1
مقدمه
لوقا 1:1-4 – مشابه اعمال 1:1
1از آنجا که بسیاری دست به تألیف حکایت اموری زدهاند که نزد ما به انجام رسیده است، 2درست همانگونه که آنان که از آغاز شاهدان عینی و خادمان کلام بودند به ما سپردند، 3من نیز که همه چیز را از آغاز بهدقّت بررسی کردهام، مصلحت چنان دیدم که آنها را به شکلی منظم برای شما، عالیجناب تِئوفیلوس، بنگارم، 4تا از درستی آنچه آموختهاید، یقین پیدا کنید.
پیشگویی تولد یحیای تعمیددهنده
5در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه، کاهنی میزیست، زکریا نام، از کاهنان گروه اَبیّا. همسرش اِلیزابِت نیز از تبار هارون بود. 6هر دو در نظر خدا پارسا بودند و مطابق همۀ احکام و فرایض خداوند بیعیب رفتار میکردند. 7امّا ایشان را فرزندی نبود، زیرا اِلیزابِت نازا بود و هر دو سالخورده بودند.
8یک بار که نوبتِ خدمت گروه زکریا بود، و او در پیشگاه خدا کهانت میکرد، 9بنا به رسم کاهنان، قرعۀ دخول به قُدسِ معبدِ خداوند و سوزاندن بخور به نام وی افتاد. 10در زمان سوزاندن بخور، تمام جماعتْ بیرون سرگرم دعا بودند 11که ناگاه فرشتۀ خداوند، ایستاده بر جانب راست مذبح بخور، بر زکریا ظاهر شد. 12زکریا با دیدن او، بهتزده شد و ترس وجودش را فرا گرفت. 13امّا فرشته به او گفت: «ای زکریا، مترس! دعای تو مستجاب شده است. همسرت اِلیزابِت برای تو پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را یحیی خواهی نامید. 14تو سرشار از شادی و خوشی خواهی شد، و بسیاری نیز از میلاد او شادمان خواهند گردید، 15زیرا در نظر خداوند بزرگ خواهد بود. یحیی نباید هرگز به شراب یا دیگر مُسکِرات لب زند. حتی از شکم مادر، پر از روحالقدس خواهد بود، 16و بسیاری از قوم اسرائیل را به سوی خداوند، خدای ایشان باز خواهد گردانید. 17او به روح و قدرت ایلیا، پیشاپیش خداوند خواهد آمد تا دل پدران را به سوی فرزندان، و عاصیان را به سوی حکمت پارسایان بگرداند، تا قومی آماده برای خداوند فراهم سازد.» 18زکریا از فرشته پرسید: «این را از کجا بدانم؟ من مردی پیرم و همسرم نیز سالخورده است.» 19فرشته پاسخ داد: «من جبرائیلم که در حضور خدا میایستم. اکنون فرستاده شدهام تا با تو سخن گویم و این بشارت را به تو رسانم. 20اینک لال خواهی شد و تا روز وقوع این امر، یارای سخن گفتن نخواهی داشت، زیرا سخنان مرا که در زمان مقرر به حقیقت خواهد پیوست، باور نکردی.»
21در این میان، جماعت منتظر زکریا بودند و حیران از طول توقف او در قُدس. 22چون بیرون آمد، نمیتوانست با مردم سخن گوید. پس دریافتند رؤیایی در قُدس دیده است، زیرا تنها ایما و اشاره میکرد و توان سخن گفتن نداشت. 23زکریا پس از پایان نوبت خدمتش، به خانۀ خود بازگشت.
24چندی بعد، همسرش اِلیزابِت آبستن شد و پنج ماه خانهنشینی اختیار کرد. 25اِلیزابِت میگفت: «خداوند برایم چنین کرده است. او در این روزها لطف خود را شامل حال من ساخته و آنچه را نزد مردم مرا مایۀ ننگ بود، برداشته است.»
پیشگویی تولد عیسی
26در ماه ششم، جبرائیل فرشته از جانب خدا به شهری در جلیل فرستاده شد که ناصره نام داشت، 27تا نزد باکرهای مریم نام برود. مریم نامزد مردی بود، یوسف نام، از خاندان داوود. 28فرشته نزد او رفت و گفت: «سلام بر تو، ای که مورد لطف قرار گرفتهای. خداوند با توست.» 29مریم با شنیدن سخنان او پریشان شد و با خود اندیشید که این چگونه سلامی است. 30امّا فرشته وی را گفت: «ای مریم، مترس! لطف خدا شامل حال تو شده است. 31اینک آبستن شده، پسری خواهی زایید و نامش را عیسی خواهی نهاد. 32او بزرگ خواهد بود و پسر خدای متعال خوانده خواهد شد. خداوندْ خدا تخت پادشاهی پدرش داوود را به او عطا خواهد فرمود. 33او تا ابد بر خاندان یعقوب*1:33 منظور از ”خاندان یعقوب“، ”قوم اسرائیل“ است. سلطنت خواهد کرد و پادشاهی او را هرگز زوالی نخواهد بود.» 34مریم از فرشته پرسید: «این چگونه ممکن است، زیرا من با مردی نبودهام؟»*1:34 در اصل یونانی: «زیرا مردی را نشناختهام»، که به همبستری اشاره دارد. 35فرشته پاسخ داد: «روحالقدس بر تو خواهد آمد و قدرت خدای متعال بر تو سایه خواهد افکند. از این رو، آن مولودْ مقدّس و پسر خدا خوانده خواهد شد. 36اینک اِلیزابِت نیز که از خویشان توست، در سن پیری آبستن است و پسری در راه دارد. آری، او که میگویند نازاست، در ششمین ماهِ آبستنی است. 37زیرا نزد خدا هیچ امری ناممکن نیست!» 38مریم گفت: «کنیزِ خداوندم. آنچه دربارۀ من گفتی، بشود.» آنگاه فرشته از نزد او رفت. دیدار مریم از اِلیزابِت
39در آن روزها، مریم برخاست و بهشتاب به شهری در کوهستان یهودیه رفت، 40و به خانۀ زکریا درآمده، اِلیزابِت را سلام گفت. 41چون اِلیزابِت سلام مریم را شنید، طفل در رَحِمش به جست و خیز آمد، و اِلیزابِت از روحالقدس پر شده، 42به بانگ بلند گفت: «تو در میان زنان خجستهای، و خجسته است ثمرۀ رَحِم تو! 43من که باشم که مادرِ سرورم نزد من آید؟ 44چون صدای سلام تو به گوشم رسید، طفل از شادی در رَحِمِ من به جست و خیز آمد. 45خوشا به حال آن که ایمان آورْد، زیرا آنچه از جانب خداوند به او گفته شده است، به انجام خواهد رسید.»
سرود مریم
لوقا 1:46-53 – اوّل سموئیل 2:1-10
46مریم در پاسخ گفت:
«جان من خداوند را تمجید میکند
47و روحم در نجاتدهندهام خدا، به وجد میآید،
48زیرا بر حقارتِ کنیزِ خود نظر افکنده است.
زین پس، همۀ نسلها خجستهام خواهند خواند،
49زیرا آن قادر که نامش قدوس است،
کارهای عظیم برایم کرده است.
50رحمت او، نسل اندر نسل،
همۀ ترسندگانش را در بر میگیرد.
51او به بازوی خود، نیرومندانه عمل کرده
و آنان را که در اندیشههای دل خود متکبرند، پراکنده ساخته است؛
52فرمانروایان را از تخت به زیر کشیده
و فروتنان را سرافراز کرده است؛
53گرسنگان را به چیزهای نیکو سیر کرده
امّا دولتمندان را تهیدست روانه ساخته است.
54او رحمت خود را به یاد آورده،
و خادم خویش اسرائیل را یاری داده است،
55همانگونه که به پدران ما ابراهیم و نسل او
وعده داده بود که تا ابد چنین کند.»
56پس مریم حدود سه ماه نزد اِلیزابِت ماند و سپس به خانه بازگشت.
تولد یحیی
57چون زمان وضع حمل اِلیزابِت فرا رسید، پسری به دنیا آورد. 58همسایگان و خویشان چون شنیدند که خداوند رحمت عظیمش را بر وی ارزانی داشته است، در شادی او سهیم شدند.
59روز هشتم، برای آیینِ ختنۀ نوزاد آمدند و میخواستند نام پدرش زکریا را بر او بگذارند. 60امّا مادر نوزاد گفت: «نه! نام او باید یحیی باشد.» 61گفتند: «از خویشان تو کسی چنین نامی نداشته است.» 62پس با اشاره، نظر پدر نوزاد را دربارۀ نام فرزندش جویا شدند. 63زکریا لوحی خواست، و در برابر حیرت همگان نوشت: «نام او یحیی است!» 64در دم، زبانش باز شد و دهان به ستایش خدا گشود. 65ترس بر همۀ همسایگان مستولی گشت و مردم در سرتاسر کوهستان یهودیه در این باره گفتگو میکردند. 66هر که این سخنان را میشنید، در دل خود میاندیشید که: «این کودک چگونه کسی خواهد شد؟» زیرا دست خداوند همراه او بود.
نبوّت زکریا
67آنگاه پدر او، زکریا، از روحالقدس پر شد و چنین نبوّت کرد:
68«متبارک باد خداوند، خدای اسرائیل،
زیرا به یاری قوم خویش آمده و ایشان را رهایی بخشیده است.
