پسر زِبِدی و برادرش یوحنا را دید که در قایقی تورهای خود را آماده می‌کردند. 20بی‌درنگ ایشان را فرا خواند. پس آنان پدر خود زِبِدی را با کارگران در قایق ترک گفتند و از پی او روانه شدند.
شفای مرد دیوزده
مَرقُس ‏1‏:‏21‏-28 – لوقا ‏4‏:‏31‏-37
21آنها به کَفَرناحوم رفتند. چون روز شَبّات فرا رسید، عیسی بی‌درنگ به کنیسه رفت و به تعلیم دادن پرداخت. 22مردم از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا با اقتدار تعلیم می‌داد، نه همچون علمای دین. 23در آن هنگام، در کنیسۀ آنها مردی بود که روح پلید داشت. او فریاد برآورد: 24«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمده‌ای نابودمان کنی؟ می‌دانم کیستی! تو آن قدّوسِ خدایی!» 25عیسی او را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» 26آنگاه روح پلید آن مرد را سخت تکان داد و نعره‌زنان از او بیرون آمد. 27مردم همه چنان شگفت‌زده شده بودند که از یکدیگر می‌پرسیدند: «این چیست؟ تعلیمی جدید و با اقتدار! او حتی به ارواح پلید نیز فرمان می‌دهد و آنها اطاعتش می‌کنند.» 28پس دیری نپایید که آوازۀ او در سرتاسر ناحیۀ جلیل پیچید.
شفای مادرزن پطرس و بسیاری دیگر
مَرقُس ‏1‏:‏29‏-31 – مَتّی ‏8‏:14 و 15؛ لوقا ‏4‏:38 و 39 مَرقُس ‏1‏:‏32‏-34 – مَتّی ‏8‏:16 و 17؛ لوقا ‏4‏:40 و 41
29چون عیسی کنیسه را ترک گفت، بی‌درنگ به اتفاق یعقوب و یوحنا به خانۀ شَمعون و آندریاس رفت. 30مادرزن شَمعون تب داشت و در بستر بود. آنها بی‌درنگ عیسی را از حال وی آگاه ساختند. 31پس عیسی به بالین او رفت و دستش را گرفته، او را برخیزانید. تب او قطع شد و مشغول پذیرایی از آنها گشت.
32شامگاهان، پس از غروب آفتاب، همۀ بیماران و دیوزدگان را نزد عیسی آوردند. 33مردمان شهر همگی در برابر دَر گرد آمده بودند! 34عیسی بسیاری را که به بیماریهای گوناگون دچار بودند، شفا داد و نیز دیوهای بسیاری را بیرون راند، امّا نگذاشت دیوها سخنی بگویند، زیرا او را می‌شناختند.
دعای عیسی در خلوت
مَرقُس ‏1‏:‏35‏-38 – لوقا ‏4‏:42 و 43
35بامدادان که هوا هنوز تاریک بود، عیسی برخاست و خانه را ترک کرده، به خلوتگاهی رفت و در آنجا به دعا مشغول شد. 36شَمعون و همراهانش به جستجوی او پرداختند. 37چون او را یافتند، به وی گفتند: «همه در جستجوی تو هستند!» 38عیسی ایشان را گفت: «بیایید به روستاهای مجاور برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم، زیرا برای همین آمده‌ام.» 39پس روانه شده، در سراسر جلیل در کنیسه‌های ایشان موعظه می‌کرد و دیوها را بیرون می‌راند.
شفای مرد جذامی
مَرقُس ‏1‏:‏40‏-44 – مَتّی ‏8‏:‏2‏-4؛ لوقا ‏5‏:‏12‏-14
40مردی جذامی*‏1‏:40 واژۀ یونانی لزوماً به معنی جذام نیست و برای انواع بیماریهای پوستی به کار می‌رود؛ همچنین در بقیۀ کتاب. نزد عیسی آمده، زانو زد و لابه‌کنان گفت: «اگر بخواهی، می‌توانی پاکم سازی.» 41عیسی با شفقت دست خود را دراز کرده، آن مرد را لمس نمود و گفت: «می‌خواهم، پاک شو!» 42در دم، جذامْ ترکش گفت و او پاک شد. 43عیسی بی‌درنگ او را مرخص کرد و با تأکید بسیار 44به وی فرمود: «آگاه باش که در این باره به کسی چیزی نگویی؛ بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود، آنچه را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنها گواهی باشد.» 45امّا آن مرد چون بیرون رفت، آزادانه در این باره سخن گفت و خبر آن را پخش کرد. از این رو عیسی دیگر نتوانست آشکارا به شهر درآید، بلکه در جاهای دورافتادۀ بیرون از شهر می‌ماند. با این حال، مردم از همۀ اطراف نزد او می‌آمدند.
2
شفای مرد مفلوج
مَرقُس ‏2‏:‏3‏-12 – مَتّی ‏9‏:‏2‏-8؛ لوقا ‏5‏:‏18‏-26
1پس از چند روز، چون عیسی دیگر بار به کَفَرناحوم درآمد، مردم آگاه شدند که او به خانه آمده است. 2گروهی بسیار گرد ‌آمدند، آن‌گونه که حتی جلوی در نیز جایی نبود، و او کلام را برای آنها موعظه می‌کرد. 3در این هنگام، جمعی از راه رسیدند و مردی مفلوج را که چهار نفر حمل می‌کردند، پیش آوردند. 4امّا چون به سبب ازدحام جمعیت نتوانستند او را نزد عیسی بیاورند، شروع به برداشتن سقف بالای سر عیسی کردند. پس از گشودن سقف، تشکی را که مفلوج بر آن خوابیده بود، پایین فرستادند. 5چون عیسی ایمان آنها را دید، مفلوج را گفت: «ای فرزند، گناهانت آمرزیده شد.» 6برخی از علمای دین که آنجا نشسته بودند، با خود اندیشیدند: 7«چرا این مرد چنین سخنی بر زبان می‌رانَد؟ این کفر است! چه کسی جز خدا می‌تواند گناهان را بیامرزد؟» 8عیسی در دم در روح خود دریافت که با خود چه می‌اندیشند و به ایشان گفت: «چرا در دل چنین می‌اندیشید؟ 9گفتن کدام‌یک به این مفلوج آسانتر است، اینکه ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و تشک خود را بردار و راه برو“؟ 10حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مفلوج گفت: 11«به تو می‌گویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!» 12آن مرد برخاست و بی‌درنگ تشک خود را برداشت و در برابر چشمان همه از آنجا بیرون رفت. همه در شگفت شدند و خدا را تمجیدکنان گفتند: «هرگز چنین چیزی ندیده بودیم.»
دعوت از لاوی
مَرقُس ‏2‏:‏14‏-17 – مَتّی ‏9‏:‏9‏-13؛ لوقا ‏5‏:‏27‏-32
13عیسی بار دیگر به کنار دریا رفت. مردم همه نزدش گرد می‌آمدند و او آنان را تعلیم می‌داد. 14هنگامی که قدم می‌زد، لاوی پسر حَلْفای را دید که در خَراجگاه نشسته بود. به او گفت: «از پی من بیا.» او برخاست و از پی عیسی روان شد.
15چون عیسی در خانۀ لاوی بر سفره نشسته بود، بسیاری از خَراجگیران و گناهکاران با او و شاگردانش همسفره بودند، زیرا شمار زیادی از آنها او را پیروی می‌کردند. 16چون علمای دین که فَریسی بودند، عیسی را دیدند که با گناهکاران و خَراجگیران همسفره است، به شاگردان وی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران غذا می‌خورد؟» 17عیسی با شنیدن این سخن به ایشان گفت: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. من نیامده‌ام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را دعوت کنم.»
سؤال دربارۀ روزه
مَرقُس ‏2‏:‏18‏-22 – مَتّی ‏9‏:‏14‏-17؛ لوقا ‏5‏:‏33‏-38
18زمانی که شاگردان یحیی و فَریسیان روزه‌دار بودند، عده‌ای نزد عیسی آمدند و گفتند: «چرا شاگردان یحیی و شاگردان فَریسیان روزه می‌گیرند، امّا شاگردان تو روزه نمی‌گیرند؟» 19عیسی پاسخ داد: «آیا ممکن است میهمانان عروسی تا زمانی که داماد با ایشان است، روزه بگیرند؟ تا وقتی داماد با آنهاست نمی‌توانند روزه بگیرند. 20امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.
21«هیچ‌کس پارچۀ نو*‏2‏:21 منظور از ”پارچۀ نو“، پارچۀ آب‌نرفته است که پس از شسته شدن، جمع می‌شود و سبب پارگی می‌گردد. را بر جامۀ کهنه وصله نمی‌زند. اگر چنین کند، وصله از آن کنده شده، نو از کهنه جدا می‌شود، و پارگی بدتر می‌گردد. 22و نیز هیچ‌کس شراب نو را در مَشکهای کهنه نمی‌ریزد. اگر چنین کند، آن شراب مَشکها را پاره می‌کند، و این‌گونه، شراب و مَشکها هر دو تباه خواهند شد. شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت.»
صاحب روز شَبّات
مَرقُس ‏2‏:‏23‏-28 – مَتّی ‏12‏:‏1‏-8؛ لوقا ‏6‏:‏1‏-5
23در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم می‌گذشت و شاگردانش در حین رفتن، شروع به چیدن خوشه‌های گندم کردند. 24فَریسیان به او گفتند: «چرا شاگردانت کاری انجام می‌دهند که در روز شَبّات جایز نیست؟» 25پاسخ داد: «مگر تا به حال نخوانده‌اید که داوود چه کرد آنگاه که خود و یارانش محتاج و گرسنه بودند؟ 26او در زمان اَبیّاتار، کاهن اعظم، به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.» 27آنگاه به ایشان گفت: «شَبّات برای انسان مقرر شده، نه انسان برای شَبّات. 28بنابراین، پسر انسان حتی صاحب*‏2‏:28 یا ”خداوند“. شَبّات است.»
3
شفای مرد علیل
مَرقُس ‏3‏:‏1‏-6 – مَتّی ‏12‏:‏9‏-14؛ لوقا ‏6‏:‏6‏-11
1عیسی بار دیگر به کنیسه درآمد. در آنجا مردی بود که یک دستش خشک شده بود. 2برخی عیسی را زیر نظر داشتند تا اگر در روز شَبّات آن مرد را شفا بخشد، بهانه‌ای برای اتهام زدن به او بیابند. 3عیسی به مردی که دستش خشک شده بود گفت: «در برابر همه بایست.» 4آنگاه از ایشان پرسید: «آیا در روز شَبّات نیکی کردن جایز است یا بدی کردن؟ جان کسی را نجات دادن یا کشتن؟» امّا آنان خاموش ماندند. 5عیسی، خشمگین به کسانی که پیرامونش بودند نگریست و غمگین از سنگدلی ایشان، به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن.» او دست خود را دراز کرد و دستش سالم شد. 6آنگاه فَریسیان بیرون رفتند و بی‌درنگ با هیرودیان توطئه کردند که چگونه عیسی را از میان بردارند.
انبوه مردم در پی عیسی
مَرقُس ‏3‏:‏7‏-12 – مَتّی ‏12‏:15 و 16؛ لوقا ‏6‏:‏17‏-19
7سپس عیسی با شاگردان خود به سوی دریا کناره جُست. انبوهی از جلیلیان نیز در پی او روانه شدند. 8نیز، گروهی بسیار از مردم یهودیه و اورشلیم و اَدومیه و نواحیِ آن سوی رود اردن و حوالی صور و صیدون، چون خبر همۀ کارهای او را شنیدند، نزد وی آمدند. 9به سبب کثرت جمعیت، عیسی به شاگردان خود فرمود قایقی برایش آماده کنند، تا مردم بر او ازدحام نکنند. 10زیرا از آنجا که بسیاری را شفا داده بود، دردمندان بر او هجوم می‌آوردند تا لمسش کنند. 11هر گاه ارواح پلید او را می‌دیدند، در برابرش به خاک می‌افتادند و فریاد می‌زدند: «تو پسر خدایی!» 12امّا او ایشان را سخت برحذر می‌داشت که به دیگران نگویند او کیست.
انتخاب دوازده رسول
مَرقُس ‏3‏:‏16‏-19 – مَتّی ‏10‏:‏2‏-4؛ لوقا ‏6‏:‏14‏-16؛ اعمال ‏1‏:13
13عیسی به کوهی برآمد و آنانی را که خواست، به حضور خویش فرا خوانْد و آنها نزدش آمدند. 14او دوازده تن را تعیین کرد و آنان را رسول خواند، تا همراه وی باشند و آنها را برای موعظه بفرستد، 15و از این اقتدار برخوردار باشند که دیوها را بیرون برانند. 16آن دوازده تن که تعیین کرد عبارت بودند از: شَمعون (که وی را پطرس خواند)؛ 17یعقوب پسر زِبِدی و برادر وی یوحنا (که آنها را ’بوآنِرجِس‘، یعنی ’پسران رعد‘ لقب داد)؛ 18آندریاس، فیلیپُس، بَرتولْما، مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، تَدّای، شَمعون غیور، 19و یهودا اَسخَریوطی که عیسی را تسلیم دشمن کرد.
عیسی و بِعِلزِبول
مَرقُس ‏3‏:‏23‏-27 – مَتّی ‏12‏:‏25‏-29؛ لوقا ‏11‏:‏17‏-22
20روزی دیگر عیسی به خانه رفت و باز جماعتی گرد آمدند، به گونه‌ای که او و شاگردانش را حتی مجال غذا خوردن نبود. 21چون خویشان عیسی این را شنیدند، روانه شدند تا او را برداشته با خود ببرند، زیرا می‌گفتند:*‏3‏:21 یا: «زیرا مردم می‌گفتند». «از خود بی‌خود شده است.» 22علمای دین نیز که از اورشلیم آمده بودند می‌گفتند: «‌بِعِلزِبول دارد و دیوها را به یاری رئیس دیوها بیرون می‌راند.» 23پس عیسی آنها را فرا خواند و مَثَلهایی برایشان آورد و گفت: «چگونه ممکن است شیطان، شیطان را بیرون براند؟ 24اگر حکومتی بر ضد خود تجزیه شود، نمی‌تواند پابرجا ماند. 25نیز اگر خانه‌ای بر ضد خود تجزیه شود، آن خانه پابرجا نمی‌ماند. 26شیطان نیز اگر بر ضد خود قیام کند و تجزیه شود، نمی‌تواند دوام آورد، بلکه پایانش فرا رسیده است. 27به‌واقع هیچ‌کس نمی‌تواند به خانۀ مردی نیرومند درآید و اموالش را غارت کند، مگر اینکه نخست آن مرد را ببندد. پس از آن می‌تواند خانۀ او را غارت کند.