69او برای ما شاخِ*1:69 در اینجا ”شاخ“ نشانۀ قدرت است. نجاتی در خاندان خادمش داوود، بر پای داشته است،
70چنانکه از دیرباز
به زبان پیامبران مقدّس خود وعده فرموده بود که
71ما را از دست دشمنان
و همۀ کسانی که از ما نفرت دارند، نجات بخشد،
72تا بر پدرانمان رحمت بنماید
و عهد مقدّس خویش به یاد آورَد؛
73همان سوگندی را که
برای پدرمان ابراهیم یاد کرد
74که ما را از دست دشمن رهایی بخشد
و یاریمان دهد که او را بی هیچ واهمه عبادت کنیم،
75در حضورش،
با قدّوسیت و پارسایی، همۀ ایام عمر.
76و تو، ای فرزندم، پیامبر خدای متعال خوانده خواهی شد؛
زیرا پیشاپیش خداوند حرکت خواهی کرد تا راه را برای او آماده سازی،
77و به قوم او این معرفت را عطا کنی
که با آمرزیدن گناهانشان، ایشان را نجات میبخشد.
78زیرا خدای ما را دلی است پر زِ رحمت،
وَز همین رو، آفتاب تابان*1:78 نگاه کنید به مَلاکی 4:2. از عرش برین بر ما طلوع خواهد کرد 79تا کسانی را که در تاریکی و سایۀ مرگ ساکنند، روشنایی بخشد،
و گامهای ما را در مسیر صلح و سلامت هدایت فرماید.»
80و امّا آن کودک رشد میکرد و در روح، نیرومند میشد، و تا روز ظهور آشکارش بر قوم اسرائیل، در بیابان به سر میبرد.
2
میلاد عیسی مسیح
1در آن روزها، آگوستوسِ قیصر فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان*2:1 منظور مردمی است که زیر سلطۀ روم بودند. همگی سرشماری شوند. 2این نخستین سرشماری بود و در ایام فرمانداری کورینیوس بر سوریه انجام میشد. 3پس، هر کس روانۀ شهر خود شد تا نامنویسی شود. 4یوسف نیز از شهر ناصرۀ جلیل رهسپار بِیتلِحِمِ یهودیه، زادگاه داوود شد، زیرا از نسل و خاندان داوود بود. 5او به آنجا رفت تا با نامزدش مریم که زایمانش نزدیک بود، نامنویسی کنند. 6هنگامی که آنجا بودند، وقت زایمان مریم فرا رسید 7و نخستین فرزندش را که پسر بود به دنیا آورد. او را در قنداقی پیچید و در آخوری خوابانید، زیرا در مهمانسرا جایی برایشان نبود. شبانان و فرشتگان
8در آن نواحی، شبانانی بودند که در صحرا به سر میبردند و شبهنگام از گلۀ خود پاسداری میکردند. 9ناگاه فرشتۀ خداوند بر آنان ظاهر شد، و نور جلال خداوند بر گردشان تابید. شبانان سخت وحشت کردند، 10امّا فرشته به آنان گفت: «مترسید، زیرا بشارتی برایتان دارم، خبری بس شادیبخش که برای تمامی قوم است: 11امروز در شهر داوود، نجاتدهندهای برای شما به دنیا آمد. او خداوندْ مسیح است. 12نشانه برای شما این است که نوزادی را در قنداقی پیچیده و در آخوری خوابیده خواهید یافت.» 13ناگاه گروهی عظیم از لشکریان آسمان ظاهر شدند که همراه آن فرشته در ستایش خدا میگفتند:
14«جلال بر خدا در عرش برین،
و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند!»
15و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند، شبانان به یکدیگر گفتند: «بیایید به بِیتلِحِم برویم و آنچه را روی داده و خداوندْ ما را از آن آگاه کرده است، ببینیم.» 16پس بهشتاب رفتند و مریم و یوسف و نوزادِ خفته در آخور را یافتند. 17چون نوزاد را دیدند، سخنی را که دربارۀ او به ایشان گفته شده بود، پخش کردند. 18و هر که میشنید، از سخن شبانان در شگفت میشد. 19امّا مریم، این همه را به خاطر میسپرد و در دل خود به آنها میاندیشید. 20پس شبانان خدا را حمد و ثنا گویان بازگشتند، به سبب هرآنچه دیده و شنیده بودند، چنانکه بدیشان گفته شده بود.
آیین تقدیم عیسی در خانۀ خدا
21در روز هشتم، چون زمان ختنۀ نوزاد فرا رسید، او را عیسی نام نهادند. این همان نامی بود که فرشته، پیش از قرار گرفتن او در رَحِم مریم، بر وی نهاده بود.
22چون ایام تطهیر ایشان مطابق شریعت موسی به پایان رسید، یوسف و مریم، عیسی را به اورشلیم بردند تا به خداوند تقدیم کنند، 23طبق حکم شریعت خداوند که میفرماید: «نخستین ثمرۀ ذکور هر رَحِمی، مقدس برای خداوند خوانده شود.»؛*خروج 13:2 و 12. 24و نیز تا قربانی تقدیم کنند، مطابق آنچه در شریعت خداوند آمده، یعنی «یک جفت قمری یا دو جوجه کبوتر».*لاویان 12:8. 25در آن زمان، مردی پارسا و دیندار، شَمعون نام، در اورشلیم میزیست که در انتظار تسلی اسرائیل بود و روحالقدس بر او قرار داشت. 26روحالقدس بر وی آشکار کرده بود که تا مسیحِ خداوند را نبیند، چشم از جهان فرو نخواهد بست. 27پس شَمعون به هدایت روح وارد صحن معبد شد و چون والدین عیسای نوزاد او را آوردند تا آیین شریعت را برایش به جای آورند، 28شَمعون در آغوشش گرفت و خدا را ستایشکنان گفت:
29«ای خداوند، حال بنا به وعدۀ خود،
خادمت را به سلامت مرخص میفرمایی.
30زیرا چشمان من نجات تو را دیده است،
31نجاتی که در برابر دیدگان همۀ ملتها فراهم کردهای،
32نوری برای آشکار کردن حقیقت بر دیگر قومها
و جلالی برای قوم تو اسرائیل.»
33پدر و مادر عیسی از سخنانی که دربارۀ او گفته شد، در شگفت شدند. 34سپس شَمعون ایشان را برکت داد و به مریم، مادر او گفت: «مقدّر است که این کودک موجب افتادن و برخاستن بسیاری از قوم اسرائیل شود، و آیتی باشد که در برابرش خواهند ایستاد، 35و بدینسان، اندیشۀ دلهای بسیاری آشکار خواهد شد. شمشیری نیز در قلب تو فرو خواهد رفت.»
36در آنجا نبیهای میزیست، حَنّا نام، دختر فَنوئیل از قبیلۀ اَشیر، که بسیار سالخورده بود. حَنّا پس از هفت سال زناشویی، شوهرش را از دست داده بود 37و تا هشتاد و چهار سالگی بیوه مانده بود. او هیچگاه معبد را ترک نمیکرد، بلکه شبانهروز، با روزه و دعا به عبادت مشغول بود. 38حَنّا نیز در همان هنگام پیش آمد و خدا را سپاس گفته، با همۀ کسانی که چشمانتظار رهایی اورشلیم بودند، دربارۀ عیسی سخن گفت.
39چون یوسف و مریم آیین شریعت خداوند را به کمال به جای آوردند، به شهر خود ناصره، واقع در جلیل، بازگشتند. 40باری، آن کودک رشد میکرد و قوی میشد. او پر از حکمت بود و فیض خدا بر او قرار داشت.
عیسای نوجوان در خانۀ خدا
41والدین عیسی هر سال برای عید پِسَخ به اورشلیم میرفتند. 42چون عیسی دوازده ساله شد، به رسم عید به اورشلیم رفتند. 43پس از پایان آیین عید، چون راه بازگشت پیش گرفتند، عیسای نوجوان در اورشلیم ماند. امّا والدینش از این امر آگاه نبودند، 44بلکه چون میپنداشتند در کاروان است، روزی تمام سفر کردند. سرانجام به جستجوی عیسی در میان خویشاوندان و دوستان برآمدند. 45و چون او را نیافتند، در جستجویش به اورشلیم بازگشتند. 46پس از سه روز، سرانجام او را در معبد یافتند. در میان معلمان نشسته بود و به سخنان ایشان گوش فرا میداد و از آنها پرسشها میکرد. 47هر که سخنان او را میشنید، از فهم او و پاسخهایی که میداد، در شگفت میشد. 48چون والدینش*2:48 در اصل یونانی: ”آنها“. او را در آنجا دیدند، شگفتزده شدند. مادرش به او گفت: «پسرم، چرا با ما چنین کردی؟ پدرت و من با نگرانی بسیار در جستجوی تو بودیم.» 49امّا او در پاسخ گفت: «چرا مرا میجستید؟ مگر نمیدانستید که میباید در خانۀ پدرم باشم؟»*2:49 یا: «در امور پدرم باشم». 50امّا آنها معنای این سخن را که بدیشان گفت درنیافتند. 51پس با ایشان به راه افتاد و به ناصره رفت و مطیع ایشان بود. امّا مادرش تمامی این امور را به خاطر میسپرد. 52و عیسی در قامت و حکمت، و در محبوبیت نزد خدا و مردم، ترقّی میکرد.