28«آمین،*‏3‏:28 اصطلاح ”آمین“ را یهودیان در واکنش به کلامی که می‌شنیدند به زبان می‌آوردند و معنی آن این بود: «چنین بشود» یا «براستی چنین است». بعدها مسیحیان، ”آمین“ را در پایان دعا و یا پس از شنیدن کلام خدا به کار می‌بردند. اما عیسی با به کار بردن آن در آغاز بعضی از گفته‌های خود، بر اهمیّت و صحت کامل کلامش تأکید می‌ورزید. به شما می‌گویم که تمام گناهان انسان و هر کفری که بگوید آمرزیده می‌شود؛ 29امّا هر که به روح‌القدس کفر گوید، هرگز آمرزیده نخواهد شد، بلکه مجرم به گناهی ابدی است.» 30این سخن عیسی از آن سبب بود که می‌گفتند «روح پلید دارد.»
مادر و برادران عیسی
مَرقُس ‏3‏:‏31‏-35 – مَتّی ‏12‏:‏46‏-50؛ لوقا ‏8‏:‏19‏-21
31آنگاه مادر و برادران عیسی آمدند. آنان بیرون ایستاده، کسی را فرستادند تا او را فرا خواند. 32جماعتی که گرد عیسی نشسته بودند، به او گفتند: «مادر و برادرانت بیرون ایستاده‌اند و تو را می‌جویند.» 33عیسی پاسخ داد: «مادر و برادران من چه کسانی هستند؟» 34آنگاه به آنان که گردش نشسته بودند، نظر افکند و گفت: «اینانند مادر و برادران من! 35هر که ارادۀ خدا را به جای آورَد، برادر و خواهر و مادر من است.»
4
مَثَل برزگر
مَرقُس ‏4‏:‏1‏-12 – مَتّی ‏13‏:‏1‏-15؛ لوقا ‏8‏:‏4‏-10 مَرقُس ‏4‏:‏13‏-20 – مَتّی ‏13‏:‏18‏-23؛ لوقا ‏8‏:‏11‏-15
1دیگر بار عیسی در کنار دریا به تعلیم دادن آغاز کرد. گروهی بی‌شمار او را احاطه کرده بودند چندان که به‌ناچار سوار قایقی شد که در دریا بود و بر آن بنشست، در حالی که تمام مردم بر ساحل دریا بودند. 2آنگاه با مَثَلها، بسیار چیزها به آنها آموخت. او در تعلیم خود به ایشان گفت: 3«گوش فرا دهید! روزی برزگری برای بذرافشانی بیرون رفت. 4چون بذر می‌پاشید، برخی در راه افتاد و پرندگان آمدند و آنها را خوردند. 5برخی دیگر بر زمین سنگلاخ افتاد که خاک چندانی نداشت. پس زود سبز شد، چرا که خاک کم‌عمق بود. 6امّا چون خورشید برآمد، همه سوخت و خشکید، زیرا ریشه نداشت. 7برخی نیز میان خارها افتاد. خارها نمو کرده، آنها را خفه کردند و ثمری از آنها برنیامد. 8امّا بقیۀ بذرها بر زمینِ نیکو افتاد و جوانه زده، نمو کرد و بار آورده، زیاد شد، بعضی سی، بعضی شصت و بعضی حتی صد برابر.» 9سپس گفت: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود.»
10هنگامی که عیسی تنها بود، آن دوازده تن و کسانی که گِردش بودند، دربارۀ مَثَلها از او پرسیدند. 11به ایشان گفت: «راز پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا برای مردمِ بیرون، همه چیز به‌صورت مَثَل است؛ 12تا:
«”بنگرند، امّا درک نکنند،
بشنوند، امّا نفهمند،
مبادا بازگشت کنند و آمرزیده شوند!“*اِشعیا ‏6‏:9 و 10.»
13آنگاه بدیشان گفت: «آیا این مَثَل را درک نمی‌کنید؟ پس چگونه مَثَلهای دیگر را درک خواهید کرد؟ 14برزگر کلام را می‌کارد. 15بعضی مردم همچون بذرهای کنار راهند، آنجا که کلام کاشته می‌شود؛ به محض اینکه کلام را می‌شنوند، شیطان می‌آید و کلامی را که در آنها کاشته شده، می‌رباید. 16دیگران، همچون بذرهای کاشته شده بر سنگلاخند؛ آنان کلام را می‌شنوند و بی‌درنگ آن را با شادی می‌پذیرند، 17امّا چون در خود ریشه ندارند، تنها اندک زمانی دوام می‌آورند. آنگاه که به سبب کلام، سختی یا آزاری بروز کند، در دم می‌افتند.*‏4‏:17 یا: «لغزش می‌خورند». 18عده‌ای دیگر، همچون بذرهای کاشته شده در میان خارهایند؛ کلام را می‌شنوند، 19امّا نگرانیهای این دنیا و فریبندگی ثروت و هوسِ چیزهای دیگر در آنها رسوخ می‌کند و کلام را خفه کرده، بی‌ثمر می‌سازد. 20دیگران، همچون بذرهای کاشته شده در زمین نیکویند؛ کلام را شنیده، آن را می‌پذیرند و سی، شصت و حتی صد برابر بار می‌آورند.»
مَثَل چراغ
21عیسی به آنها گفت: «آیا چراغ را می‌آورید تا آن را زیر کاسه یا تخت بگذارید؟ آیا آن را بر چراغدان نمی‌نهید؟ 22زیرا چیزی پنهان نیست مگر برای آشکار شدن، و چیزی مخفی نیست مگر برای به ظهور آمدن. 23هر که گوش شنوا دارد، بشنود.» 24سپس ادامه داده، گفت: «به آنچه می‌شنوید، به‌دقّت دل بسپارید. با همان پیمانه که وزن کنید، برای شما وزن خواهد شد، و حتی بیشتر. 25زیرا به آن که دارد، بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان که دارد نیز گرفته خواهد شد.»
مَثَل بذری که نمو می‌کند
26نیز گفت: «پادشاهی خدا مردی را مانَد که بر زمین بذر می‌افشانَد. 27شب و روز، چه او در خواب باشد چه بیدار، دانه سبز می‌شود و نمو می‌کند. چگونه؟ نمی‌داند. 28زیرا زمین به خودی‌خود بار می‌دهد: نخست ساقه، سپس خوشۀ سبز و آنگاه خوشۀ پر از دانه. 29چون دانه برسد، برزگر بی‌درنگ داس را به کار می‌گیرد، زیرا فصل درو فرا رسیده است.»
مَثَل دانۀ خردل
مَرقُس ‏4‏:‏30‏-32 – مَتّی ‏13‏:31 و 32؛ لوقا ‏13‏:18 و 19
30عیسی دیگر بار گفت: «پادشاهی خدا را به چه چیز مانند کنیم، یا با چه مَثَلی آن را شرح دهیم؟ 31همچون دانۀ خردل است. خردل، کوچکترین دانه‌ای است که در زمین می‌کارند، 32ولی چون کاشته شد، می‌روید و از همۀ گیاهان باغ بزرگتر شده، شاخه‌های بزرگ می‌آورد، چندان که پرندگان آسمان می‌آیند و در سایۀ آن آشیانه می‌سازند.»
33عیسی با مَثَلهای بسیار از این‌گونه، تا آنجا که می‌توانستند درک کنند، کلام را برایشان بیان می‌کرد. 34او جز با مَثَل چیزی به آنها نمی‌گفت؛ امّا هنگامی که با شاگردان خود در خلوت بود، همه چیز را برای آنها شرح می‌داد.
آرام کردن توفان دریا
مَرقُس ‏4‏:‏35‏-41 – مَتّی ‏8‏:18 و ‏23‏-27؛ لوقا ‏8‏:‏22‏-25
35آن روز چون غروب فرا رسید، عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریا برویم.» 36آنها جمعیت را ترک گفتند و عیسی را در همان قایقی که بود، با خود بردند. چند قایق دیگر نیز او را همراهی می‌کرد. 37ناگاه تندبادی شدید برخاست. امواج چنان به قایق برمی‌خورد که نزدیک بود از آب پر شود. 38امّا عیسی در عقب قایق، سر بر بالشی نهاده و خفته بود. شاگردان او را بیدار کردند و گفتند: «استاد، تو را باکی نیست که غرق شویم؟» 39عیسی برخاست و باد را نهیب زد و به دریا فرمود: «ساکت شو! آرام باش!» آنگاه باد فرو نشست و آرامش کامل حکمفرما شد. 40سپس به شاگردان خود گفت: «چرا این‌چنین ترسانید؟ آیا هنوز ایمان ندارید؟» 41آنها بسیار هراسان شده، به یکدیگر می‌گفتند: «این کیست که حتی باد و دریا هم از او فرمان می‌برند!»
5
شفای مرد دیوزده
مَرقُس ‏5‏:‏1‏-17 – مَتّی ‏8‏:‏28‏-34؛ لوقا ‏8‏:‏26‏-37 مَرقُس ‏5‏:‏18‏-20 – لوقا ‏8‏:38 و 39
1سپس به آن سوی دریا، به ناحیۀ جِراسیان*‏5‏:1 در بعضی نسخه‌ها ”جَدَریان“. رفتند. 2چون عیسی از قایق پیاده شد، مردی که گرفتار روح پلید بود، از گورستان بیرون آمد و بدو برخورد. 3آن مرد در گورها به سر می‌برد و دیگر کسی را توان آن نبود که او را حتی با زنجیر در بند نگاه دارد. 4زیرا بارها او را با زنجیر و پابندِ آهنین بسته بودند، امّا زنجیرها را گسیخته و پابندهای آهنین را شکسته بود. هیچ‌کس را یارای رام کردن او نبود. 5شب و روز در میان گورها و بر تپه‌ها فریاد برمی‌آورد و با سنگ خود را زخمی می‌کرد. 6چون عیسی را از دور دید، دوان دوان آمد و روی بر زمین نهاده، 7با صدای بلند فریاد زد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تو را به خدا سوگند می‌دهم که عذابم ندهی!» 8زیرا عیسی به او گفته بود: «ای روح پلید، از این مرد به در آی!» 9آنگاه عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «نامم لِژیون*‏5‏:9 واحدی از ارتش روم، متشکل از پنج الی شش هزار سرباز. است؛ زیرا بسیاریم.» 10و به عیسی التماس بسیار کرد که آنها را از آن ناحیه بیرون نکند. 11در تپه‌های آن حوالی، گلۀ بزرگی خوک در حال چرا بود. 12ارواح پلید از عیسی خواهش کرده، گفتند: «ما را به درون خوکها بفرست؛ بگذار به آنها درآییم.» 13عیسی اجازه داد. پس بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند. گله‌ای که شمار آن حدود دو هزار خوک بود، از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم برد و در آب غرق شد.
14خوکبانان گریختند و این واقعه را در شهر و روستا بازگفتند، چندان که مردم بیرون آمدند تا آنچه را رخ داده بود، ببینند. 15آنها نزد عیسی آمدند و چون دیدند آن مرد دیوزده که پیشتر گرفتار لِژیون بود، اکنون جامه به تن کرده و عاقل در آنجا نشسته است، وحشت کردند. 16کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، آنچه را بر مرد دیوزده و خوکها گذشته بود، برای مردم بازگفتند. 17آنگاه مردم از عیسی خواهش کردند که سرزمین ایشان را ترک گوید.
18چون عیسی سوار قایق می‌شد، مردی که پیشتر دیوزده بود، تمنا کرد که همراه وی برود. 19امّا عیسی اجازه نداد و گفت: «به خانه، نزد خویشان خود برو و به آنها بگو که خداوند برای تو چه کرده و چگونه بر تو رحم نموده است.» 20پس آن مرد رفت و در سرزمین دِکاپولیس،*‏5‏:20 ”دِکاپولیس“ یعنی ”دَه شهر“؛ همچنین در بقیۀ کتاب. به اعلام هرآنچه عیسی برای او کرده بود، آغاز کرد و مردم همه در شگفت می‌شدند.
دختر یکی از رئیسان و زن بیمار
مَرقُس ‏5‏:‏22‏-43 – مَتّی ‏9‏:‏18‏-26؛ لوقا ‏8‏:‏41‏-56
21عیسی بار دیگر با قایق به آن سوی دریا رفت. در کنار دریا، جمعیتی انبوه نزدش گرد ‌آمدند. 22یکی از رئیسان کنیسه که یایروس نام داشت نیز به آنجا آمد و با دیدن عیسی به پایش افتاد 23و التماس‌کنان گفت: «دختر کوچکم در حال مرگ است. تمنا دارم آمده، دست خود را بر او بگذاری تا شفا یابد و زنده ماند.» 24پس عیسی با او رفت.
گروهی بسیار نیز از پی عیسی به‌راه افتادند. آنها سخت بر او ازدحام می‌کردند. 25در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود. 26او تحت درمان طبیبانِ بسیار، رنج فراوان کشیده و همۀ دارایی خود را خرج کرده بود؛ امّا به جای آنکه بهبود یابد، بدتر شده بود. 27پس چون دربارۀ عیسی شنید، از میان جمعیت به پشت سر او آمد و ردای وی را لمس کرد. 28زیرا با خود گفته بود: «اگر حتی به ردایش دست بزنم، شفا خواهم یافت.» 29در همان دم خونریزی او قطع شد و در بدن خود احساس کرد از آن بلا شفا یافته است. 30عیسی در‌حالْ دریافت که نیرویی از او صادر شده است. پس در میان جمعیت روی گرداند و پرسید: «چه کسی جامۀ مرا لمس کرد؟» 31شاگردان او پاسخ دادند: «می‌بینی که مردم بر تو ازدحام می‌کنند؛ آنگاه می‌پرسی، ”چه کسی مرا لمس کرد؟“‌» 32امّا عیسی به اطراف می‌نگریست تا ببیند چه کسی این کار را کرده است. 33پس آن زن که می‌دانست بر او چه گذشته است، ترسان و لرزان آمده، به پای عیسی افتاد و حقیقت را به تمامی به او گفت. 34عیسی به وی گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو و از این بلا آزاد باش!»
35او هنوز سخن می‌گفت که عده‌ای از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمدند و گفتند: «دخترت مرد! دیگر چرا استاد را زحمت می‌دهی؟» 36عیسی چون سخن آنها را شنید،*‏5‏:36 یا: «عیسی به سخن آنها اهمیّت نداد و ...». به رئیس کنیسه گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش.» 37و اجازه نداد جز پطرس و یعقوب و یوحنا، برادر یعقوب، کسی دیگر از پی او برود. 38چون به خانۀ رئیس کنیسه رسیدند، دید غوغایی به پاست و عده‌ای با صدای بلند می‌گریند و شیون می‌کنند. 39پس داخل شد و به آنها گفت: «این غوغا و شیون برای چیست؟ دختر نمرده، بلکه در خواب است.» 40امّا آنها به او خندیدند. پس از اینکه همۀ آنها را بیرون کرد، پدر و مادر دختر و همچنین شاگردانی را که همراهش بودند با خود برگرفت و به جایی که دختر بود، داخل شد. 41آنگاه دست دختر را گرفت و به وی گفت: «تالیتا کوم!» یعنی: «ای دختر کوچک، به تو می‌گویم برخیز!» 42او بی‌درنگ برخاست و راه رفتن آغاز کرد. آن دختر دوازده ساله بود. آنها از این واقعه بی‌نهایت شگفت‌زده شدند. 43عیسی به آنان دستور اکید داد که نگذارند کسی از این واقعه آگاه شود، و فرمود چیزی به آن دختر بدهند تا بخورد.
6
بی‌ایمانی مردم ناصره
مَرقُس ‏6‏:‏1‏-6 – مَتّی ‏13‏:‏54‏-58
1سپس عیسی آنجا را ترک گفت و با شاگردان خود به شهر خویش رفت. 2چون روز شَبّات فرا رسید، به تعلیم دادن در کنیسه پرداخت. بسیاری با شنیدن سخنان او در شگفت شدند. آنها می‌گفتند: «این مرد همۀ اینها را از کجا کسب کرده است؟ این چه حکمتی است که به او عطا شده؟ و این چه معجزاتی است که به دست او انجام می‌شود؟ 3مگر او آن نجّار نیست؟ مگر پسر مریم و برادرِ یعقوب، یوشا،*‏6‏:3 ”یوشا“ شکل دیگری از ”یوسف“ است؛ نگاه کنید به متی ۱۳: ۵۵. یهودا و شَمعون نیست؟ مگر خواهران او اینجا، در میان ما زندگی نمی‌کنند؟» پس در نظرشان ناپسند آمد. 4عیسی بدیشان گفت: «نبی بی‌حرمت نباشد جز در شهر خود و در میان خویشان و در خانۀ خویش!» 5او نتوانست در آنجا هیچ معجزه‌ای انجام دهد، جز آنکه دست خود را بر چند بیمار گذاشت و آنها را شفا بخشید. 6او از بی‌ایمانی ایشان در حیرت بود.
مأموریت دوازده شاگرد
مَرقُس ‏6‏:‏7‏-11 – مَتّی ‏10‏:1 و ‏9‏-14؛ لوقا ‏9‏:1 و ‏3‏-5
سپس، عیسی در روستاهای اطراف گشته، تعلیم می‌داد. 7او آن دوازده را نزد خود فرا خواند و آنها را دو به دو فرستاد و ایشان را بر ارواح پلید اقتدار بخشید. 8به آنان دستور داد: «برای سفر، چیزی جز یک چوبدستی با خود برندارید؛ نه نان، نه کوله‌بار و نه پول در کمربندهای خود. 9کفش به پا کنید، امّا پیراهن اضافی نپوشید. 10چون به خانه‌ای درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید. 11و اگر در جایی شما را نپذیرند، یا به شما گوش فرا ندهند، به هنگام ترک آنجا، خاک پاهایتان را نیز بتکانید، تا شهادتی باشد بر ضد آنها.» 12پس آنها رفته، به مردم موعظه می‌کردند که باید توبه کنند. 13ایشان دیوهای بسیار را بیرون راندند و بیماران بسیار را با روغن تدهین کرده، شفا بخشیدند.
قتل یحیای تعمیددهنده
مَرقُس ‏6‏:‏14‏-29 – مَتّی ‏14‏:‏1‏-12 مَرقُس ‏6‏:‏14‏-16 – لوقا ‏9‏:‏7‏-9
14هیرودیس پادشاه این را شنید، زیرا نام عیسی شهرت یافته بود. بعضی از مردم می‌گفتند: «یحیای تعمیددهنده از مردگان برخاسته و از همین روست که این قدرتها از او به ظهور می‌رسد.» 15دیگران می‌گفتند: «‌ایلیا است.» عده‌ای نیز می‌گفتند: «پیامبری است مانند پیامبران دیرین.» 16امّا چون هیرودیس این را شنید، گفت: «این همان یحیی است که من سرش را از تن جدا کردم و اکنون از مردگان برخاسته است!»
17زیرا به دستور خودِ هیرودیس یحیی را گرفته و او را بسته و به زندان افکنده بودند. هیرودیس این کار را به‌خاطر هیرودیا کرده بود. هیرودیا زن فیلیپُس، برادر هیرودیس بود که اکنون هیرودیس او را به زنی گرفته بود. 18یحیی به هیرودیس گفته بود: «جایز نیست که تو با زن برادرت باشی.» 19پس هیرودیا از یحیی کینه به دل داشت و می‌خواست او را بکشد، امّا نمی‌توانست. 20زیرا هیرودیس از یحیی می‌ترسید، چرا که او را مردی پارسا و مقدّس می‌دانست و از این رو از او محافظت می‌کرد. هر گاه سخنان یحیی را می‌شنید، حیران و پریشان می‌شد. با این حال، به خوشی به سخنان او گوش فرا می‌داد.
21سرانجام فرصت مناسب فرا رسید. هیرودیس در روز میلاد خود ضیافتی به پا کرد و درباریان و فرماندهان نظامی خود و والامرتبگان جلیل را دعوت نمود. 22دختر هیرودیا به مجلس درآمد و رقصید و هیرودیس و میهمانانش را شادمان ساخت. آنگاه پادشاه به دختر گفت: «هر چه می‌خواهی از من درخواست کن که آن را به تو خواهم داد.» 23همچنین سوگند خورده، گفت: «هر چه از من بخواهی، حتی نیمی از مملکتم را، به تو خواهم داد.» 24او بیرون رفت و به مادر خود گفت: «چه بخواهم؟» مادرش پاسخ داد: «سَرِ یحیای تعمیددهنده را.» 25دختر بی‌درنگ شتابان نزد پادشاه بازگشت و گفت: «از تو می‌خواهم هم‌اکنون سر یحیای تعمیددهنده را بر طَبَقی به من بدهی.» 26پادشاه بسیار اندوهگین شد، امّا به پاس سوگند خود و به احترام میهمانانش نخواست درخواست او را رد کند. 27پس بی‌درنگ جلادی فرستاد و دستور داد سر یحیی را بیاورد. او رفته، سر یحیی را در زندان از تن جدا کرد 28و آن را بر طَبَقی آورد و به دختر داد. او نیز آن را به مادرش داد. 29چون شاگردان یحیی این را شنیدند، آمدند و بدن او را برداشته، به خاک سپردند.
خوراک دادن به پنج هزار تن
مَرقُس ‏6‏:‏32‏-44 – مَتّی ‏14‏:‏13‏-21;لوقا ‏9‏:‏10‏-17؛ یوحنا ‏6‏:‏5‏-13 مَرقُس ‏6‏:‏32‏-44 – مشابه مَرقُس ‏8‏:‏2‏-9
30و امّا رسولان نزد عیسی گرد آمدند و آنچه کرده و تعلیم داده بودند به او بازگفتند. 31عیسی به ایشان گفت: «با من به خلوتگاهی دورافتاده بیایید و اندکی بیارامید.» زیرا آمد و رفت مردم چندان بود که مجال نان خوردن هم نداشتند. 32پس تنها، با قایق عازم مکانی دورافتاده شدند. 33امّا به هنگام عزیمت، گروهی بسیار ایشان را دیدند و شناختند. پس مردم از همۀ شهرها پای پیاده به آن محل شتافتند و پیش از ایشان به آنجا رسیدند. 34چون عیسی از قایق پیاده شد، جمعیتی بی‌شمار دید و دلش بر حال آنان به رحم آمد، زیرا همچون گوسفندانی بی‌شبان بودند. پس به تعلیم آنان پرداخت و چیزهای بسیار به ایشان آموخت. 35نزدیک غروب، شاگردان نزدش آمدند و گفتند: «اینجا مکانی است دورافتاده و دیروقت نیز هست. 36مردم را روانه کن تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و برای خود خوراک بخرند.» 37عیسی در جواب فرمود: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «آیا می‌خواهی برویم و دویست دینار*‏6‏:37 ”دینار“ سکه‌ای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. نان بخریم و به آنها بدهیم تا بخورند؟» 38فرمود: «چند نان دارید؟ بروید و تحقیق کنید.» پس پرس و جو کردند و گفتند: «پنج نان و دو ماهی.» 39آنگاه به شاگردان خود فرمود تا مردم را دسته دسته بر سبزه‌ها بنشانند. 40بدین‌گونه مردم در دسته‌های صد، و پنجاه نفری بر زمین نشستند. 41آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت و به آسمان نگریسته، برکت داد. سپس نانها را پاره کرد و به شاگردان خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ دو ماهی را نیز میان همه تقسیم کرد. 42همه خوردند و سیر شدند، 43و از خرده‌های نان و ماهی، دوازده سبدِ پر برگرفتند. 44شمار مردانی که نان خوردند پنج هزار بود.
راه رفتن عیسی بر روی آب
مَرقُس ‏6‏:‏45‏-51 – مَتّی ‏14‏:‏22‏-32؛ یوحنا ‏6‏:‏15‏-21 مَرقُس ‏6‏:‏53‏-56 – مَتّی ‏14‏:‏34‏-36
45عیسی بی‌درنگ شاگردان خود را بر آن داشت تا در همان حال که او مردم را مرخص می‌کرد، سوار قایق شوند و پیش از او به بِیت‌صِیْدا در آن سوی دریا بروند. 46پس از روانه کردن مردم، خود به کوه رفت تا دعا کند.
47چون غروب شد، قایق به میانۀ دریا رسید و عیسی در خشکی تنها بود. 48دید که شاگردان به زحمت پارو می‌زنند، زیرا بادِ مخالف می‌وزید. در حدود پاس چهارم از شب،*‏6‏:48 منظور بین ساعت سه تا شش صبح است. عیسی گام‌زنان بر روی آب به سوی آنان رفت و خواست از کنارشان بگذرد. 49امّا چون شاگردان او را در حال راه رفتن بر آب دیدند، گمان کردند شبحی است. پس فریاد برآوردند، 50زیرا از دیدن او وحشت کرده بودند. امّا عیسی بی‌درنگ با ایشان سخن گفت و فرمود: «دل قوی دارید، من هستم. مترسید!» 51سپس نزد ایشان به قایق برآمد و باد فرو نشست. ایشان بی‌اندازه شگفت‌زده شده بودند 52چرا که معجزه نانها را درک نکرده بودند، بلکه دلشان سخت شده بود.
شفای بیماران در جِنیسارت
53چون به کرانۀ دیگر رسیدند، در سرزمین جِنیسارِت فرود آمدند و در آنجا لنگر انداختند. 54از قایق که پیاده شدند، مردم در دم عیسی را شناختند 55و دوان دوان به سرتاسر آن منطقه رفتند و بیماران را بر تختها گذاشته، به هر جا که شنیدند او آنجاست، بردند. 56عیسی به هر روستا یا شهر یا مزرعه‌ای که می‌رفت، مردم بیماران را در میدانها می‌گذاشتند و از او تمنا می‌کردند اجازه دهد دست‌کم گوشۀ ردایش را لمس کنند؛ و هر که لمس می‌کرد، شفا می‌یافت.
7
لزوم پاکی درون
مَرقُس ‏7‏:‏1‏-23 – مَتّی ‏15‏:‏1‏-20
1فَریسیان به همراه برخی از علمای دین که از اورشلیم آمده بودند، نزد عیسی گرد آمدند 2و دیدند برخی از شاگردان او با دستهای نجس، یعنی ناشسته، غذا می‌خورند. 3فَریسیان و نیز تمامی یهودیان، به پیروی از سنّت مشایخ، تا دستهای خود را طبق آداب تطهیر*‏7‏:3 عبارت ”طبق آداب تطهیر“ در متن یونانی نیامده، و جهت توضیح افزوده شده است. نشویند، خوراک نمی‌خورند. 4چون از بازار می‌آیند، تا شستشو نکنند چیزی نمی‌خورند. و بسیار سنن دیگر را نیز نگاه می‌دارند، همچون شستن پیاله‌ها، دیگها، ظروف مسی و نیمکتها.*‏7‏:4 در برخی نسخه‌ها واژۀ ”نیمکتها“ وجود ندارد. 5پس فَریسیان و علمای دین از عیسی پرسیدند: «چرا شاگردان تو طبق سنّت مشایخ رفتار نمی‌کنند، و با دستهای نجس غذا می‌خورند؟» 6او پاسخ داد: «اِشعیا دربارۀ شما ریاکاران چه خوب پیشگویی کرد! چنانکه نوشته شده است،
«”این قوم با لبهای خود مرا حرمت می‌دارند،
امّا دلشان از من دور است.
7آنان بیهوده مرا عبادت می‌کنند،
و تعلیمشان چیزی جز فرایض بشری نیست.“*اِشعیا ‏29‏:13.
8شما احکام خدا را کنار گذاشته‌اید و سنّتهای بشری را نگاه می‌دارید.»
9سپس گفت: «شما زیرکانه حکم خدا را کنار می‌گذارید تا سنّت خود را استوار سازید! 10زیرا موسی گفت، ”پدر و مادر خود را گرامی دار،“*خروج ‏20‏:12 و تثنیه ‏5‏:16. و نیز ”هر که پدر یا مادر خود را ناسزا گوید، البته باید کشته شود.“*خروج ‏21‏:17 و لاویان ‏20‏:9. 11امّا شما می‌گویید شخص می‌تواند به پدر یا مادرش بگوید: ”هر کمکی که ممکن بود از من دریافت کنید، قربان - یعنی وقف خدا - است“ 12و بدین‌گونه نمی‌گذارید هیچ کاری برای پدر یا مادرش بکند. 13شما این‌چنین با سنّتهای خود، که آنها را به دیگران نیز منتقل می‌کنید، کلام خدا را باطل می‌شمارید و از این‌گونه کارها بسیار انجام می‌دهید.»