3
یحیی، هموارکنندۀ راه مسیح
لوقا 3:2-10 – مَتّی 3:1-10؛ مَرقُس 1:3-5 لوقا 3:16 و 17 – مَتّی 3:11 و 12؛ مَرقُس 1:7 و 8
1در پانزدهمین سالِ فرمانروایی تیبِریوسِ قیصر، هنگامی که پُنتیوس پیلاتُس والی یهودیه بود، هیرودیس حاکم جلیل، برادرش فیلیپُس حاکم ایتوریه و تْراخونیتیس، لیسانیوس حاکم آبیلینی، 2و حَنّا و قیافا کاهنان اعظم بودند، کلام خدا در بیابان بر یحیی، پسر زکریا، نازل شد. 3پس یحیی به سرتاسر نواحی اردن میرفت و به مردم موعظه میکرد که برای آمرزش گناهان خود توبه کنند و تعمید گیرند. 4در این باره در کتاب سخنان اِشعیای نبی آمده است که:
«ندای آن که در بیابان فریاد برمیآورد،
”راه خداوند را آماده کنید!
طریقهای او را هموار سازید!
5همۀ درهها پر و همۀ کوهها و تپهها پست خواهند شد؛
راههای کج، راست و مسیرهای ناهموار، هموار خواهند گشت.
6آنگاه تمامی بشر نجات خدا را خواهند دید.“»*اِشعیا 40:3-5. 7یحیی خطاب به جماعتی که برای تعمید گرفتن نزد او میآمدند، میگفت: «ای افعیزادگان، چه کسی به شما هشدار داد تا از غضبی که در پیش است بگریزید؟ 8پس ثمرات شایستۀ توبه بیاورید و با خود مگویید که: ”پدر ما ابراهیم است.“ زیرا به شما میگویم، خدا قادر است از این سنگها فرزندان برای ابراهیم پدید آورد. 9هماکنون تیشه بر ریشۀ درختان نهاده شده است. هر درختی که میوۀ خوب ندهد، بریده و در آتش افکنده خواهد شد.»
10جماعت از او پرسیدند: «پس چه کنیم؟» 11پاسخ داد: «آن که دو جامه دارد، یکی را به آن که ندارد بدهد، و آن که خوراک دارد نیز چنین کند.» 12خَراجگیران نیز آمدند تا تعمید گیرند. آنها از او پرسیدند: «استاد، ما چه کنیم؟» 13به ایشان گفت: «بیش از اندازۀ مقرر خَراج مستانید.» 14سربازان نیز از او پرسیدند: «ما چه کنیم؟» گفت: «بهزور از کسی پول نگیرید و بر هیچکس افترا مزنید و به مزد خویش قانع باشید.»
15مردم مشتاقانه در انتظار بودند و با خود میاندیشیدند که آیا ممکن است یحیی همان مسیح*3:15 منظور پادشاه و نجاتدهندۀ موعود اسرائیل است؛ همچنین در بقیۀ کتاب. باشد؟ 16پاسخ یحیی به همۀ آنان این بود: «من شما را با آب تعمید میدهم، امّا کسی تواناتر از من خواهد آمد که من حتی شایسته نیستم بند کفشهایش را بگشایم. او شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد. 17او کجبیل خود را در دست دارد تا خرمنگاه خویش را پاک کند*3:17 یا: «او چنگک خود را در دست دارد تا خرمن خویش را پاک کند». و گندم را در انبار خویش ذخیره نماید، امّا کاه را در آتشی خاموشیناپذیر خواهد سوزانید.» 18و یحیی با اندرزهای بسیار دیگر به مردم بشارت میداد. 19امّا چون هیرودیسِ حاکم، دربارۀ هیرودیا، همسر برادرش، و نیز شرارتهای دیگری که کرده بود، از یحیی توبیخ شد، 20او را به زندان افکند و بدینگونه خطایی دیگر بر خطاهای خود افزود.
تعمید عیسی و شجرهنامۀ او
لوقا 3:21 و 22 – مَتّی 3:13-17؛ مَرقُس 1:9-11 لوقا 3:23-38 – مَتّی 1:1-17
21هنگامی که مردم همه تعمید میگرفتند و عیسی نیز تعمید گرفته بود و دعا میکرد، آسمان گشوده شد 22و روحالقدس به شکل جسمانی، همچون کبوتری بر او فرود آمد، و ندایی از آسمان در رسید که «تو پسر محبوب من هستی، و من از تو خشنودم.»
23عیسی حدود سی سال داشت که خدمت خود را آغاز کرد. او به گمان مردم پسر یوسف بود، و یوسف، پسر هِلی، 24پسر مَتّات، پسر لاوی، پسر مِلکی، پسر یَنّا، پسر یوسف، 25پسر مَتّاتیا، پسر عاموس، پسر ناحوم، پسر حِسْلی، پسر نَجَّی، 26پسر مَعَت، پسر مَتّاتیا، پسر سِمِعین، پسر یُسِک، پسر یهودا، 27پسر یوحَنان، پسر ریسا، پسر زروبابِل، پسر شِئَلتیئیل، پسر نیری، 28پسر مِلکی، پسر اَدّی، پسر قوصام، پسر اِلمادام، پسر عیر، 29پسر یوشَع، پسر اِلعازار، پسر یوریم، پسر مَتّات، پسر لاوی، 30پسر شَمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونام، پسر اِلیاقیم، 31پسر مِلیا، پسر مِنّا، پسر مَتّاتا، پسر ناتان، پسر داوود، 32پسر یَسا، پسر عوبید، پسر بوعَز، پسر سَلمون، پسر نَحشون، 33پسر عَمّیناداب، پسر رام، پسر حِصْرون، پسر فِرِص، پسر یهودا، 34پسر یعقوب، پسر اسحاق، پسر ابراهیم، پسر تارَح، پسر ناحور، 35پسر سِروج، پسر رِعو، پسر فِلِج، پسر عِبِر، پسر شِلَخ، 36پسر قینان، پسر اَرفَکشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لَمِک، 37پسر مَتوشالَح، پسر خَنوخ، پسر یارِد، پسر مَهَلَلئیل، پسر قینان، 38پسر اَنوش، پسر شِیث، پسر آدم، پسر خدا.
4
عیسی در بوتۀ آزمایش
لوقا 4:1-13 – مَتّی 4:1-11؛ مَرقُس 1:12 و 13
1عیسی پر از روحالقدس، از رود اردن بازگشت و روح، او را در بیابان هدایت میکرد. 2در آنجا ابلیس چهل روز او را وسوسه کرد. در آن روزها چیزی نخورد، و در پایان آن مدت، گرسنه شد. 3پس ابلیس به او گفت: «اگر پسر خدایی،*4:3 یا: «تو که پسر خدایی»؛ همچنین در آیۀ 9. به این سنگ بگو نان شود.» 4عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است که ”انسان تنها به نان زنده نیست.“*تثنیه 8:3.» 5سپس ابلیس او را به مکانی بلند برد و در دَمی همۀ حکومتهای جهان را به او نشان داد 6و گفت: «من همۀ این قدرت و تمامی شکوه اینها را به تو خواهم بخشید، زیرا که به من سپرده شده است و مختارم آن را به هر که بخواهم بدهم. 7بنابراین، اگر در برابرم سَجده کنی، این همه از آن تو خواهد شد.» 8عیسی پاسخ داد: «نوشته شده است،
«”خداوند، خدای خود را بپرست
و تنها او را عبادت کن.“*تثنیه 6:13.» 9آنگاه ابلیس او را به شهر اورشلیم برد و بر فراز معبد قرار داد و گفت: «اگر پسر خدایی، خود را از اینجا به زیر افکن. 10زیرا نوشته شده است:
«”دربارۀ تو به فرشتگان خود فرمان خواهد داد
تا نگاهبان تو باشند.
11آنها تو را بر دستهایشان خواهند گرفت
مبادا پایت را به سنگی بزنی.“*مزمور 91:11 و 12.» 12عیسی به او پاسخ داد: «گفته شده است، ”خداوند، خدای خود را میازما.“*تثنیه 6:16.» 13چون ابلیس همۀ این وسوسهها را به پایان رسانید، او را تا فرصتی دیگر ترک گفت. آغاز خدمات عیسی در جلیل
14عیسی به نیروی روح به جلیل بازگشت و خبر او در سرتاسر آن نواحی پیچید. 15او در کنیسههای ایشان تعلیم میداد، و همه وی را میستودند.
طرد عیسی در ناصره
16پس به شهر ناصره که در آن پرورش یافته بود، رفت و در روز شَبّات، طبق معمول به کنیسه درآمد. و برخاست تا تلاوت کند. 17طومار اِشعیای نبی را به او دادند. چون آن را گشود، قسمتی را یافت که میفرماید:
18«روح خداوند بر من است،
زیرا مرا مسح کرده
تا فقیران را بشارت دهم
و مرا فرستاده تا رهایی را به اسیران
و بینایی را به نابینایان اعلام کنم،
و ستمدیدگان را رهایی بخشم،
19و سال لطف خداوند را اعلام نمایم.»*اِشعیا 61:1 و 2. 20سپس طومار را فرو پیچید و به خادم کنیسه سپرد و بنشست. همه در کنیسه به او چشم دوخته بودند. 21آنگاه چنین سخن آغاز کرد: «امروز این نوشته، هنگامی که بدان گوش فرا میدادید، جامۀ عمل پوشید.» 22همه از او نیکو میگفتند و از کلام فیضآمیزش*4:22 یا: «از آن پیام فیض که بر زبان داشت». در شگفت بودند و میگفتند: «آیا این پسر یوسف نیست؟» 23عیسی به ایشان گفت: «بیگمان این مَثَل را بر من خواهید آورد که ”ای طبیب خود را شفا ده! آنچه شنیدهایم در کَفَرناحوم کردهای، اینجا در زادگاه خویش نیز انجام بده.“» 24سپس افزود: «آمین،*4:24 اصطلاح ”آمین“ را یهودیان در واکنش به کلامی که میشنیدند به زبان میآوردند و معنی آن این بود: «چنین بشود» یا «براستی چنین است». بعدها مسیحیان ”آمین“ را در پایان دعا و یا پس از شنیدن کلام خدا به کار میبردند. اما عیسی با به کار بردن آن در آغاز بعضی از گفتههای خود، بر اهمیّت و صحت کامل کلامش تأکید میورزید. به شما میگویم که هیچ پیامبری در دیار خویش پذیرفته نیست. 25یقین بدانید که در زمان ایلیا، هنگامی که آسمان سه سال و نیم بسته شد و خشکسالیِ سخت سرتاسر آن سرزمین را فرا گرفت، بیوهزنان بسیار در اسرائیل بودند. 26امّا ایلیا نزد هیچیک فرستاده نشد مگر نزد بیوهزنی در شهر صَرِفَه در سرزمین صیدون. 27در زمان اِلیشَع نبی نیز جذامیان بسیار در اسرائیل بودند، ولی هیچیک از جذام خود پاک نشدند مگر نَعَمانِ سُریانی.» 28آنگاه همۀ کسانی که در کنیسه بودند، از شنیدن این سخنان برآشفتند 29و برخاسته، او را از شهر بیرون کشیدند و بر لبۀ کوهی که شهر بر آن بنا شده بود، بردند تا از آنجا به زیرش افکنند. 30امّا او از میانشان گذشت و رفت. شفای مرد دیوزده
لوقا 4:31-37 – مَرقُس 1:21-28
31سپس عیسی به کَفَرناحوم، شهری در جلیل، فرود شد و در روز شَبّات به تعلیم مردم پرداخت. 32آنان از تعلیم او در شگفت شدند، زیرا در کلامش اقتدار بود. 33امّا در کنیسه، مردی دیوزده بود که روح پلید داشت. او به آواز بلند فریاد برآورد: 34«ای عیسای ناصری، تو را با ما چه کار است؟ آیا آمدهای نابودمان کنی؟ میدانم کیستی؛ تو آن قدوس خدایی!» 35عیسی روح پلید را نهیب زد و گفت: «خاموش باش و از او بیرون بیا!» آنگاه دیو، آن مرد را در حضور همگان بر زمین زد و بیآنکه آسیبی به او برساند، از او بیرون آمد. 36مردم همه شگفتزده به یکدیگر میگفتند: «این چه کلامی است؟ او با اقتدار و قدرت به ارواح پلید فرمان میدهد و بیرون میآیند!» 37بدینگونه خبر کارهای او در سرتاسر آن نواحی پیچید.
شفای مادرزن پطرس و بسیاری دیگر
لوقا 4:38-41 – مَتّی 8:14-17 لوقا 4:38-43 – مَرقُس 1:29-38
38آنگاه عیسی کنیسه را ترک گفت و به خانۀ شَمعون رفت. و امّا مادرزن شَمعون را تبی سخت عارض گشته بود. پس، از عیسی خواستند یاریاش کند. 39او نیز بر بالین وی خم شد و تب را نهیب زد، و تبش قطع شد. او بیدرنگ برخاست و مشغول پذیرایی از آنها شد.
40هنگام غروب، همۀ کسانی که بیمارانی مبتلا به امراض گوناگون داشتند، آنان را نزد عیسی آوردند، و او نیز بر یکایک ایشان دست نهاد و شفایشان داد. 41دیوها نیز از بسیاری بیرون میآمدند و فریادکنان میگفتند: «تو پسر خدایی!» امّا او آنها را نهیب میزد و نمیگذاشت سخنی بگویند، زیرا میدانستند مسیح است.
موعظۀ عیسی در کنیسهها
42بامدادان، عیسی به مکانی دورافتاده رفت. امّا مردم او را میجُستند و چون به جایی که بود رسیدند، کوشیدند نگذارند ترکشان کند. 43ولی او گفت: «من باید پادشاهی خدا را در شهرهای دیگر نیز بشارت دهم، چرا که به همین منظور فرستاده شدهام.» 44پس به موعظه در کنیسههای یهودیه*4:44 یا: ”سرزمین یهودیان“؛ در برخی نسخهها: ”جلیل“. ادامه داد. 5
نخستین شاگردان عیسی
لوقا 5:1-11 – مَتّی 4:18-22؛ مَرقُس 1:16-20؛ یوحنا 1:40-42
1یک روز که عیسی در کنار دریاچۀ جِنیسارِت*5:1 دریاچۀ جِنیسارِت همان دریاچۀ جلیل است. ایستاده بود و جمعیت از هر سو بر او ازدحام میکردند تا کلام خدا را بشنوند، 2در کنار دریا دو قایق دید که صیادان از آنها بیرون آمده، مشغول شستن تورهایشان بودند. 3پس بر یکی از آنها که متعلق به شَمعون بود سوار شد و از او خواست قایق را اندکی از ساحل دور کند. سپس خود بر قایق نشست و به تعلیم مردم پرداخت. 4چون سخنانش به پایان رسید، به شَمعون گفت: «قایق را به جایی عمیق ببر، و تورها را برای صید ماهی در آب افکنید.» 5شَمعون پاسخ داد: «استاد، همۀ شب را سخت تلاش کردیم و چیزی نگرفتیم. امّا چون تو میگویی، تورها را در آب خواهیم افکند.» 6وقتی چنین کردند، آنقدر ماهی گرفتند که چیزی نمانده بود تورهایشان پاره شود! 7از این رو، از دوستان خود در قایق دیگر به اشاره خواستند تا به یاریشان آیند. آنها آمدند و هر دو قایق را آنقدر از ماهی پر کردند که چیزی نمانده بود در آب فرو روند. 8چون شَمعون پطرس این را دید، به پاهای عیسی افتاد و گفت: «ای خداوند، از من دور شو، زیرا مردی گناهکارم!» 9چه خود و همراهانش از واقعۀ صید ماهی شگفتزده بودند. 10یعقوب و یوحنا، پسران زِبِدی، نیز که همکار شَمعون بودند، همین حال را داشتند. عیسی به شَمعون گفت: «مترس، از این پس مردم را صید خواهی کرد.» 11پس آنها قایقهای خود را به ساحل راندند و همه چیز را ترک گفته، از پی او روانه شدند. شفای مرد جذامی
لوقا 5:12-14 – مَتّی 8:2-4؛ مَرقُس 1:40-44
12روزی دیگر که عیسی در یکی از شهرها بود، مردی آمد که جذام*5:12 واژۀ یونانی لزوماً به معنی جذام نیست و برای انواع بیماریهای پوستی به کار میرود؛ همچنین در بقیۀ کتاب. تمام بدنش را فرا گرفته بود. چون عیسی را دید، روی بر خاک نهاد و التماسکنان گفت: «سرور من، اگر بخواهی میتوانی پاکم سازی.» 13عیسی دست خود را دراز کرد و او را لمس نمود و گفت: «میخواهم؛ پاک شو!» در دم، جذامْ آن مرد را ترک گفت. 14سپس به او امر فرمود: «به کسی چیزی مگو، بلکه برو و خود را به کاهن بنما و برای تطهیر خود قربانیهایی را که موسی امر کرده است، تقدیم کن تا برای آنان گواهی باشد.» 15با این همه، خبر کارهای او هر چه بیشتر پخش میشد، چندان که جماعتهای بسیار گرد میآمدند تا سخنانش را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند. 16امّا عیسی اغلب به جاهای دورافتاده میرفت و دعا میکرد. شفای مرد مفلوج
لوقا 5:18-26 – مَتّی 9:2-8؛ مَرقُس 2:3-12
17روزی از روزها عیسی تعلیم میداد و فَریسیان و معلمان شریعت از همۀ شهرهای جلیل و یهودیه و نیز از اورشلیم آمده و نشسته بودند، و قدرت خداوند برای شفای بیماران با او بود. 18ناگاه چند مرد از راه رسیدند که مفلوجی را بر تشکی حمل میکردند. ایشان کوشیدند او را به درون خانه ببرند و در برابر عیسی بگذارند. 19امّا چون به سبب ازدحام جمعیت راهی نیافتند، به بام خانه رفتند و از میان سفالها مفلوج را با تُشَکَش پایین فرستادند و وسط جمعیت، در برابر عیسی نهادند. 20چون عیسی ایمان ایشان را دید، گفت: «ای مرد، گناهانت آمرزیده شد!» 21امّا فَریسیان و علمای دین با خود اندیشیدند: «این کیست که کفر میگوید؟ چه کسی جز خدا میتواند گناهان را بیامرزد؟» 22عیسی دریافت چه میاندیشند و پرسید: «چرا در دل چنین میاندیشید؟ 23گفتن کدامیک آسانتر است: ”گناهانت آمرزیده شد“ یا اینکه ”برخیز و راه برو“؟ 24حال تا بدانید که پسر انسان بر زمین اقتدار آمرزش گناهان را دارد» - به مرد مفلوج گفت: «به تو میگویم، برخیز، تشک خود برگیر و به خانه برو!» 25در دم، آن مرد مقابل ایشان ایستاد و آنچه را بر آن خوابیده بود برداشت و خدا را حمدگویان به خانه رفت. 26همه از این رویداد در شگفت شده، خدا را تمجید کردند و در حالی که ترس وجودشان را فرا گرفته بود، میگفتند: «امروز چیزهای شگفتانگیز دیدیم.»