14عیسی دیگر بار آن جماعت را نزد خود فرا خواند و گفت: «همۀ شما به من گوش فرا دهید و این را دریابید: 15هیچ چیزی بیرون از آدمی نیست که بتواند با داخل شدن به او، وی را نجس سازد، بلکه آنچه از درونِ آدمی بیرون می‌آید، وی را نجس می‌سازد. [ 16هر که گوش شنوا دارد، بشنود!]»
17پس از آنکه جماعت را ترک گفت و به خانه درآمد، شاگردانش معنی مَثَل را از او پرسیدند. 18گفت: «آیا شما نیز درک نمی‌کنید؟ آیا نمی‌دانید که آنچه از بیرون به آدمی داخل می‌شود، نمی‌تواند او را نجس سازد؟ 19زیرا به دلش راه نمی‌یابد، بلکه به درون شکمش می‌رود و سپس دفع می‌شود.» عیسی با این سخن، همۀ خوراکها را پاک اعلام کرد. 20او ادامه داد: «آنچه از درونِ آدمی بیرون می‌آید، آن است که او را نجس می‌سازد. 21زیرا اینهاست آنچه از درون و دل انسان بیرون می‌آید: افکار پلید، بی‌عفتی،*‏7‏:21 یا: ”فساد جنسی“. این واژه هر نوع عمل جنسیِ منافیِ عفت و اخلاق را شامل می‌شود. دزدی، قتل، زنا، 22طمع، بدخواهی، حیله، هرزگی، حسادت، تهمت، تکبّر و حماقت. 23این بدیها همه از درون سرچشمه می‌گیرد و آدمی را نجس می‌سازد.»
ایمان زن غیریهودی
مَرقُس ‏7‏:‏24‏-30 – مَتّی ‏15‏:‏21‏-28
24عیسی آنجا را ترک گفت و به نواحی صور و صِیدون*‏7‏:24 واژۀ ”صِیدون“ در برخی نسخه‌ها وجود ندارد. رفت. به خانه‌ای درآمد؛ امّا نمی‌خواست کسی باخبر شود. با این حال نتوانست حضور خود را پنهان دارد. 25زنی که دختر کوچکش روح پلید داشت، چون شنید او آنجاست، بی‌درنگ آمد و به پاهای او افتاد. 26آن زن که یونانی و از مردمان فینیقیۀ سوریه بود، از عیسی تمنا کرد دیو را از دخترش بیرون کند. 27عیسی به او گفت: «بگذار نخست فرزندان سیر شوند، زیرا نان فرزندان را گرفتن و پیش سگان انداختن روا نیست.» 28زن پاسخ داد: «بله، سرورم، امّا سگان نیز در پای سفره از خرده‌های نان فرزندان می‌خورند.» 29عیسی به او گفت: «به‌خاطر این سخنت، برو که دیو از دخترت بیرون آمد!» 30آن زن چون به خانه رسید، دید که دخترش بر بستر دراز کشیده و دیو از او بیرون شده است.
شفای مرد کر و لال
مَرقُس ‏7‏:‏31‏-37 – مَتّی ‏15‏:‏29‏-31
31عیسی از ناحیۀ صور بازگشت و از راه صیدون به سوی دریاچۀ جلیل رفته، از میان قلمرو دِکاپولیس عبور می‌کرد. 32در آنجا مردی را نزد او آوردند که هم کَر بود و هم لکنت زبان داشت. از عیسی التماس کردند دست خویش را بر او بنهد. 33عیسی آن مرد را از میان جماعت بیرون آورده، به کناری برد و انگشتان خود را در گوشهای او گذاشت. سپس آبِ دهان انداخت و زبان آن مرد را لمس کرد. 34آنگاه به سوی آسمان نظر کرده، آه عمیقی کشید و گفت: «‌اِفَّتَح!» یعنی «باز شو!» 35در دم گوشهای آن مرد باز شد و گرفتگی زبانش برطرف گردید و توانست به‌راحتی سخن گوید. 36امّا عیسی آنها را قدغن کرد که این موضوع را به کسی نگویند. ولی هر چه بیشتر قدغنشان می‌کرد، بیشتر از این واقعه سخن می‌گفتند. 37مردم با حیرت بسیار می‌گفتند: «هر چه او کرده، نیکوست؛ حتی کران را شنوا و گنگان را گویا می‌کند!»
8
خوراک دادن به چهار هزار تن
مَرقُس ‏8‏:‏1‏-9 – مَتّی ‏15‏:‏32‏-39 مَرقُس ‏8‏:‏1‏-9 – مشابه مَرقُس ‏6‏:‏32‏-44 مَرقُس ‏8‏:‏11‏-21 – مَتّی ‏16‏:‏1‏-12
1در آن روزها، باز جمعیتی انبوه گرد آمدند و چون چیزی برای خوردن نداشتند، عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود: 2«دلم بر حال این مردم می‌سوزد، زیرا اکنون سه روز است که با مَنَند و چیزی برای خوردن ندارند. 3اگر آنها را گرسنه روانه کنم تا به خانه‌های خود بروند، در راه از پا در خواهند افتاد، زیرا برخی از ایشان از راهِ دور آمده‌اند.» 4شاگردان در پاسخ گفتند: «در این بیابان از کجا کسی می‌تواند برای سیر کردن آنها نان فراهم آورد؟» 5عیسی پرسید: «چند نان دارید؟» گفتند: «هفت نان.» 6آنگاه جماعت را فرمود تا بر زمین بنشینند. سپس هفت نان را گرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرده، به شاگردانِ خود داد تا پیش مردم بگذارند؛ و شاگردان نیز چنین کردند. 7چند ماهی کوچک نیز داشتند. پس عیسی آنها را برکت داده، فرمود تا پیش مردم بگذارند. 8همه خوردند و سیر شدند و هفت زنبیل نیز پر از خرده‌های باقی‌مانده برگرفتند. 9در آنجا حدود چهار هزار تن بودند. سپس عیسی جماعت را مرخص کرد 10و بی‌درنگ با شاگردان سوار قایق شد و به ناحیۀ دَلمانوتَه رفت.
درخواست آیتی آسمانی
11فَریسیان نزد عیسی آمدند و با او به مباحثه نشستند. آنها برای آزمایش، آیتی آسمانی از او خواستند. 12امّا عیسی آهی از دل برآورد و گفت: «چرا این نسل خواستار آیت است؟ آمین، به شما می‌گویم، هیچ آیتی به آنها داده نخواهد شد.» 13سپس ایشان را ترک گفت و باز سوار قایق شده، به آن سوی دریا رفت.
توبیخ شاگردان
مَرقُس ‏8‏:‏14‏-21 – مَتّی ‏16‏:‏5‏-12
14امّا شاگردان فراموش کرده بودند با خود نان بردارند، و در قایق بیش از یک نان نداشتند. 15عیسی به آنان هشدار داد و فرمود: «آگاه باشید و از خمیرمایۀ فَریسیان و خمیرمایۀ هیرودیس دوری کنید.» 16پس شاگردان در این باره که نان ندارند شروع به بحث با یکدیگر کردند. 17عیسی که این را دریافته بود، به آنها گفت: «چرا دربارۀ اینکه نان ندارید با هم بحث می‌کنید؟ آیا هنوز نمی‌دانید و درک نمی‌کنید؟ آیا دل شما هنوز سخت است؟ 18آیا چشم دارید و نمی‌بینید و گوش دارید و نمی‌شنوید؟ و آیا به یاد ندارید؟ 19هنگامی که پنج نان را برای پنج هزار تن پاره کردم، چند سبد پر از تکه نانهای باقی‌مانده برگرفتید؟» گفتند: «دوازده سبد.» 20«و چون هفت نان را برای چهار هزار تن، چند زنبیل پر از تکه نانهای باقی‌مانده برگرفتید؟» گفتند: «هفت زنبیل.» 21آنگاه عیسی بدیشان فرمود: «آیا هنوز درک نمی‌کنید؟»
شفای مرد نابینا در بِیت‌صِیْدا
22و چون به بِیت‌صِیْدا رسیدند، عده‌ای مردی نابینا را نزد عیسی آورده، تمنا کردند بر او دست بگذارد. 23عیسی دست آن مرد را گرفت و او را از دهکده بیرون برد. سپس آبِ دهان بر چشمان او انداخت و دستهای خود را بر او نهاد و پرسید: «چیزی می‌بینی؟» 24آن مرد سر بلند کرد*‏8‏:24 یا: «چشمان آن مرد شروع به دیدن کرد». و گفت: «مردم را همچون درختانی در حرکت می‌بینم.» 25پس عیسی دیگر بار دستهای خود را بر چشمان او نهاد. آنگاه چشمانش باز شده، بینایی خود را بازیافت، و همه چیز را به‌خوبی می‌دید. 26عیسی او را روانۀ خانه کرد و فرمود: «به دهکده بازنگرد.»
اعتراف پطرس دربارۀ عیسی
مَرقُس ‏8‏:‏27‏-29 – مَتّی ‏16‏:‏13‏-16؛ لوقا ‏9‏:‏18‏-20
27عیسی با شاگردان خود به روستاهای اطراف قیصریۀ فیلیپی رفت. در راه، از شاگردان خود پرسید: «به گفتۀ مردم من کِه هستم؟» 28پاسخ دادند: «بعضی می‌گویند یحیای تعمیددهنده هستی، عده‌ای می‌گویند ایلیایی و عده‌ای دیگر نیز می‌گویند یکی از پیامبران هستی.» 29از آنان پرسید: «شما چه می‌گویید؟ به نظر شما من که هستم؟» پطرس پاسخ داد: «تو مسیح*‏8‏:29 منظور پادشاه و نجات‌دهندۀ موعود اسرائیل است؛ همچنین در بقیۀ کتاب. هستی.» 30امّا عیسی ایشان را منع کرد که دربارۀ او به کسی چیزی نگویند.
پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
مَرقُس ‏8‏:‏31‏-‏9‏:1 – مَتّی ‏16‏:‏21‏-28؛ لوقا ‏9‏:‏22‏-27
31آنگاه عیسی به تعلیم دادن آنها آغاز کرد که لازم است پسر انسان زحمتِ بسیار بیند و از سوی مشایخ و سران کاهنان و علمای دین رد شده، کشته شود و پس از سه روز برخیزد. 32چون عیسی این را آشکارا اعلام کرد، پطرس او را به کناری برد و شروع به سرزنش او کرد. 33امّا عیسی روی برگردانیده، به شاگردان خود نگریست و پطرس را سرزنش کرد و گفت: «دور شو از من، ای شیطان! زیرا افکار تو انسانی است، نه الهی.»
34آنگاه جماعت را با شاگردان خود فرا خواند و به آنان گفت: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید. 35زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به‌خاطر من و به‌خاطر انجیل*‏8‏:35 ”انجیل“ به معنی بشارت و خبرخوش است. جان خود را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد. 36انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد امّا جان خود را ببازد؟ 37انسان برای بازیافتن جان خود چه می‌تواند بدهد؟ 38زیرا هر که در میان این نسلِ زناکار و گناهکار از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال پدر خود همراه با فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت.»
9
1نیز ایشان را فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، برخی اینجا ایستاده‌اند که تا آمدن نیرومندانۀ پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
دگرگونی سیمای عیسی
مَرقُس ‏9‏:‏2‏-8 – لوقا ‏9‏:‏28‏-36 مَرقُس ‏9‏:‏2‏-13 – مَتّی ‏17‏:‏1‏-13
2شش روز بعد، عیسی پطرس و یعقوب و یوحنا را برگرفت و آنها را تنها با خود بر فراز کوهی بلند برد تا خلوت کنند. در آنجا، در حضور ایشان، سیمای او دگرگون گشت. 3جامه‌اش درخشان و بسیار سفید شد، آن‌گونه که در جهان هیچ مادّه‌ای نمی‌تواند جامه‌ای را چنان سفید گرداند. 4در آن هنگام، ایلیا و موسی در برابر چشمان ایشان ظاهر شدند و با عیسی به گفتگو پرداختند. 5پطرس به عیسی گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست. پس بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» 6پطرس نمی‌دانست چه بگوید، زیرا سخت ترسیده بودند. 7آنگاه ابری آنها را در بر گرفت*‏9‏:7 یا: «آنگاه ابری بر آنها سایه افکند». و ندایی از ابر در رسید که، «این است پسر محبوبم، به او گوش فرا دهید.» 8به‌ناگاه، چون به اطراف نگریستند، هیچ‌کس دیگر را نزد خود ندیدند، جز عیسی و بس.
9هنگامی که از کوه فرود می‌آمدند، عیسی به ایشان فرمان داد که آنچه دیده‌اند برای کسی بازگو نکنند تا زمانی که پسر انسان از مردگان برخیزد. 10آنان این ماجرا را بین خود نگاه داشتند، امّا از یکدیگر می‌پرسیدند که ’برخاستن از مردگان‘ چیست. 11آنگاه از عیسی پرسیدند: «چرا علمای دین می‌گویند نخست باید ایلیا بیاید؟» 12عیسی پاسخ داد: «البته که نخست ایلیا می‌آید تا همه چیز را اصلاح کند. امّا چرا در مورد پسر انسان نوشته شده است که باید رنج بسیار کشد و تحقیر شود؟ 13به‌علاوه، من به شما می‌گویم که ایلیا، همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده است، آمد و آنان هرآنچه خواستند با وی کردند.»
شفای پسر دیوزده
مَرقُس ‏9‏:‏14‏-28 و ‏30‏-32 – مَتّی ‏17‏:‏14‏-19 و 22 و 23؛ لوقا ‏9‏:‏37‏-45
14چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بی‌شمار گردشان ایستاده‌اند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه می‌کنند. 15جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند. 16عیسی پرسید: «دربارۀ چه چیز با آنها بحث می‌کنید؟» 17مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است. 18چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.» 19عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.» 20پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد. 21عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی. 22این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاری‌مان ده.» 23عیسی گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.» 24پدرِ آن پسر بی‌درنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاری‌ام ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!» 25چون عیسی دید که گروهی دوان دوان به آن سو می‌آیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!» 26روح نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.» 27امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد. 28چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟» 29پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمی‌آید.»
30آنها آن مکان را ترک کردند و از میان جلیل گذشتند. عیسی نمی‌خواست کسی بداند او کجاست، 31زیرا شاگردان خود را تعلیم می‌داد و در این باره بدیشان سخن می‌گفت که: «پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد و او را خواهند کشت. امّا سه روز پس از کشته شدن، بر خواهد خاست.» 32ولی منظور او را درنیافتند و می‌ترسیدند از او سؤال کنند.
بزرگی در چیست؟
مَرقُس ‏9‏:‏33‏-37 – مَتّی ‏18‏:‏1‏-5؛ لوقا ‏9‏:‏46‏-48
33سپس به کَفَرناحوم آمدند. هنگامی که در خانه بودند، عیسی از شاگردان پرسید: «بین راه دربارۀ چه چیز بحث می‌کردید؟» 34ایشان خاموش ماندند، زیرا در راه در این باره بحث می‌کردند که کدام‌یک از آنها بزرگتر است. 35عیسی بنشست و آن دوازده تن را فرا خواند و گفت: «هر که می‌خواهد نخستین باشد، باید آخرین و خادم همه باشد.» 36سپس کودکی را برگرفته، در میان ایشان قرار داد و در آغوشش کشیده، به آنها گفت: 37«هر که چنین کودکی را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، نه مرا، بلکه فرستنده مرا پذیرفته است.»
هر که بر ضد ما نیست، با ماست
مَرقُس ‏9‏:‏38‏-40 – لوقا ‏9‏:49 و 50
38یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج می‌کرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.» 39عیسی گفت: «بازش مدارید، زیرا کسی نمی‌تواند به نام من معجزه کند و دمی بعد، در حق من بد بگوید. 40زیرا هر که بر ضد ما نیست، با ماست. 41آمین، به شما می‌گویم، هر که از آن سبب که به مسیح تعلّق دارید حتی جامی آب به نام من به شما بدهد، بی‌گمان بی‌پاداش نخواهد ماند.
تعلیم در باب وسوسه و لغزش
مَرقُس ‏9‏:‏42‏-50 – مَتّی ‏18‏:‏7‏-9
42«و هر که سبب شود یکی از این کوچکان که به من ایمان دارند لغزش خورَد، او را بهتر آن می‌بود که سنگ آسیابی بزرگ به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند! 43اگر دستت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که علیل به حیات راه یابی تا آنکه با دو دست به دوزخ روی، به آتشی که هرگز خاموش نمی‌شود. [ 44جایی که کرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.] 45و اگر پایت تو را می‌لغزاند، آن را قطع کن. زیرا تو را بهتر آن است که لنگ به حیات راه یابی، تا آنکه با دو پا به دوزخ افکنده شوی. 46[جایی که کِرم آنها نمی‌میرد و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.] 47و اگر چشمت تو را می‌لغزاند، آن را به در آر، زیرا تو را بهتر آن است که با یک چشم به پادشاهی خدا راه یابی، تا آنکه با دو چشم به دوزخ افکنده شوی، 48جایی که
«”کِرم آنها نمی‌میرد
و آتش خاموشی نمی‌پذیرد.“*اِشعیا ‏66‏:24.
49«زیرا همه با آتش نمکین خواهند شد. 50نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه می‌توان آن را نمکین ساخت؟ شما نیز در خود نمک داشته باشید و با یکدیگر در صلح و صفا به سر برید.»
10
1عیسی آن مکان را ترک کرد و به نواحی یهودیه و آن سوی رود اردن رفت. دیگر بار جماعتها نزد او گرد آمدند، و او بنا به روال همیشۀ خود، به آنها تعلیم می‌داد.
تعلیم دربارۀ ازدواج و طلاق
مَرقُس ‏10‏:‏1‏-12 – مَتّی ‏19‏:‏1‏-9
2فَریسیان نزدش آمدند و برای آزمایش از او پرسیدند: «آیا جایز است که مرد زن خود را طلاق دهد؟» 3عیسی در پاسخ گفت: «موسی چه حکمی به شما داده است؟» 4گفتند: «موسی اجازه داده که مرد طلاقنامه‌ای بنویسد و زن خود را رها کند.» 5عیسی به آنها فرمود: «موسی به سبب سختدلی شما این حکم را برایتان نوشت. 6امّا از آغازِ آفرینش، خدا ”ایشان را مرد و زن آفرید.“*پیدایش ‏1‏:27. 7و ”از همین رو، مرد پدر و مادر خود را ترک کرده، به زن خویش خواهد پیوست، 8و آن دو یک تن خواهند شد.“*پیدایش ‏2‏:24. بنابراین، از آن پس دیگر دو نیستند، بلکه یک تن می‌باشند. 9پس آنچه را خدا پیوست، انسان جدا نسازد.»
10چون در خانه بودند، شاگردان دیگر بار دربارۀ این موضوع از عیسی سؤال کردند. 11عیسی فرمود: «هر که زن خود را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، نسبت به زن خود مرتکب زنا شده است. 12و اگر زنی از شوهر خود طلاق گیرد و شوهری دیگر اختیار کند، مرتکب زنا شده است.»
عیسی و کودکان
مَرقُس ‏10‏:‏13‏-16 – مَتّی ‏19‏:‏13‏-15؛ لوقا ‏18‏:‏15‏-17
13مردم کودکان را نزد عیسی آوردند تا بر آنها دست بگذارد. امّا شاگردان مردم را برای این کار سرزنش کردند. 14عیسی چون این را دید، خشمگین شد و به شاگردان خود گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ آنان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آن چنین‌کسان است. 15آمین، به شما می‌گویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.» 16آنگاه کودکان را در آغوش کشیده، بر آنان دست نهاد و ایشان را برکت داد.
جوان ثروتمند
مَرقُس ‏10‏:‏17‏-31 – مَتّی ‏19‏:‏16‏-30؛ لوقا ‏18‏:‏18‏-30
17چون عیسی به‌راه افتاد، مردی دوان دوان آمده، در برابرش زانو زد و پرسید: «استادِ نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 18عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو می‌خوانی؟ هیچ‌کس نیکو نیست جز خدا فقط. 19احکام را می‌دانی: ”قتل مکن، زنا مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، فریبکاری مکن، پدر و مادر خود را گرامی دار.“*خروج ‏20‏:‏12‏-16 و تثنیه ‏5‏:‏16‏-20.» 20آن مرد در پاسخ گفت: «استاد، همۀ اینها را از کودکی به جا آورده‌ام.» 21عیسی به او نگریسته، محبتش کرد و گفت: «تو را یک چیز کم است؛ برو آنچه داری بفروش و بهایش را به تنگدستان بده که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.» 22مرد از این سخن نومید شد و اندوهگین از آنجا رفت، زیرا ثروت بسیار داشت.
23عیسی به اطراف نگریسته، به شاگردان خود گفت: «چه دشوار است راهیابی ثروتمندان به پادشاهی خدا!» 24شاگردان از سخنان او در شگفت شدند. امّا عیسی بار دیگر به آنها گفت: «ای فرزندان، راه‌یافتن به پادشاهی خدا چه دشوار است! 25گذشتنِ شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.» 26شاگردان که بسیار شگفت‌زده بودند، به یکدیگر می‌گفتند: «پس چه کسی می‌تواند نجات یابد؟» 27عیسی بدیشان چشم دوخت و گفت: «برای انسان ناممکن است، امّا برای خدا چنین نیست؛ زیرا همه چیز برای خدا ممکن است.»
28آنگاه پطرس سخن آغاز کرد و گفت: «اینک ما همه چیز را ترک گفته‌ایم و از تو پیروی می‌کنیم.» 29عیسی فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، کسی نیست که به‌خاطر من و به‌خاطر انجیل، خانه یا برادران یا خواهران یا مادر یا پدر یا فرزندان یا املاک خود را ترک کرده باشد، 30و در این عصر*‏10‏:30 یا: ”در این جهان“. صد برابر بیشتر خانه‌ها و برادران و خواهران و مادران و فرزندان و املاک - و همراه آن، آزارها - به دست نیاورد، و در عصر آینده*‏10‏:30 یا: ”در جهان آینده“. نیز از حیات جاویدان بهره‌مند نگردد. 31امّا بسیاری که اوّلین هستند آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!»
پیشگویی عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
مَرقُس ‏10‏:‏32‏-34 – مَتّی ‏20‏:‏17‏-19؛ لوقا ‏18‏:‏31‏-33
32آنان در راه اورشلیم بودند و عیسی پیشاپیش ایشان راه می‌پیمود. شاگردان در شگفت بودند و کسانی که از پی آنها می‌رفتند، هراسان. عیسی دیگر بار آن دوازده تن را به کناری برد و آنچه را می‌بایست بر او بگذرد، برایشان بیان کرد. 33فرمود: «اینک به اورشلیم می‌رویم. در آنجا پسر انسان را به سران کاهنان و علمای دین تسلیم خواهند کرد. آنان او را به مرگ محکوم خواهند نمود و به اقوام بیگانه خواهند سپرد. 34ایشان استهزایش کرده، آبِ دهان بر وی خواهند انداخت و تازیانه‌اش زده، خواهند کشت. امّا پس از سه روز بر خواهد خاست.»
درخواست یعقوب و یوحنا
مَرقُس ‏10‏:‏35‏-45 – مَتّی ‏20‏:‏20‏-28
35یعقوب و یوحنا پسران زِبِدی نزد او آمدند و گفتند: «استاد، تقاضا داریم آنچه از تو می‌خواهیم، برایمان به جای آوری!» 36بدیشان گفت: «چه می‌خواهید برایتان بکنم؟» 37گفتند: «عطا فرما که در جلال تو، یکی بر جانب راست و دیگری بر جانب چپ تو بنشینیم.» 38عیسی به آنها فرمود: «شما نمی‌دانید چه می‌خواهید. آیا می‌توانید از جامی که من می‌نوشم، بنوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، بگیرید؟» 39گفتند: «آری، می‌توانیم.» عیسی فرمود: «شکی نیست که از جامی که من می‌نوشم، خواهید نوشید و تعمیدی را که من می‌گیرم، خواهید گرفت. 40امّا بدانید که نشستن بر جانب راست و چپ من، در اختیار من نیست تا آن را به کسی ببخشم. این جایگاه از آنِ کسانی است که برایشان فراهم شده است.»
41چون ده شاگرد دیگر از این امر آگاه شدند، بر یعقوب و یوحنا خشم گرفتند. 42عیسی ایشان را فرا خواند و گفت: «شما می‌دانید آنان که حاکمانِ دیگر قومها شمرده می‌شوند بر ایشان سروری می‌کنند و بزرگانشان بر ایشان فرمان می‌رانند. 43امّا در میان شما چنین نباشد. هر که می‌خواهد در میان شما بزرگ باشد، باید خادم شما شود. 44و هر که می‌خواهد در میان شما اوّل باشد، باید غلام همه گردد. 45چنانکه پسر انسان نیز نیامد تا خدمتش کنند، بلکه آمد تا خدمت کند و جانش را چون بهای رهایی در راه*‏10‏:45 یا: ”به عوض“. بسیاری بنهد.»
شفای بارتیمائوسِ کور
مَرقُس ‏10‏:‏46‏-52 – مَتّی ‏20‏:‏29‏-34؛ لوقا ‏18‏:‏35‏-43
46آنگاه به اَریحا آمدند. و چون عیسی با شاگردان خود و جمعیتی انبوه اَریحا را ترک می‌گفت، گدایی کور به نام بارتیمائوس، پسر تیمائوس، در کنار راه نشسته بود. 47چون شنید که عیسای ناصری است، فریاد برکشید که: «ای عیسی، پسر داوود، بر من رحم کن!» 48بسیاری از مردم بر او عتاب کردند که خاموش شود، امّا او بیشتر فریاد می‌زد: «ای پسر داوود، بر من رحم کن!» 49عیسی ایستاد و فرمود: «او را فرا خوانید.» پس آن مرد کور را فرا خوانده، به وی گفتند: «دل قوی دار! برخیز که تو را می‌خواند.» 50او بی‌درنگ عبای خود را به کناری انداخته، از جای برجست و نزد عیسی آمد. 51عیسی از او پرسید: «چه می‌خواهی برایت بکنم؟» پاسخ داد: «استاد، می‌خواهم بینا شوم.» 52عیسی به او فرمود: «برو که ایمانت تو را شفا داده است.» آن مرد، در دم بینایی خود را بازیافت و از پی عیسی در راه روانه شد.
11
ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
مَرقُس ‏11‏:‏1‏-10 – مَتّی ‏21‏:‏1‏-9؛ لوقا ‏19‏:‏29‏-38 مَرقُس ‏11‏:‏7‏-10 – یوحنا ‏12‏:‏12‏-15
1چون به بِیت‌فاجی و بِیت‌عَنْیا رسیدند که نزدیک اورشلیم در دامنۀ کوه زیتون بود، عیسی دو تن از شاگردان خود را فرستاد 2و به آنان فرمود: «به دهکده‌ای که پیش روی شماست، بروید. به محض ورود، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا کنون کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و بیاورید. 3اگر کسی از شما پرسید: ”چرا چنین می‌کنید؟“ بگویید: ”خداوند*‏11‏:3 یا ”سَرور“. بدان نیاز دارد و بی‌درنگ آن را به اینجا باز خواهد فرستاد.“‌» 4آن دو رفتند و بیرون، در کوچه‌ای کره الاغی یافتند که مقابل دری بسته شده بود. پس آن را باز کردند. 5در همان هنگام، بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند پرسیدند: «چرا کره الاغ را باز می‌کنید؟» 6آن دو همان‌گونه که عیسی بدیشان فرموده بود، پاسخ دادند؛ پس گذاشتند بروند. 7آنگاه کره الاغ را نزد عیسی آورده، رداهای خود را بر آن افکندند، و عیسی سوار شد. 8بسیاری از مردم نیز رداهای خود را بر سر راه گستردند و عده‌ای نیز شاخه‌هایی را که در مزارع بریده بودند، در راه می‌گستردند. 9کسانی که پیشاپیش او می‌رفتند و آنان که از پس او می‌آمدند، فریاد‌کنان می‌گفتند:
«هوشیعانا!»*‏11‏:9 واژۀ آرامی ”هوشیعانا“ یعنی «استدعا داریم نجات بده». اما بعدها از این واژه برای حمد و ستایش استفاده می‌کردند؛ همچنین در آیۀ 10.
«مبارک است آن که به نام خداوند می‌آید!»*مزمور ‏118‏:25 و 26.
10«مبارک است پادشاهی پدر ما داوود که فرا می‌رسد!»
«هوشیعانا در عرش برین!»
11پس عیسی به اورشلیم درآمد و به معبد رفت. در آنجا همه چیز را ملاحظه کرد، امّا چون دیروقت بود همراه با آن دوازده تن به بِیت‌عَنْیا رفت.