دعوت از لاوی
لوقا 5:27-32 – مَتّی 9:9-13؛ مَرقُس 2:14-17
27سپس عیسی از آن خانه بیرون آمد و خَراجگیری را دید، لاوی نام، که در خَراجگاه نشسته بود. او را گفت: «از پی من بیا.» 28لاوی برخاسته، همه چیز را ترک گفت و از پی عیسی روان شد.
29او در خانۀ خویش ضیافتی بزرگ به افتخار عیسی بر پا کرد، و جمعی بزرگ از خَراجگیران و دیگر مردم، با آنها بر سفره نشستند. 30امّا فَریسیان و گروهی از علمای دین که از فرقۀ آنها بودند، شِکوِهکنان به شاگردان عیسی گفتند: «چرا با خَراجگیران و گناهکاران میخورید و میآشامید؟» 31عیسی پاسخ داد: «بیمارانند که به طبیب نیاز دارند، نه تندرستان. 32من نیامدهام تا پارسایان بلکه تا گناهکاران را به توبه دعوت کنم.»
سؤال دربارۀ روزه
لوقا 5:33-39 – مَتّی 9:14-17؛ مَرقُس 2:18-22
33به او گفتند: «شاگردان یحیی اغلب روزه میگیرند و دعا میکنند؛ شاگردان فَریسیان نیز چنینند، امّا شاگردان تو همیشه در حال خوردن و نوشیدنند.» 34عیسی پاسخ داد: «آیا میتوان میهمانان عروسی را تا زمانی که داماد با آنهاست، به روزه واداشت؟ 35امّا زمانی خواهد رسید که داماد از ایشان گرفته شود. در آن ایام روزه خواهند گرفت.» 36پس این مَثَل را برایشان آورد: «هیچکس تکهای از جامۀ نو را نمیبُرَد تا آن را به جامهای کهنه وصله زند. زیرا اگر چنین کند، هم جامۀ نو را پاره کرده و هم پارچۀ نو بر جامۀ کهنه وصلهای است ناجور. 37نیز کسی شراب نو را در مَشکهای کهنه نمیریزد. زیرا اگر چنین کند، شراب نو مَشکها را خواهد درید و شراب خواهد ریخت و مَشکها نیز تباه خواهد شد. 38شراب نو را در مَشکهای نو باید ریخت. 39و کسی پس از نوشیدن شراب کهنه خواهان شراب تازه نیست، زیرا میگوید: ”شراب کهنه بهتر است.“»
6
صاحب روز شَبّات
لوقا 6:1-11 – مَتّی 12:1-14؛ مَرقُس 2:23-3:6
1در یکی از روزهای شَبّات، عیسی از میان مزارع گندم میگذشت و شاگردانش خوشههای گندم را میچیدند و به دست ساییده، میخوردند. 2امّا تنی چند از فَریسیان گفتند: «چرا کاری میکنید که انجامش در روز شَبّات جایز نیست؟» 3عیسی پاسخ داد: «مگر نخواندهاید که داوود چه کرد، آنگاه که خود و یارانش گرسنه بودند؟ 4او به خانۀ خدا درآمد و نان حضور را برگرفت و خورد و به یارانش نیز داد، هرچند خوردن آن تنها برای کاهنان جایز است.» 5و در ادامه فرمود: «پسر انسان صاحب*6:5 یا ”خداوند“. شَبّات است.» شفای مرد علیل
6در شَبّاتی دیگر، به کنیسه درآمد و به تعلیم پرداخت. مردی آنجا بود که دست راستش خشک شده بود. 7علمای دین و فَریسیان، عیسی را زیر نظر داشتند تا ببینند آیا در روز شَبّات کسی را شفا میدهد یا نه؛ زیرا در پی دستاویزی بودند تا به او اتهام زنند. 8امّا عیسی که از افکارشان آگاه بود، مرد خشکدست را گفت: «برخیز و در برابر همه بایست.» او نیز برخاست و ایستاد. 9عیسی به آنان گفت: «از شما میپرسم، کدامیک در روز شَبّات رواست: نیکی یا بدی، نجات جان انسان یا نابود کردن آن؟» 10پس چشم به جانب یکایک ایشان گرداند و سپس خطاب به آن مرد گفت: «دستت را دراز کن!» چنین کرد، و دستش سالم شد. 11امّا آنان سخت خشمگین شدند و با یکدیگر به مشورت نشستند که با عیسی چه کنند.
انتخاب دوازده رسول
لوقا 6:13-16 – مَتّی 10:2-4؛ مَرقُس 3:16-19؛ اعمال 1:13
12یکی از آن روزها، عیسی برای دعا به کوهی رفت و شب را در عبادت خدا به صبح رساند. 13بامدادان شاگردانش را فرا خواند، و از میان آنان دوازده تن را برگزید و ایشان را رسول خواند: 14شَمعون (که او را پطرس نامید)، آندریاس (برادر پطرس)، یعقوب، یوحنا، فیلیپُس، بَرتولْما، 15مَتّی، توما، یعقوب پسر حَلْفای، شَمعون معروف به غیور، 16یهودا پسر یعقوب، و یهودای اَسخَریوطی که به وی خیانت کرد.
’خوشا به حال شما‘
لوقا 6:20-23 – مَتّی 5:3-12
17عیسی همراه ایشان فرود آمد و در مکانی هموار ایستاد. بسیاری از شاگردانش و انبوهی از مردم از سرتاسر یهودیه، اورشلیم، و از شهرهای ساحلی صور و صیدون، آنجا حضور داشتند. 18آنها آمده بودند تا سخنان او را بشنوند و از بیماریهای خود شفا یابند؛ و کسانی که ارواح پلید آزارشان میداد، شفا مییافتند. 19مردم همه میکوشیدند او را لمس کنند، زیرا نیرویی از وی صادر میشد که همگان را شفا میبخشید.
20آنگاه عیسی بر شاگردانش نظر افکند و گفت:
«خوشا به حال شما که فقیرید،
زیرا پادشاهی خدا از آن شماست.
21خوشا به حال شما که اکنون گرسنهاید،
زیرا سیر خواهید شد.
خوشا به حال شما که اکنون گریانید،
زیرا خواهید خندید.
22«خوشا به حال شما آنگاه که مردم بهخاطر پسر انسان، بر شما نفرت گیرند و شما را از جمع خود برانند و دشنام دهند و بدنام سازند. 23در آن روز، شادی و پایکوبی کنید، زیرا پاداشتان در آسمان عظیم است. چرا که پدران آنها نیز با پیامبران چنین کردند.
24«امّا وای بر شما که دولتمندید،
زیرا تسلی خود را یافتهاید.
25وای بر شما که اکنون سیرید،
زیرا گرسنه خواهید شد.
وای بر شما که اکنون خندانید،
زیرا ماتم خواهید کرد و زاری خواهید نمود.
26«وای بر شما آنگاه که همگان زبان به ستایشتان بگشایند، زیرا پدران آنها نیز با پیامبران دروغین چنین کردند.
محبت به دشمنان
لوقا 6:29 و 30 – مَتّی 5:39-42
27«امّا ای شما که گوش فرا میدهید، به شما میگویم که دشمنان خود را محبت نمایید و به آنان که از شما نفرت دارند، نیکی کنید. 28برای هر که نفرینتان کند برکت بطلبید، و هر کس را که آزارتان دهد دعای خیر کنید. 29اگر کسی بر یک گونۀ تو سیلی زند، گونۀ دیگر را نیز به او پیشکش کن. اگر کسی ردایت را از تو بستاند، پیراهنت را نیز از او دریغ مدار. 30اگر کسی چیزی از تو بخواهد به او بده، و اگر مال تو را غصب کند، از او بازمخواه. 31با مردم همانگونه رفتار کنید که میخواهید با شما رفتار کنند.