عیسی در معبد
مَرقُس ‏11‏:‏12‏-14 – مَتّی ‏21‏:‏18‏-22 مَرقُس ‏11‏:‏15‏-18 – مَتّی ‏12‏:‏12‏-16؛ لوقا ‏19‏:‏45‏-47؛ یوحنا ‏2‏:‏13‏-16
12روز بعد، به هنگام خروج از بِیت‌عَنْیا، عیسی گرسنه شد. 13از دور درخت انجیری دید که برگ داشت؛ پس پیش رفت تا ببیند میوه دارد یا نه. چون نزدیک شد، جز برگ چیزی بر آن نیافت، زیرا هنوز فصل انجیر نبود. 14پس خطاب به درخت گفت: «مباد که دیگر هرگز کسی از تو میوه خورَد!» شاگردانش این را شنیدند.
15چون به اورشلیم رسیدند، عیسی به معبد درآمد و به بیرون راندن کسانی آغاز کرد که در آنجا داد و ستد می‌کردند. او تختهای صرّافان و بساط کبوترفروشان را واژگون کرد 16و اجازه نداد کسی برای حمل کالا از میان صحن معبد عبور کند. 17سپس به آنها تعلیم داد و گفت: «مگر نوشته نشده است که،
«”خانۀ من خانۀ دعا برای همۀ قومها خوانده خواهد شد“*اِشعیا ‏56‏:7.؟
امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘ ساخته‌اید.*اِرمیا ‏7‏:11.»
18سران کاهنان و علمای دین چون این را شنیدند، در پی راهی برای کشتن او برآمدند، زیرا از او می‌ترسیدند، چرا که همۀ جمعیت از تعالیم او در شگفت بودند. 19چون غروب شد، عیسی و شاگردان از شهر بیرون رفتند.
خشک شدن درخت انجیر
مَرقُس ‏11‏:‏20‏-24 – مَتّی ‏21‏:‏19‏-22
20بامدادان، در راه، درخت انجیر را دیدند که از ریشه خشک شده بود. 21پطرس ماجرا را به یاد آورد و به عیسی گفت: «استاد، بنگر! درخت انجیری که نفرین کردی، خشک شده است.» 22عیسی پاسخ داد: «به خدا ایمان داشته باشید. 23آمین، به شما می‌گویم، اگر کسی به این کوه بگوید، ”از جا کنده شده، به دریا افکنده شو،“ و در دل خود شک نکند بلکه ایمان داشته باشد که آنچه می‌گوید روی خواهد داد، برای او انجام خواهد شد. 24پس به شما می‌گویم، هرآنچه در دعا درخواست کنید، ایمان داشته باشید که آن را یافته‌اید، و از آنِ شما خواهد بود.
25«پس هر گاه به دعا می‌ایستید، اگر نسبت به کسی چیزی به‌دل دارید، او را ببخشید تا پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را ببخشاید. [ 26امّا اگر شما نبخشید، پدر شما نیز که در آسمان است، خطاهای شما را نخواهد بخشید.]»
سؤال دربارۀ اقتدار عیسی
مَرقُس ‏11‏:‏27‏-33 – مَتّی ‏21‏:‏23‏-27؛ لوقا ‏20‏:‏1‏-8
27آنها بار دیگر به اورشلیم آمدند. هنگامی که عیسی در معبد گام می‌زد، سران کاهنان و علمای دین و مشایخ نزدش آمده، 28پرسیدند: «به چه اجازه‌ای این کارها را می‌کنی؟ چه کسی اقتدار انجام این کارها را به تو داده است؟» 29عیسی در پاسخ گفت: «من نیز از شما پرسشی دارم. به من پاسخ دهید تا من نیز به شما بگویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم. 30تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟ پاسخ دهید.» 31آنها بین خود بحث کرده، گفتند: «اگر بگوییم، ”از آسمان بود“، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“ 32اگر بگوییم، ”از انسان بود“ ...» - از مردم بیم داشتند، زیرا همه یحیی را پیامبری راستین می‌دانستند. 33پس به عیسی پاسخ دادند: «نمی‌دانیم.» عیسی گفت: «من نیز به شما نمی‌گویم با چه اقتداری این کارها را می‌کنم.»
12
مَثَل باغبانان شریر
مَرقُس ‏12‏:‏1‏-12 – مَتّی ‏21‏:‏33‏-46؛ لوقا ‏20‏:‏9‏-19
1سپس عیسی به مَثَلها با ایشان سخن آغاز کرد و گفت: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و گِرد آن دیوار کشید و چرخُشتی در آن کَند و برجی بنا نهاد. سپس تاکستان را به چند باغبان اجاره داد و خود به سفر رفت. 2در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را از آنها بگیرد. 3امّا آنها غلام را گرفته، زدند و دست‌خالی بازگرداندند. 4سپس غلامی دیگر نزد آنها فرستاد، ولی باغبانان سرش را شکستند و به او بی‌حرمتی کردند. 5باز غلامی دیگر فرستاد، امّا او را کشتند. و به همین‌گونه با بسیاری دیگر رفتار کردند؛ بعضی را زدند و بعضی را کشتند. 6او تنها یک تن دیگر داشت که بفرستد و آن، پسر محبوبش بود. پس او را آخر همه روانه کرد و با خود گفت: ”پسرم را حرمت خواهند نهاد.“ 7امّا باغبانان به یکدیگر گفتند: ”این وارث است؛ بیایید او را بکشیم تا میراث از آن ما شود.“ 8پس او را گرفته، کشتند و از تاکستان بیرون افکندند. 9حال، صاحب تاکستان چه خواهد کرد؟ خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد. 10مگر در کتب مقدّس نخوانده‌اید که:
«”سنگی که معماران رد کردند،
مهمترین سنگ بنا*‏12‏:10 یا: ”سنگ سَرِ زاویه“. شده است؛
11خداوند چنین کرده
و در نظر ما شگفت می‌نماید“*مزمور ‏118‏:22 و 23.؟»
12آنگاه بر آن شدند عیسی را گرفتار کنند، زیرا دریافتند که این مَثَل را دربارۀ آنها گفته است، امّا از جمعیت بیم داشتند؛ پس او را ترک کردند و رفتند.
سؤال دربارۀ پرداخت خَراج
مَرقُس ‏12‏:‏13‏-17 – مَتّی ‏22‏:‏15‏-22؛ لوقا ‏20‏:‏20‏-26
13سپس بعضی از فَریسیان و هیرودیان*‏12‏:13 ”هیرودیان“ هواداران هیرودیس بودند. را نزد عیسی فرستادند تا او را با سخنان خودش به دام اندازند. 14آنها نزد او آمدند و گفتند: «استاد، می‌دانیم مردی صادق هستی و از کسی باک نداری، زیرا بر صورت ظاهر نظر نمی‌کنی، بلکه راه خدا را به‌درستی می‌آموزانی. آیا پرداخت خَراج به قیصر رواست یا نه؟ 15آیا باید بپردازیم یا نه؟» امّا عیسی به ریاکاری آنها پی برد و گفت: «چرا مرا می‌آزمایید؟ دیناری*‏12‏:15 ”دینار“ سکه‌ای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. نزد من بیاورید تا آن را ببینم.» 16سکه‌ای آوردند. از ایشان پرسید: «نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» 17عیسی به آنها گفت: «پس مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا.» آنها از سخنان او حیران ماندند.
سؤال دربارۀ قیامت
مَرقُس ‏12‏:‏18‏-27 – مَتّی ‏22‏:‏23‏-33؛ لوقا ‏20‏:‏27‏-38
18سپس صَدّوقیان که منکر قیامتند، نزد وی آمدند و سؤالی از او کرده، گفتند: 19«استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و همسرش فرزندی نداشته باشد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادر خود باقی گذارد. 20باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت، و بی‌فرزند مرد. 21پس برادر دوّم آن بیوه را به زنی گرفت، امّا او نیز بی‌فرزند مرد. برادر سوّم نیز چنین شد. 22به همین‌سان، هیچ‌یک از هفت برادر فرزندی به جا نگذاشت. سرانجام، آن زن نیز مرد. 23حال، در قیامت، آن زن همسر کدام‌یک از آنها خواهد بود، زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفته بودند؟»
24عیسی به ایشان فرمود: «آیا گمراه نیستید، از آن رو که نه از کتب مقدّس آگاهید و نه از قدرت خدا؟ 25زیرا هنگامی که مردگان بر‌خیزند، نه زن می‌گیرند و نه شوهر اختیار می‌کنند؛ بلکه همچون فرشتگان آسمان خواهند بود. 26امّا دربارۀ برخاستن مردگان، آیا در کتاب موسی نخوانده‌اید که در ماجرای بوته، چگونه خدا به او فرمود: ”من هستم خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب“*خروج ‏3‏:6.؟ 27او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است. پس شما بسیار بر‌خطایید!»
بزرگترین حکم
مَرقُس ‏12‏:‏28‏-34 – مَتّی ‏22‏:‏34‏-40
28یکی از علمای دین نزدیک آمد و گفتگوی آنها را شنید. چون دید که عیسی پاسخی نیکو به آنها داد، از او پرسید: «کدام یک از احکام، مهمترینِ همه است؟» 29عیسی به او فرمود: «مهمترین حکم این است: ”بشنو ای اسرائیل، خداوندْ خدای ما، خداوندِ یکتاست. 30خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی فکر و با تمامی قوّت خود محبت کن.“*تثنیه ‏6‏:4 و 5. 31دوّمین حکم این است: ”همسایه‌ات را همچون خویشتن محبت کن.“*لاویان ‏19‏:18. بزرگتر از این دو حکمی نیست.» 32آن عالم دین به او گفت: «نیکو فرمودی، استاد! براستی که خدا یکی است و جز او خدایی نیست، 33و به او با تمامی دل و با تمامی عقل و با تمامی قوّت خود مهر ورزیدن و همسایۀ خود را همچون خویشتن محبت کردن، از همۀ هدایای تمام‌سوز و قربانیها مهمتر است.» 34چون عیسی دید که عاقلانه پاسخ داد، به او فرمود: «از پادشاهی خدا دور نیستی.» از آن پس، دیگر هیچ‌کس جرأت نکرد چیزی از او بپرسد.
مسیح پسر کیست؟
مَرقُس ‏12‏:‏35‏-37 – مَتّی ‏22‏:‏41‏-46؛ لوقا ‏20‏:‏41‏-44 مَرقُس ‏12‏:‏38‏-40 – مَتّی ‏23‏:‏1‏-7؛ لوقا 20؛ ‏45‏-47
35هنگامی که عیسی در صحن معبد تعلیم می‌داد، پرسید: «چگونه است که علمای دین می‌گویند مسیح پسر داوود است؟ 36داوود، خود به الهامِ روح‌القدس گفته است:
”خداوند به خداوند من گفت:
«به دست راست من بنشین
تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“*‏12‏.36 یا: «زیر پایت قرار دهم»؛ مزمور ‏110‏:1.
37اگر داوود خود، او را خداوند می‌خوانَد، او چگونه می‌تواند پسر داوود باشد؟» انبوه جمعیت با خوشی به سخنان او گوش فرا می‌دادند.
هشدار دربارۀ رهبران دینی
38پس در تعلیم خود فرمود: «از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، 39و در کنیسه‌ها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند. 40از سویی خانه‌های بیوه‌زنان را غارت می‌کنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول می‌دهند. مکافات اینان بسی سخت‌تر خواهد بود.»
هدیۀ بیوه‌زن فقیر
مَرقُس ‏12‏:‏41‏-44 – لوقا ‏21‏:‏1‏-4
41عیسی در برابر صندوق بِیت‌المال معبد به تماشای مردمی نشسته بود که پول در صندوق می‌انداختند. بسیاری از ثروتمندان مبالغ هنگفت می‌دادند. 42سپس بیوه‌زنی فقیر آمد و دو قِران*‏12‏:42 متن یونانی چنین است: «دو لِپتون که تقریباً معادل یک کُدْرانتِس بود». ”لِپتون“ و ”کُدْرانتِس“، سکه‌های مسی با ارزش ناچیز بودند.در صندوق انداخت. 43آنگاه عیسی شاگردان خود را فرا خواند و به ایشان فرمود: «آمین، به شما می‌گویم، این بیوه‌زن فقیر بیش از همۀ آنها که در صندوق پول انداختند، هدیه داده است. 44زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، هرآنچه داشت داد، یعنی تمامی روزی خویش را.»
13
نشانه‌های پایان عصر حاضر
مَرقُس ‏13‏:‏1‏-37 – مَتّی ‏24‏:‏1‏-51؛ لوقا ‏21‏:‏5‏-36
1هنگامی که عیسی معبد را ترک می‌کرد، یکی از شاگردانش به او گفت: «استاد، بنگر! چه سنگها و چه بناهای باشکوهی!» 2امّا عیسی به او فرمود: «همۀ این بناهای بزرگ را می‌بینی؟ بدان که سنگی بر سنگ دیگر باقی نخواهد ماند، بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
3و چون عیسی بر کوه زیتون روبه‌روی معبد نشسته بود، پطرس و یعقوب و یوحنا و آندریاس در خلوت از او پرسیدند: 4«به ما بگو این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن زمان تحقق آنها چیست؟» 5عیسی بدیشان فرمود: «به‌هوش باشید تا کسی گمراهتان نکند. 6بسیاری به نام من آمده، خواهند گفت، ”من همانم“ و بسیاری را گمراه خواهند کرد. 7چون دربارۀ جنگها می‌شنوید و خبر جنگها به گوشتان می‌رسد، مشوش مشوید. چنین وقایعی می‌باید رخ دهد، ولی هنوز پایان فرا نرسیده است. 8قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. زلزله‌ها در جایهای گوناگون خواهد آمد و قحطیها خواهد شد. امّا این تنها به منزلۀ آغاز درد زایمان است.
9«و امّا شما دربارۀ خودتان به‌هوش باشید، زیرا شما را به محاکم خواهند سپرد و در کنیسه‌ها خواهند زد و به‌خاطر من در حضور والیان و پادشاهان خواهید ایستاد تا در برابر آنان شهادت دهید. 10نخست باید انجیل به همۀ قومها موعظه شود. 11پس هر گاه شما را گرفتار کنند و به محاکمه کِشند، پیشاپیش نگران نباشید که چه بگویید، بلکه هرآنچه در آن زمان به شما داده شود، آن را بگویید؛ زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح‌القدس است. 12برادر، برادر را و پدر، فرزند را تسلیم مرگ خواهد کرد. فرزندان بر والدین برخاسته، اسباب کشته شدن آنها را فراهم خواهند آورد. 13همه به‌خاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت؛ امّا هر که تا به پایان پایدار بماند، نجات خواهد یافت.