32«اگر تنها آنان را محبت کنید که شما را محبت میکنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز دوستداران خود را محبت میکنند. 33و اگر فقط به کسانی نیکی کنید که به شما نیکی میکنند، چه برتری دارید؟ حتی گناهکاران نیز چنین میکنند. 34و اگر فقط به کسانی قرض دهید که امید عوض از آنان دارید، شما را چه برتری است؟ حتی گناهکاران نیز به گناهکاران قرض میدهند تا روزی از ایشان عوض بگیرند. 35امّا شما، دشمنانتان را محبت کنید و به آنها نیکی نمایید، و بدون امیدِ عوض، به ایشان قرض دهید، زیرا پاداشتان عظیم است، و فرزندانِ آن متعال خواهید بود، چه او با ناسپاسان و بدکاران مهربان است. 36پس رحیم باشید، چنانکه پدر شما رحیم است.
محکوم کردن دیگران
لوقا 6:37-42 – مَتّی 7:1-5
37«داوری نکنید تا بر شما داوری نشود. محکوم نکنید تا محکوم نشوید. ببخشایید تا بخشوده شوید. 38بدهید تا به شما داده شود. پیمانهای پُر، فشرده، تکان داده و لبریز در دامنتان ریخته خواهد شد! زیرا با هر پیمانهای که بدهید، با همان پیمانه به شما داده خواهد شد.»
39و این مَثَل را نیز برایشان آورد: «آیا کور میتواند عصاکش کور دیگر شود؟ آیا هر دو در چاه نخواهند افتاد؟ 40شاگرد، برتر از استاد خود نیست، امّا هر که تعلیم و تربیتش به کمال رسد، همچون استاد خود خواهد شد.
41«چرا پَرِکاهی را در چشم برادرت میبینی، امّا از چوبی که در چشم خود داری غافلی؟ 42چگونه میتوانی به برادرت بگویی: ”برادر، بگذار پَرِکاه را از چشمت به در آورم“، ولی چوب را در چشم خود نمیبینی؟ ای ریاکار، نخست چوب را از چشم خود به در آر، آنگاه بهتر خواهی دید تا پَرِکاه را از چشم برادرت بیرون کنی.
درخت و میوهاش
لوقا 6:43 و 44 – مَتّی 7:16 و 18 و 20
43«هیچ درخت نیکو، میوۀ بد بهبار نمیآوَرَد و هیچ درخت بد، میوۀ نیکو نمیدهد. 44هر درختی را از میوهاش میتوان شناخت. نه از بوتۀ خار میتوان انجیر چید، و نه از بوتۀ تمشک، انگور! 45شخصِ نیک از خزانۀ نیکوی دل خود نیکویی برمیآورد، و شخصِ بد از خزانۀ بدِ دل خود، بدی. زیرا زبان از آنچه دل از آن لبریز است، سخن میگوید.
معمار دانا و معمار نادان
لوقا 6:47-49 – مَتّی 7:24-27
46«چگونه است که مرا ’سرورم، سرورم‘ میخوانید، امّا به آنچه میگویم عمل نمیکنید؟ 47آن که نزد من میآید و سخنانم را میشنود و به آن عمل میکند، به شما مینمایانم به چه کس میمانَد. 48او کسی را مانَد که برای بنای خانهای، زمین را گود کَند و پیِ خانه را بر صخره نهاد. چون سیل آمد و سیلاب بر آن خانه هجوم برد، نتوانست آن را بجنباند، زیرا محکم ساخته شده بود. 49امّا آن که سخنانم را میشنود ولی به آن عمل نمیکند، کسی را مانَد که خانهای بدون پی، بر زمین ساخت. چون سیلاب بر آن خانه هجوم بُرد، در دم فرو ریخت و ویرانی عظیم بر جای نهاد.»
7
ایمان نظامی رومی
لوقا 7:1-10 – مَتّی 8:5-13
1چون عیسی تمامی گفتار خود را با مردم به پایان رسانید، به کَفَرناحوم درآمد. 2آنجا یک نظامی رومی*7:2 این نظامی صد سرباز زیر فرمان داشت؛ ”سانتوریون“. بود که غلامی بس عزیز داشت. غلامْ بیمار و در آستانۀ مرگ بود. 3نظامی چون دربارۀ عیسی شنید، تنی چند از مشایخ یهود را نزدش فرستاد تا از او بخواهند بیاید و غلامش را شفا دهد. 4آنها نزد عیسی آمدند و با التماس بسیار به او گفتند: «این مرد سزاوار است این لطف را در حقش بکنی، 5زیرا قوم ما را دوست میدارد و کنیسه را نیز برایمان ساخته است.» 6پس عیسی همراهشان رفت. به نزدیکی خانه که رسید، آن نظامی چند تن از دوستانش را نزد عیسی فرستاد، با این پیغام که: «سرورم، خود را زحمت مده، زیرا شایسته نیستم زیر سقف من آیی. 7از همین رو، حتی خود را لایق ندانستم نزد تو آیم. فقط سخنی بگو که خدمتکارم شفا خواهد یافت. 8زیرا من خود فردی هستم زیر فرمان. سربازانی نیز زیر فرمان خود دارم. به یکی میگویم، ”برو“، میرود؛ به دیگری میگویم، ”بیا“، میآید. به غلام خود میگویم، ”این را به جای آر“، به جای میآورد.» 9عیسی چون این را شنید، از او در شگفت شد و به جمعیتی که از پیاش میآمدند روی کرد و گفت: «به شما میگویم، چنین ایمانی حتی در اسرائیل هم ندیدهام.» 10چون فرستادگان به خانه بازگشتند، غلام را سلامت یافتند. زنده کردن پسر بیوهزن
لوقا 7:11-16 – مشابه اوّل پادشاهان 17:17-24؛ دوّم پادشاهان 4:32-37؛ مَرقُس 5:21-24 و 35-43؛ یوحنا 11:1-44
11چندی بعد، عیسی رهسپار شهری شد به نام نائین. شاگردان و جمعیتی انبوه نیز او را همراهی میکردند. 12به نزدیکی دروازۀ شهر که رسید، دید مردهای را میبرند که یگانه پسر بیوهزنی بود. بسیاری از مردمان شهر نیز آن زن را همراهی میکردند. 13خداوند چون او را دید، دلش بر او بسوخت و گفت: «گریه مکن.» 14سپس نزدیک رفت و تابوت را لمس کرد. کسانی که آن را حمل میکردند، ایستادند. عیسی گفت: «ای جوان، تو را میگویم، برخیز!» 15مرده راست نشست و سخن گفتن آغاز کرد! عیسی او را به مادرش سپرد. 16ترس و هیبت بر همۀ آنان مستولی شد و در حالی که خدا را ستایش میکردند، میگفتند: «پیامبری بزرگ در میان ما ظهور کرده است. خدا به یاری قوم خود آمده است.» 17خبر این کار عیسی در تمام یهودیه*7:17 یا: ”در تمام سرزمین یهودیان“. و نواحی اطراف منتشر شد. شک یحیی دربارۀ عیسی
لوقا 7:18-35 – مَتّی 11:2-19
18شاگردان یحیی او را از همۀ این وقایع آگاه ساختند. پس او دو تن از آنان را فرا خواند 19و با این پیغام نزد عیسی فرستاد: «آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟» 20آن دو نزد عیسی آمده، گفتند: «یحیای تعمیددهنده ما را فرستاده تا از تو بپرسیم آیا تو همانی که میبایست بیاید، یا منتظر دیگری باشیم؟» 21در همان ساعت، عیسی بسیاری را از بیماریها و دردها و ارواح پلید شفا داد و نابینایان بسیار را بینایی بخشید. 22پس در پاسخ آن فرستادگان فرمود: «بروید و آنچه دیده و شنیدهاید به یحیی بازگویید، که کوران بینا میشوند، لنگان راه میروند، جذامیان پاک میگردند، کران شنوا میشوند، مردگان زنده میگردند و به فقیران بشارت داده میشود. 23خوشا به حال کسی که به سبب من نلغزد.»
24چون فرستادگان یحیی رفتند، عیسی دربارۀ او سخن آغاز کرد و به جماعت گفت: «برای دیدن چه چیز به بیابان رفته بودید؟ برای دیدن نیای که از باد در جنبش است؟ 25برای دیدن چه چیز رفتید؟ مردی که جامهای لطیف در بر دارد؟ آنان که جامههای فاخر میپوشند و در تجمّل زندگی میکنند، در قصرهای پادشاهانند. 26پس برای دیدن چه رفته بودید؟ برای دیدن پیامبری؟ آری، به شما میگویم کسی که از پیامبر نیز برتر است. 27او همان است که دربارهاش نوشته شده:
«”اینک پیامآور خود را پیشاپیش تو میفرستم
که راهت را پیش رویت مهیا خواهد کرد.“*مَلاکی 3:1. 28به شما میگویم که کسی بزرگتر از یحیی از مادر زاده نشده است؛ امّا کوچکترین در پادشاهی خدا، از او بزرگتر است.»
29همۀ مردمانی که این سخنان را شنیدند، حتی خَراجگیران، تصدیق کردند که راه خدا حق است، زیرا به دست یحیی تعمید گرفته بودند. 30امّا فَریسیان و فقیهان با امتناع از تعمید گرفتن به دست یحیی، ارادۀ خدا را برای خود رد کردند.