14«امّا چون آن ’مکروهِ ویرانگر‘*دانیال ‏9‏:27؛ ‏11‏:31؛ ‏12‏:11. را در مکانی که نباید، بر پا ببینید - خواننده دقّت کند - آنگاه آنان که در یهودیه‌اند، به کوهها بگریزند؛ 15و هر که بر بام خانه باشد، برای برداشتن چیزی، فرود نیاید و وارد خانه نشود؛ 16و هر که در مزرعه باشد، برای برگرفتن قبای خود به خانه بازنگردد. 17وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! 18دعا کنید که این وقایع در زمستان روی ندهد. 19زیرا که در آن روزها چنان مصیبتی روی خواهد داد که مانندش از آغاز عالمی که خدا آفرید تا کنون روی نداده و هرگز نیز روی نخواهد داد. 20و اگر خداوند آن روزها را کوتاه نمی‌کرد، هیچ بشری جان سالم به در نمی‌برد. امّا به‌خاطر برگزیدگان، که خودْ آنها را انتخاب کرده، آن روزها را کوتاه کرده است. 21در آن زمان، اگر کسی به شما گوید: ”بنگر، مسیح اینجاست“، یا ”بنگر، او آنجاست!“ باور مکنید. 22زیرا مسیحان کاذب و پیامبران دروغین برخاسته، آیات و معجزات به ظهور خواهند آورد تا اگر ممکن باشد، برگزیدگان را گمراه کنند. 23پس هوشیار باشید، زیرا پیشاپیش، همۀ اینها را به شما گفتم.
24«امّا در آن روزها، پس از آن مصیبت،
«”خورشید تاریک خواهد شد
و ماه دیگر نور نخواهد افشاند.
25ستارگان از آسمان فرو خواهند ریخت
و نیروهای آسمان به‌لرزه در خواهند آمد.“*اِشعیا ‏13‏:10 و ‏34‏:4.
26آنگاه مردم پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابرها می‌آید. 27او فرشتگان را خواهد فرستاد و برگزیدگانش را از چهار گوشۀ جهان، از کرانهای زمین تا کرانهای آسمان، گرد هم خواهد آورد.
28«حال، از درخت انجیر این درس را فرا گیرید: به محض اینکه شاخه‌های آن جوانه زده، برگ می‌دهد، درمی‌یابید که تابستان نزدیک است. 29به همین گونه، هر گاه بینید که این چیزها رخ می‌دهد، درمی‌یابید که او*‏13‏:29 یا ”آن“. نزدیک، بلکه بر در است. 30آمین، به شما می‌گویم که تا این همه روی ندهد، این نسل*‏13‏:30 یا ”قوم“. نخواهد گذشت. 31آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت.
انتظار برای بازگشت مسیح
32«هیچ‌کس آن روز و ساعت را نمی‌داند جز پدر؛ حتی فرشتگان آسمان و پسر نیز از آن آگاه نیستند. 33پس بیدار و هوشیار باشید، زیرا نمی‌دانید آن زمان کِی فرا می‌رسد. 34همچون کسی است که به سفر رفته و به هنگام عزیمت، خادمانش را به ادارۀ خانۀ خود گماشته باشد، و به هر یک وظیفه‌ای خاص سپرده و به دربان نیز دستور داده باشد که بیدار بماند. 35پس شما نیز بیدار باشید، زیرا نمی‌دانید صاحبخانه کی خواهد آمد، شب یا نیمه‌شب، به هنگام بانگ خروس یا در سپیده‌دم. 36مبادا که او ناگهان بیاید و شما را در خواب بیند. 37آنچه به شما می‌گویم، به همه می‌گویم: بیدار باشید!»
14
تدهین عیسی در بِیت‌عَنْیا
مَرقُس ‏14‏:‏1‏-11 – مَتّی ‏26‏:‏2‏-16 مَرقُس ‏14‏:1 و 2 – لوقا ‏22‏:1 و 2 مَرقُس ‏14‏:‏3‏-8 – مشابه یوحنا ‏12‏:‏1‏-8
1دو روز به عید پِسَخ و فَطیر مانده بود. سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی بودند که عیسی را به نیرنگ گرفتار کنند و به قتل رسانند، 2زیرا می‌گفتند: «نه در ایام عید، مبادا مردم شورش کنند.»
3چون عیسی در بِیت‌عَنْیا در خانۀ شَمعون جذامی بر سفره نشسته بود، زنی با ظرفی مرمرین از عطری بسیار گرانبها، از سنبل خالص، نزد عیسی آمد و ظرف را شکسته، عطر را بر سر او ریخت. 4امّا بعضی از حاضران به خشم آمده، با یکدیگر گفتند: «چرا باید این عطر این‌گونه تلف شود؟ 5می‌شد آن را به بیش از سیصد دینار*‏14‏:5 یک ”دینار“ سکه‌ای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. فروخت و بهایش را به فقیران داد.» و آن زن را سخت سرزنش کردند. 6امّا عیسی بدیشان گفت: «او را به حال خود بگذارید. چرا می‌رنجانیدش؟ او کاری نیکو در حق من کرده است. 7فقیران را همیشه با خود دارید و هر گاه بخواهید می‌توانید به آنها کمک کنید، امّا من همیشه نزد شما نخواهم بود. 8این زن آنچه در توان داشت، انجام داد. او با این کار، بدن مرا پیشاپیش برای تدفین، تدهین کرد. 9آمین، به شما می‌گویم، در تمام جهان، هر جا انجیل موعظه شود، کار این زن نیز به یاد او بازگو خواهد شد.»
خیانت یهودا
مَرقُس ‏14‏:10 و 11 – لوقا ‏22‏:‏3‏-6
10آنگاه یهودای اَسخَریوطی که یکی از آن دوازده تن بود، نزد سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنها تسلیم کند. 11آنها چون سخنان یهودا را شنیدند، شادمان شدند و به او وعدۀ پول دادند. پس او در پی فرصت بود تا عیسی را تسلیم کند.
شام آخر
مَرقُس ‏14‏:‏12‏-26 – مَتّی ‏26‏:‏17‏-30؛ لوقا ‏22‏:‏7‏-23 مَرقُس ‏14‏:‏22‏-25 – اوّل قرنتیان ‏11‏:‏23‏-25
12در نخستین روز عید فَطیر که برۀ پِسَخ را قربانی می‌کنند، شاگردان عیسی از او پرسیدند: «کجا می‌خواهی برویم و برایت تدارک ببینیم تا شام پِسَخ را بخوری؟» 13او دو تن از شاگردان خود را فرستاد و به آنها گفت: «به شهر بروید؛ در آنجا مردی با کوزه‌ای آب به شما برمی‌خورد. از پی او بروید. 14هر جا که وارد شد، به صاحب آن خانه بگویید، ”استاد می‌گوید، میهمانخانۀ من کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“ 15و او بالاخانه‌ای بزرگ و مفروش و آماده به شما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.» 16آنگاه شاگردان به شهر رفته، همه چیز را همان‌گونه که به ایشان گفته بود یافتند و پِسَخ را تدارک دیدند.
17چون شب فرا رسید، عیسی با دوازده شاگرد خود به آنجا رفت. 18هنگامی که بر سفره نشسته، غذا می‌خوردند، عیسی گفت: «آمین، به شما می‌گویم که یکی از شما که با من غذا می‌خورَد مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.» 19آنها غمگین شدند و یکی پس از دیگری از او پرسیدند: «من که آن کس نیستم؟» 20عیسی گفت: «یکی از شما دوازده تن است، همان که نان خود را با من در کاسه فرو می‌بَرَد. 21پسر انسان همان‌گونه که دربارۀ او نوشته شده، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که پسر انسان را تسلیم دشمن می‌کند. بهتر آن می‌بود که هرگز زاده نمی‌شد.»
22هنوز مشغول خوردن بودند که عیسی نان را برگرفت و پس از شکرگزاری، پاره کرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگیرید، این است بدن من.» 23سپس جام را برگرفت و پس از شکرگزاری، به آنها داد و همه از آن نوشیدند. 24و بدیشان گفت: «این است خون من برای عهد [جدید] که به‌خاطر بسیاری ریخته می‌شود. 25آمین، به شما می‌گویم که از محصول مو دیگر نخواهم نوشید تا روزی که آن را در پادشاهی خدا، تازه بنوشم.»
26آنگاه پس از خواندن سرودی، به سمت کوه زیتون به راه افتادند.
پیشگویی انکار پطرس
مَرقُس ‏14‏:‏27‏-31 – مَتّی ‏26‏:‏31‏-35
27عیسی به آنان گفت: «همۀ شما خواهید لغزید زیرا نوشته شده،
«”شبان را خواهم زد
و گوسفندان پراکنده خواهند شد.“*زکریا ‏13‏:7.
28امّا پس از آنکه برخاستم، پیش از شما به جلیل خواهم رفت.» 29پطرس به او گفت: «حتی اگر همه بلغزند، من هرگز نخواهم لغزید.» 30عیسی به او گفت: «آمین، به تو می‌گویم که امروز، آری همین امشب، پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد!» 31امّا پطرس با تأکید بسیار گفت: «اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» سایر شاگردان نیز چنین گفتند.
باغ جِتْسیمانی
مَرقُس ‏14‏:‏32‏-42 – مَتّی ‏26‏:‏36‏-46؛ لوقا ‏22‏:‏40‏-46
32آنگاه به مکانی به نام جِتْسیمانی رفتند و در آنجا عیسی به شاگردان خود گفت: «در اینجا بنشینید، تا من دعا کنم.» 33سپس پطرس و یعقوب و یوحنا را با خود برد و پریشان و مضطرب شده، بدیشان گفت: 34«از فرط اندوه، به حال مرگ افتاده‌ام. در اینجا بمانید و بیدار باشید.» 35سپس قدری پیش رفته، بر خاک افتاد و دعا کرد که اگر ممکن باشد آن ساعت از او بگذرد. 36او چنین گفت: «اَبّا،*‏14‏:36 ”اَبّا“ در زبان آرامی به معنای ”بابا“ است. پدر، همه چیز برای تو ممکن است. این جام را از من دور کن، امّا نه به خواست من بلکه به ارادۀ تو.» 37چون بازگشت، آنان را در خواب یافت. پس به پطرس گفت: «شَمعون، خوابیده‌ای؟ آیا نمی‌توانستی ساعتی بیدار بمانی؟ 38بیدار باشید و دعا کنید تا در آزمایش*‏14‏:38 یا ”وسوسه“. نیفتید. روح مشتاق است امّا جسم ناتوان.» 39پس دیگر بار رفت و همان دعا را کرد. 40چون بازگشت، ایشان را همچنان در خواب یافت، زیرا چشمانشان بسیار سنگین شده بود. آنها نمی‌دانستند چه به او بگویند. 41آنگاه عیسی سوّمین بار نزد شاگردان آمد و بدیشان گفت: «آیا هنوز در خوابید و استراحت می‌کنید؟*‏14‏:41 یا: «مابقی را بخوابید و استراحت کنید». دیگر بس است! ساعت مقرر فرا رسیده. اینک پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم می‌شود. 42برخیزید، برویم. اینک تسلیم‌کنندۀ من از راه می‌رسد.»
گرفتار شدن عیسی
مَرقُس ‏14‏:‏43‏-50 – مَتّی ‏26‏:‏47‏-56؛ لوقا ‏22‏:‏47‏-50؛ یوحنا ‏18‏:‏3‏-11
43عیسی همچنان سخن می‌گفت که ناگاه یهودا، یکی از آن دوازده تن، همراه با گروهی مسلّح به چماق و شمشیر، از سوی سران کاهنان و علمای دین و مشایخ آمدند. 44تسلیم‌کنندۀ او به همراهان خود علامتی داده و گفته بود: «آن کس را که ببوسم، همان است؛ او را بگیرید و با مراقبت کامل ببرید.» 45پس چون به آن مکان رسید، بی‌درنگ به عیسی نزدیک شد و گفت: «استاد!» و او را بوسید. 46آنگاه آن افراد بر سر عیسی ریخته، او را گرفتار کردند. 47امّا یکی از حاضران شمشیر برکشیده، ضربه‌ای به خدمتکار کاهن اعظم زد و گوش او را برید. 48عیسی به آنها گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به گرفتنم آمده‌اید؟ 49هر روز در حضور شما در معبد تعلیم می‌دادم و مرا نگرفتید. امّا کتب مقدّس می‌باید تحقق یابد.» 50آنگاه همۀ شاگردان ترکش کرده، گریختند.
51جوانی که فقط پارچه‌ای به تن پیچیده بود، در پی عیسی به راه افتاد. او را نیز گرفتند، 52امّا او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.
محاکمه در حضور شورای یهود
مَرقُس ‏14‏:‏53‏-65 – مَتّی ‏26‏:‏57‏-68؛ یوحنا ‏18‏:12 و 13 و ‏19‏-24 مَرقُس ‏14‏:‏61‏-63 – لوقا ‏22‏:‏67‏-71
53عیسی را نزد کاهن اعظم بردند. در آنجا همۀ سران کاهنان و مشایخ و علمای دین گرد آمده بودند. 54پطرس نیز دورادور از پی عیسی رفت تا به حیاط خانۀ کاهن اعظم رسید. پس در آنجا، کنار آتش، با نگهبانان نشست تا خود را گرم کند. 55سران کاهنان و تمامی اهل شورا در پی یافتن شهادتهایی علیه عیسی بودند تا او را بکشند، ولی هیچ نیافتند. 56زیرا هرچند بسیاری شهادتهای دروغ علیه عیسی دادند، امّا شهادتهای ایشان با هم وفق نداشت. 57آنگاه عده‌ای پیش آمدند و به دروغ علیه او شهادت داده، گفتند: 58«ما خود شنیدیم که می‌گفت، ”این معبد را که ساختۀ دست بشر است خراب خواهم کرد و ظرف سه روز، معبدی دیگر خواهم ساخت که ساختۀ دست بشر نباشد.“‌» 59امّا شهادتهای آنها نیز ناموافق بود. 60آنگاه کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید: «هیچ پاسخ نمی‌گویی؟ این چیست که علیه تو شهادت می‌دهند؟» 61امّا عیسی همچنان خاموش ماند و پاسخی نداد. دیگر بار کاهن اعظم از او پرسید: «آیا تو مسیح، پسر خدای متبارک هستی؟» 62عیسی بدو گفت: «هستم، و پسر انسان را خواهید دید که به دست راست قدرت نشسته، با ابرهای آسمان می‌آید.» 63آنگاه کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه نیاز به شاهد است؟ 64کفرش را شنیدید. حُکمتان چیست؟» آنها همگی فتوا دادند که سزایش مرگ است. 65آنگاه بعضی شروع کردند به آبِ دهان بر او انداختن؛ آنها چشمانش را بستند و در حالی که او را می‌زدند، می‌گفتند: «نبوّت کن!» نگهبانان نیز او را گرفتند و زدند.