31عیسی ادامه داد: «پس، مردم این نسل را به چه تشبیه کنم؟ به چه میمانند؟ 32به کودکانی مانند که در بازار مینشینند و به یکدیگر ندا میکنند:
«”برای شما نی نواختیم، نرقصیدید؛
مرثیه خواندیم، بر سینه نزدید.“
33زیرا یحیای تعمیددهنده آمد که نه نان میخورْد و نه شراب مینوشید؛ گفتید، ”دیو دارد.“ 34پسر انسان آمد که میخورَد و مینوشد؛ میگویید، ”مردی است شکمباره و میگسار، دوست خَراجگیران و گناهکاران.“ 35امّا حقانیت حکمت را همۀ فرزندان آن به ثبوت میرسانند.»*7:35 در این ضربالمثل، پیروان و شاگردان یحیی و عیسی در واقع همان فرزندان حکمت هستند که راه حق خدا را برگزیدهاند و تصدیق میکنند که حکمت خدا درست عمل میکند. تدهین عیسی به دست زنی بدکاره
لوقا 7:37-39 – مشابه مَتّی 26:6-13؛ مَرقُس 14:3-9؛ یوحنا 12:1-8 لوقا 7:41 و 42 – مشابه مَتّی 18:23-34
36روزی یکی از فَریسیان عیسی را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ آن فَریسی رفت و بر سفره نشست. 37در آن شهر، زنی بدکاره میزیست که چون شنید عیسی در خانۀ آن فَریسی میهمان است، ظرفی مرمرین، پر از عطر، با خود آورد 38و گریان پشت سر عیسی، کنارِ پاهای او ایستاد. آنگاه با قطرات اشک به شستن پاهای عیسی پرداخت و با گیسوانش آنها را خشک کرد. سپس پاهای او را بوسید و عطرآگین کرد. 39چون فَریسیِ میزبان این را دید، با خود گفت: «اگر این مرد براستی پیامبر بود، میدانست این زن که لمسش میکند کیست و چگونه زنی است - میدانست که بدکاره است.» 40عیسی به او گفت: «ای شَمعون، میخواهم چیزی به تو بگویم.» گفت: «بفرما، استاد!» 41عیسی گفت: «شخصی از دو تن طلب داشت: از یکی پانصد دینار،*7:41 یک ”دینار“ سکهای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. از دیگری پنجاه دینار. 42امّا چون چیزی نداشتند به او بدهند، بدهی هر دو را بخشید. حال به گمان تو کدامیک او را بیشتر دوست خواهد داشت؟» 43شَمعون پاسخ داد: «به گمانم آن که بدهی بیشتری داشت و بخشیده شد.» عیسی گفت: «درست گفتی.» 44آنگاه به سوی آن زن اشاره کرد و به شَمعون گفت: «این زن را میبینی؟ به خانهات آمدم، و تو برای شستن پاهایم آب نیاوردی، امّا این زن با اشکهایش پاهای مرا شست و با گیسوانش خشک کرد! 45تو مرا نبوسیدی، امّا این زن از لحظۀ ورودم، دمی از بوسیدن پاهایم بازنایستاده است. 46تو بر سر من روغن نمالیدی، امّا او پاهایم را عطرآگین کرد. 47پس به تو میگویم، محبت بسیارِ او از آن روست که گناهان بسیارش آمرزیده شده است. امّا آن که کمتر آمرزیده شد، کمتر هم محبت میکند.» 48پس رو به آن زن کرد و گفت: «گناهانت آمرزیده شد!» 49میهمانان با یکدیگر گفتند: «این کیست که گناهان را نیز میآمرزد؟» 50عیسی به آن زن گفت: «ایمانت تو را نجات داده است، به سلامت برو!» 8
مَثَل برزگر
لوقا 8:4-15 – مَتّی 13:2-23؛ مَرقُس 4:1-20
1پس از آن، عیسی شهر به شهر و روستا به روستا میگشت و به پادشاهی خدا بشارت میداد. آن دوازده تن نیز با وی بودند، 2و نیز شماری از زنان که از ارواح پلید و بیماری شفا یافته بودند: مریم معروف به مَجدَلیّه که از او هفت دیو اخراج شده بود، 3یوآنّا همسر خوزا، مباشر هیرودیس، سوسن و بسیاری زنان دیگر. این زنان از دارایی خود برای رفع نیازهای عیسی و شاگردانش تدارک میدیدند.
4چون مردم از بسیاری شهرها به دیدن عیسی میآمدند و جمعیتی انبوه گرد آمد، او این مَثَل را آورد: 5«روزی برزگری برای پاشیدن بذرِ خود بیرون رفت. چون بذر میپاشید، برخی در راه افتاد و لگدمال شد و پرندگان آسمان آنها را خوردند. 6برخی دیگر در زمین سنگلاخ افتاد، و چون رویید، خشک شد، چرا که رطوبتی نداشت. 7برخی نیز میان خارها افتاد و خارها با بذرها نمو کرده، آنها را خفه کرد. 8امّا برخی از بذرها در زمین نیکو افتاد و نمو کرد و صد چندان بار آورد.» چون این را گفت، ندا در داد: «هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
9شاگردانش معنی این مَثَل را از او پرسیدند. 10گفت: «درک رازهای پادشاهی خدا به شما عطا شده است، امّا با دیگران در قالب مَثَل سخن میگویم، تا:
«”بنگرند، امّا نبینند؛
بشنوند، امّا نفهمند.“*اِشعیا 6:9. 11«معنی مَثَل این است: بذر، کلام خداست. 12بذرهایی که در راه میافتد، کسانی هستند که کلام را میشنوند، امّا ابلیس میآید و آن را از دلشان میرباید، تا نتوانند ایمان آورند و نجات یابند. 13بذرهایی که بر زمین سنگلاخ میافتد کسانی هستند که چون کلام را میشنوند، آن را با شادی میپذیرند، امّا ریشه نمیدوانند. اینها اندک زمانی ایمان دارند، امّا به هنگام آزمایش، ایمان خود را از دست میدهند. 14بذرهایی که در میان خارها میافتد، کسانی هستند که میشنوند، امّا چون میروند نگرانیها، ثروت و لذات زندگی آنها را خفه میکند و بهثمر نمیرسند. 15امّا بذرهایی که بر زمین نیکو میافتد، کسانی هستند که کلام را با دلی پاک و نیکو میشنوند و آن را نگاه داشته، پایدار میمانند و ثمر میآورند.
مَثَل چراغ
16«هیچکس چراغ را برنمیافروزد تا سرپوشی بر آن نهد یا آن را زیر تخت بگذارد! بلکه چراغ را بر چراغدان میگذارند تا هر که داخل شود، روشنایی را ببیند. 17زیرا هیچ چیزِ پنهانی نیست که آشکار نشود و هیچ چیز نهفتهای نیست که معلوم و هویدا نگردد. 18پس دقّت کنید چگونه میشنوید، زیرا به آن که دارد بیشتر داده خواهد شد و از آن که ندارد، همان هم که گمان میکند دارد، گرفته خواهد شد.»
مادر و برادران عیسی
لوقا 8:19-21 – مَتّی 12:46-50؛ مَرقُس 3:31-35
19در این هنگام، مادر و برادران عیسی آمدند تا او را ببینند، امّا ازدحام جمعیت چندان بود که نتوانستند به او نزدیک شوند. 20پس به وی خبر دادند که: «مادر و برادرانت بیرون ایستادهاند و میخواهند تو را ببینند.» 21در پاسخ گفت: «مادر و برادران من کسانی هستند که کلام خدا را میشنوند و به آن عمل میکنند.»
آرام کردن توفان دریا
لوقا 8:22-25 – مَتّی 8:23-27؛ مَرقُس 4:36-41 لوقا 8:22-25 – مشابه مَرقُس 6:47-52؛ یوحنا 6:16-21
22روزی عیسی به شاگردان خود گفت: «به آن سوی دریاچه برویم.» پس سوار قایق شدند و به پیش راندند. 23و چون میرفتند، عیسی به خواب رفت. ناگاه تندبادی بر دریا وزیدن گرفت، چندان که قایق از آب پر میشد و جانشان به خطر افتاد. 24شاگردان نزد عیسی رفتند و او را بیدار کرده، گفتند: «ای استاد، ای استاد، چیزی نمانده غرق شویم!» عیسی بیدار شد و بر باد و امواج خروشان نهیب زد. توفان فرو نشست و آرامش برقرار شد. 25پس به ایشان گفت: «ایمانتان کجاست؟» شاگردان با بهت و وحشت از یکدیگر میپرسیدند: «این کیست که حتی به باد و آب فرمان میدهد و از او فرمان میبرند.»