انکار پطرس
مَرقُس ‏14‏:‏66‏-72 – مَتّی ‏26‏:‏69‏-75؛ لوقا ‏22‏:‏56‏-62؛ یوحنا ‏18‏:‏16‏-18 و ‏25‏-27
66هنگامی که پطرس هنوز پایین، در حیاط بود، یکی از خادمه‌های کاهن اعظم نیز به آنجا آمد 67و او را دید که کنار آتش خود را گرم می‌کرد. آن زن با دقّت بر وی نگریست و گفت: «تو نیز با عیسای ناصری بودی.» 68امّا پطرس انکار کرد و گفت: «نمی‌دانم و درنمی‌یابم چه می‌گویی!» این را گفت و به سرسرای خانه رفت. در همین هنگام خروس بانگ زد. 69دیگر بار، چشم آن کنیز به او افتاد و به کسانی که آنجا ایستاده بودند، گفت: «این مرد یکی از آنهاست.» 70امّا پطرس باز انکار کرد. کمی بعد، کسانی که آنجا ایستاده بودند، بار دیگر به پطرس گفتند: «بی‌گمان تو نیز یکی از آنهایی، زیرا جلیلی هستی.» 71امّا پطرس لعن‌کردن آغاز کرد و قسم خورده، گفت: «این مرد را که می‌گویید، نمی‌شناسم!» 72در همان دم، خروس بار دوّم بانگ زد. آنگاه پطرس سخنان عیسی را به یاد آورد که به او گفته بود: «پیش از آنکه خروس دو بار بانگ زند، سه بار مرا انکار خواهی کرد». پس دلش ریش شد و بگریست.
15
محاکمه در حضور پیلاتُس
مَرقُس ‏15‏:‏2‏-15 – مَتّی ‏27‏:‏11‏-26؛ لوقا ‏23‏:2 و 3 و ‏18‏-25؛ یوحنا ‏18‏:‏29‏-‏19‏:16
1بامدادان، بی‌درنگ، سران کاهنان همراه با مشایخ و علمای دین و تمامی اعضای شورای یهود به مشورت نشستند و عیسی را دست بسته بردند و به پیلاتُس تحویل دادند. 2پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» عیسی پاسخ داد: «تو خود چنین می‌گویی!» 3سران کاهنان اتهامات بسیار بر او می‌زدند. 4پس پیلاتُس باز از او پرسید: «آیا هیچ پاسخی نداری؟ ببین چقدر بر تو اتهام می‌زنند!» 5ولی عیسی باز هیچ پاسخ نداد، چندان که پیلاتُس در شگفت شد.
6پیلاتُس را رسم بر این بود که هنگام عید، یک زندانی را به تقاضای مردم آزاد کند. 7در میان شورشیانی که به جرم قتل در یک بلوا به زندان افتاده بودند، مردی بود باراباس نام. 8مردم نزد پیلاتُس آمدند و از او خواستند که رسم معمول را برایشان به جای آورد. 9پیلاتُس از آنها پرسید: «آیا می‌خواهید پادشاه یهود را برایتان آزاد کنم؟» 10این را از آن رو گفت که دریافته بود سران کاهنان عیسی را از سَرِ رشک به او تسلیم کرده‌اند. 11امّا سران کاهنان جمعیت را برانگیختند تا از پیلاتُس بخواهند به جای عیسی، باراباس را برایشان آزاد کند. 12آنگاه پیلاتُس بار دیگر از آنها پرسید: «پس با مردی که شما او را پادشاه یهود می‌خوانید، چه کنم؟» 13دیگر بار فریاد برآوردند که: «بر صلیبش کن!» 14پیلاتُس از آنها پرسید: «چرا؟ چه بدی کرده است؟» امّا آنها بلندتر فریاد زدند: «بر صلیبش کن!» 15پس پیلاتُس که می‌خواست مردم را خشنود سازد، باراباس را برایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا بر صلیبش کِشند.
استهزای عیسی
مَرقُس ‏15‏:‏16‏-20 – مَتّی ‏27‏:‏27‏-31
16آنگاه سربازان، عیسی را به صحن کاخ، یعنی کاخ والی، بردند و همۀ گروه سربازان را نیز گرد هم فرا خواندند. 17سپس خرقه‌ای ارغوانی بر او پوشانیدند و تاجی از خار بافتند و بر سرش نهادند. 18آنگاه شروع به تعظیم کرده، می‌گفتند: «درود بر پادشاه یهود!» 19و با چوب بر سرش می‌زدند و آبِ دهان بر او انداخته، در برابرش زانو می‌زدند و ادای احترام می‌کردند. 20پس از آنکه استهزایش کردند، خرقۀ ارغوانی را از تنش به در آورده، جامۀ خودش را بر او پوشاندند. سپس وی را بیرون بردند تا بر صلیبش کشند.
بر صلیب شدن عیسی
مَرقُس ‏15‏:‏22‏-32 – مَتّی ‏27‏:‏33‏-44؛ لوقا ‏23‏:‏33‏-43؛ یوحنا ‏19‏:‏17‏-24
21آنها رهگذری شَمعون نام از مردم قیرَوان را که پدر اسکندر و روفُس بود و از مزارع می‌آمد، واداشتند تا صلیب عیسی را حمل کند. 22پس عیسی را به مکانی بردند به نام جُلجُتا، که به معنی مکان جمجمه است. 23آنگاه به او شرابِ آمیخته به مُر*‏15‏:23 ”مُر“ مادۀ تلخ و خوشبویی است که از شیرۀ درختچه‌ای به همین نام فراهم می‌آید. دادند، امّا نپذیرفت. 24سپس بر صلیبش کشیدند و جامه‌هایش را بین خود تقسیم کرده، برای تعیین سهم هر یک قرعه انداختند.
25ساعت سوّم*‏15‏:25 منظور ساعت نُه صبح است. از روز بود که او را بر صلیب کردند. 26بر تقصیرنامۀ او نوشته شد: «پادشاه یهود.» 27دو راهزن*‏15‏:27 یا ”شورشی“. را نیز با وی بر صلیب کشیدند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او. 28[بدین‌گونه آن نوشتۀ کتب مقدّس تحقق یافت که می‌گوید: «او از خطاکاران محسوب شد.»]*اِشعیا ‏53‏:12. 29رهگذران سرهای خود را تکان داده، ناسزاگویان می‌گفتند: «ای تو که می‌خواستی معبد را ویران کنی و سه روزه آن را بازبسازی، 30خود را نجات ده و از صلیب فرود آ!» 31سران کاهنان و علمای دین نیز در میان خود استهزایش می‌کردند و می‌گفتند: «دیگران را نجات داد امّا خود را نمی‌تواند نجات دهد! 32بگذار مسیح، پادشاه اسرائیل، اکنون از صلیب فرود آید تا ببینیم و ایمان بیاوریم.» آن دو تن که با او بر صلیب شده بودند نیز به او اهانت می‌کردند.
مرگ عیسی
مَرقُس ‏15‏:‏33‏-41 – مَتّی ‏27‏:‏45‏-56؛ لوقا ‏23‏:‏44‏-49
33از ساعت ششم تا نهم،*‏15‏:33 یعنی از ساعت دوازده ظهر تا سه بعد از ظهر. تاریکی تمامی آن سرزمین*‏15‏:33 یا: ”تمامی زمین“. را فرا گرفت. 34در ساعت نهم، عیسی با صدای بلند فریاد برآورد: «ایلویی، ایلویی، لَمّا سَبَقْتَنی؟» یعنی «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا واگذاشتی؟»*مزمور ‏22‏:1. 35برخی از حاضران چون این را شنیدند، گفتند: «گوش دهید، ایلیا را می‌خواند.» 36پس شخصی پیش دوید و اسفنجی را از شراب ترشیده پر کرد و بر سر چوبی نهاده، پیش دهان عیسی برد تا بنوشد، و گفت: «او را به حال خود واگذارید تا ببینیم آیا ایلیا می‌آید او را از صلیب پایین آورد؟» 37پس عیسی به بانگ بلند فریادی برآورد و دمِ آخر برکشید. 38آنگاه پردۀ معبد از بالا تا پایین دو پاره شد. 39چون فرماندۀ سربازان که در برابر عیسی ایستاده بود، دید او چگونه جان سپرد، گفت: «براستی این مرد پسر خدا بود.»
40شماری از زنان نیز از دور نظاره می‌کردند. در میان آنان مریم مَجدَلیّه، مریم مادر یعقوب کوچک و یوشا، و سالومه بودند. 41این زنان هنگامی که عیسی در جلیل بود، او را پیروی و خدمت می‌کردند. بسیاری از زنان دیگر نیز که همراه او به اورشلیم آمده بودند، در آنجا بودند.
تدفین عیسی
مَرقُس ‏15‏:‏42‏-47 – مَتّی ‏27‏:‏57‏-61؛ لوقا ‏23‏:‏50‏-56؛ یوحنا ‏19‏:‏38‏-42
42آن روز، روز ’تهیه‘، یعنی روز پیش از شَبّات بود. پس هنگام غروب 43یوسف نامی از مردم رامَه، که عضوی محترم از شورای یهود بود و انتظار پادشاهی خدا را می‌کشید، شجاعانه نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد. 44پیلاتُس که باور نمی‌کرد عیسی بدین زودی درگذشته باشد، فرماندۀ سربازان را فرا خواند تا ببیند عیسی جان سپرده است یا نه. 45چون از او دریافت که چنین است، جسد عیسی را به یوسف سپرد. 46یوسف نیز پارچه‌ای کتانی خرید و جسد را از صلیب پایین آورده، در کتان پیچید و در مقبره‌ای که در صخره تراشیده شده بود، نهاد. سپس سنگی جلوی دهانۀ مقبره غلتانید. 47مریم مَجدَلیّه و مریم، مادر یوشا، دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.
16
رستاخیز عیسی
مَرقُس ‏16‏:‏1‏-8 – مَتّی ‏28‏:‏1‏-8؛ لوقا ‏24‏:‏1‏-10
1چون روز شَبّات گذشت، مریم مَجدَلیّه و سالومه و مریم، مادر یعقوب، حنوط خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین کنند. 2پس در نخستین روز هفته، سحرگاهان، هنگام طلوع آفتاب، به سوی مقبره روانه شدند. 3آنها به یکدیگر می‌گفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلوی مقبره خواهد غلتانید؟» 4امّا چون نگریستند، دیدند آن سنگ که بسیار بزرگ بود، از جلوی مقبره به کناری غلتانیده شده است. 5چون وارد مقبره شدند، جوانی را دیدند که بر سمت راست نشسته بود و ردایی سفید بر تن داشت. از دیدن او هراسان شدند. 6جوان به ایشان گفت: «مترسید. شما در جستجوی عیسای ناصری هستید که بر صلیبش کشیدند. او برخاسته است؛ اینجا نیست. جایی که پیکر او را نهاده بودند، بنگرید. 7حال، بروید و به شاگردان او و به پطرس بگویید که او پیش از شما به جلیل می‌رود؛ در آنجا او را خواهید دید، چنانکه پیشتر به شما گفته بود.» 8پس زنان بیرون آمده، از مقبره گریختند، زیرا لرزه بر تنشان افتاده بود و حیران بودند. آنها به هیچ‌کس چیزی نگفتند، چرا که می‌ترسیدند.
9چون عیسی در سحرگاه نخستین روز هفته برخاست، نخست بر مریم مَجدَلیّه که از او هفت دیو بیرون کرده بود، ظاهر شد. 10مریم نیز رفت و به یاران او که در ماتم و زاری بودند، خبر داد. 11امّا آنها چون شنیدند که عیسی زنده شده و مریم او را دیده است، باور نکردند.
12پس از آن، عیسی با سیمایی دیگر بر دو تن از ایشان که به مزارع می‌رفتند، ظاهر شد. 13آن دو بازگشتند و دیگران را از این امر آگاه ساختند، امّا سخن ایشان را نیز باور نکردند.
14سپس عیسی بر آن یازده تن، در حالی که به غذا نشسته بودند، ظاهر شد و آنها را به سبب بی‌ایمانی و سختدلیشان توبیخ کرد، زیرا سخن کسانی را که او را پس از رستاخیزش دیده بودند، باور نکردند. 15آنگاه بدیشان فرمود: «به سرتاسر جهان بروید و خبر خوش*‏16‏:15 ”خبر خوش“ یا ”انجیل“. را به همۀ خلایق موعظه کنید. 16هر که ایمان آوَرَد و تعمید گیرد، نجات خواهد یافت. امّا هر که ایمان نیاورد، محکوم خواهد شد. 17و این آیات همراه ایمانداران خواهد بود: به نام من دیوها را بیرون خواهند کرد و به زبانهای تازه سخن خواهند گفت 18و مارها را با دستهایشان خواهند گرفت، و هر گاه زهری کُشنده بنوشند، گزندی به آنها نخواهد رسید، و دستها بر بیماران خواهند نهاد و آنها شفا خواهند یافت.»
19عیسای خداوند پس از آنکه این سخنان را بدیشان فرمود، به آسمان بالا برده شد و به دست راست خدا بنشست. 20پس ایشان بیرون رفته، در همه جا موعظه می‌کردند، و خداوند با ایشان عمل می‌کرد و کلام خود را با آیاتی که همراه ایشان بود، ثابت می‌نمود.*‏16‏:20 آیات ۹ تا ۲۰ در شمارِ اندکی از نسخه‌های قدیمی وجود ندارد، ولی در اکثر نسخه‌ها و در نوشته‌های قدیمی‌ترین آبای کلیسا یافت می‌شود.

آیا می فهمید آنچه را خوانده اید؟

چت با یک مسیحی

كتاب مقدس مسیحیان شامل ۶۶ كتاب می‌باشد كه در یك جلد جمع آوری شده است و مجموعاً كتاب مقدس خوانده می‌شود.

كتاب مقدس دارای دو قسمت بنام عهد عتیق و عهد جدید می‌باشد.

برای خواندن کتاب دیگری از کتاب مقدس، یک کتاب را از لیست انتخاب کنید.