شفای مرد دیوزده
لوقا 8:26-37 – مَتّی 8:28-34 لوقا 8:26-39 – مَرقُس 5:1-20
26پس به ناحیۀ جِراسیان*8:26 در بعضی نسخهها ”جَدَریان“؛ همچنین در آیۀ 37. رسیدند که آن سوی دریا، مقابل جلیل قرار داشت. 27چون عیسی قدم بر ساحل نهاد، مردی دیوزده از مردمان آن شهر بدو برخورد که دیرگاهی لباس نپوشیده و در خانهای زندگی نکرده بود، بلکه در گورها به سر میبرد. 28چون او عیسی را دید، نعره برکشید و به پایش افتاد و با صدای بلند فریاد برآورد: «ای عیسی، پسر خدای متعال، تو را با من چه کار است؟ تمنا دارم عذابم ندهی!» 29زیرا عیسی به روح پلید دستور داده بود از او به در آید. آن روح بارها او را گرفته بود و با آنکه دست و پایش را به زنجیر میبستند و از او نگهبانی میکردند، بندها را میگسست و دیو او را به جایهای نامسکون میکشاند. 30عیسی از او پرسید: «نامت چیست؟» پاسخ داد: «لِژیون،»*8:30 واحدی از ارتش روم، متشکل از پنج الی شش هزار سرباز. زیرا دیوهای بسیار به درونش رفته بودند. 31آنها التماسکنان از عیسی خواستند که بدیشان دستور ندهد به هاویه*8:31 ”چاه بیانتها“ یا ”مُغاک“، جایی که ارواح پلید هستند؛ همچنین در بقیۀ کتاب. روند. 32در آن نزدیکی، گلۀ بزرگی خوک در دامنۀ تپه مشغول چرا بود. دیوها از عیسی خواهش کردند اجازه دهد به درون خوکها روند، و او نیز اجازه داد. 33پس، دیوها از آن مرد بیرون آمدند و به درون خوکها رفتند، و خوکها از سراشیبی تپه به درون دریا هجوم بردند و غرق شدند.
34چون خوکبانان این را دیدند، گریختند و در شهر و روستا، ماجرا را بازگفتند. 35پس مردم بیرون آمدند تا آنچه را روی داده بود ببینند، و چون نزد عیسی رسیدند و دیدند آن مرد که دیوها از او به در آمده بودند، جامه به تن کرده و عاقل پیش پاهای عیسی نشسته است، ترسیدند. 36کسانی که ماجرا را به چشم دیده بودند، برای ایشان بازگفتند که مرد دیوزده چگونه شفا یافته بود. 37پس همۀ مردمِ ناحیۀ جِراسیان از عیسی خواستند از نزدشان برود، زیرا ترسی عظیم بر آنان چیره شده بود. او نیز سوار قایق شد و رفت. 38مردی که دیوها از او بیرون آمده بودند، از عیسی تمنا کرد بگذارد با وی همراه شود، امّا عیسی او را روانه کرد و گفت: 39«به خانۀ خود برگرد و آنچه خدا برایت کرده است، بازگو.» پس رفت و در سرتاسر شهر اعلام کرد که عیسی برای او چه کرده است.
دختر یکی از رئیسان و زن مبتلا به خونریزی
لوقا 8:40-56 – مَتّی 9:18-26؛ مَرقُس 5:22-43
40چون عیسی بازگشت، مردم به گرمی از او استقبال کردند، زیرا همه چشم به راهش بودند. 41در این هنگام، مردی یایروس نام، که رئیس کنیسه بود، آمد و به پای عیسی افتاده، التماس کرد به خانهاش برود، 42زیرا تنها دخترش که حدود دوازده سال داشت، در حال مرگ بود.
هنگامی که عیسی در راه بود، جمعیت سخت بر او ازدحام میکردند. 43در آن میان، زنی بود که دوازده سال دچار خونریزی بود و [با اینکه تمام دارایی خود را صرف طبیبان کرده بود،] کسی را توانِ درمانش نبود. 44او از پشت سر به عیسی نزدیک شد و لبۀ ردای او را لمس کرد. در دم خونریزیاش قطع شد. 45عیسی پرسید: «چه کسی مرا لمس کرد؟» چون همه انکار کردند، پطرس گفت: «استاد، مردم از هر سو احاطهات کردهاند و بر تو ازدحام میکنند!» 46امّا عیسی گفت: «کسی مرا لمس کرد! زیرا دریافتم نیرویی از من صادر شد!» 47آن زن چون دید نمیتواند پنهان بماند، ترسان و لرزان پیش آمد و به پای او افتاد و در برابر همگان گفت که چرا او را لمس کرده و چگونه در دَم شفا یافته است. 48عیسی به او گفت: «دخترم، ایمانت تو را شفا داده است. به سلامت برو.»
49عیسی هنوز سخن میگفت که کسی از خانۀ یایروس، رئیس کنیسه، آمد و گفت: «دخترت مرد، دیگر استاد را زحمت مده.» 50عیسی چون این را شنید، به یایروس گفت: «مترس! فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.» 51هنگامی که به خانۀ یایروس رسید، نگذاشت کسی جز پطرس و یوحنا و یعقوب و پدر و مادر دختر با او به خانه درآیند. 52همۀ مردم برای دختر شیون و زاری میکردند. عیسی گفت: «زاری مکنید، زیرا نمرده بلکه در خواب است.» 53آنها ریشخندش کردند، چرا که میدانستند دختر مرده است. 54امّا عیسی دست دخترک را گرفت و گفت: «دخترم، برخیز!» 55روح او بازگشت و در دَم از جا برخاست. عیسی فرمود تا به او خوراک دهند. 56والدین دختر غرق در حیرت بودند، امّا او بدیشان امر فرمود که ماجرا را به کسی بازنگویند.
9
مأموریت دوازده شاگرد
لوقا 9:3-5 – مَتّی 10:9-15؛ مَرقُس 6:8-11 لوقا 9:7-9 – مَتّی 14:1 و 2؛ مَرقُس 6:14-16
1عیسی آن دوازده تن را گرد هم فرا خواند و آنان را قدرت و اقتدار بخشید تا همۀ دیوها را بیرون برانند و بیماریها را شفا بخشند؛ 2و ایشان را فرستاد تا به پادشاهی خدا موعظه کنند و بیماران را شفا دهند. 3به ایشان گفت: «هیچ چیز برای سفر برندارید، نه چوبدستی، نه کولهبار، نه نان، نه پول و نه پیراهن اضافه. 4به هر خانهای که درآمدید، تا هنگام ترک آن محل، در آن خانه بمانید. 5اگر مردم شما را نپذیرفتند، به هنگام ترک شهرشان، خاک پاهای خود را بتکانید تا شهادتی بر ضد آنها باشد.» 6پس به راه افتاده، از روستایی به روستای دیگر میرفتند و هر جا میرسیدند، بشارت میدادند و بیماران را شفا میبخشیدند.
7و امّا خبر همۀ این وقایع به گوش هیرودیسِ حاکم رسید. هیرودیس حیران و سرگردان مانده بود، چرا که برخی میگفتند عیسی همان یحیی است که از مردگان برخاسته است. 8برخی دیگر میگفتند ایلیا ظهور کرده، و برخی نیز میگفتند یکی از پیامبران دیرین زنده شده است. 9امّا هیرودیس گفت: «سر یحیی را من از تن جدا کردم. پس این کیست که این چیزها را دربارهاش میشنوم؟» و میکوشید عیسی را ببیند.
خوراک دادن به پنج هزار تن
لوقا 9:10-17 – مَتّی 14:13-21؛ مَرقُس 6:32-44؛ یوحنا 6:5-13 لوقا 9:13-17 – مشابه دوّم پادشاهان 4:42-44
10چون رسولان بازگشتند، هرآنچه کرده بودند به عیسی بازگفتند. آنگاه آنان را با خود به شهری به نام بِیتصِیْدا برد تا در آنجا تنها باشند. 11امّا بسیاری این را دریافتند و از پی ایشان روانه شدند. عیسی نیز آنان را پذیرفت و با ایشان از پادشاهی خدا سخن گفت و کسانی را که نیاز به درمان داشتند، شفا بخشید.
12نزدیک غروب، آن دوازده تن نزدش آمدند و گفتند: «جماعت را مرخص فرما تا به روستاها و مزارع اطراف بروند و خوراک و سرپناهی بیابند، چرا که اینجا مکانی دورافتاده است.» 13عیسی در جواب گفت: «شما خود به ایشان خوراک دهید.» گفتند: «ما جز پنج نان و دو ماهی چیزی نداریم، مگر اینکه برویم و برای همۀ این مردم خوراک بخریم.» 14در آنجا حدود پنج هزار مرد بودند. عیسی به شاگردان خود فرمود: «مردم را در گروههای پنجاه نفری بنشانید.» 15شاگردان چنین کردند و همه را نشاندند. 16آنگاه پنج نان و دو ماهی را برگرفت، به آسمان نگریست و برکت داده، آنها را پاره کرد و به شاگردان داد تا پیش مردم بگذارند. 17پس همه خوردند و سیر شدند و دوازده سبد نیز از تکههای بر جای مانده برگرفتند.
اعتراف پطرس دربارۀ عیسی
لوقا 9:18-20 – مَتّی 16:13-16؛ مَرقُس 8:27-29 لوقا 9:22-27 – مَتّی 16:21-28؛ مَرقُس 8:31-9:1
18روزی عیسی در خلوت دعا میکرد و تنها شاگردانش با او بودند. از ایشان پرسید: «مردم میگویند من که هستم؟» 19پاسخ دادند: «برخی میگویند یحیای تعمیددهنده هستی، برخی دیگر میگویند ایلیایی، و برخی نیز تو را یکی از پیامبران ایام کهن میدانند که زنده شده است.» 20از ایشان پرسید: «شما چه؟ شما مرا که میدانید؟» پطرس پاسخ داد: «مسیحِ خدا.»
21سپس عیسی ایشان را منع کرد و دستور داد این را به کسی نگویند، 22و گفت: «میباید که پسر انسان رنج بسیار کِشد و مشایخ و سران کاهنان و علمای دین ردش کنند و کشته شود و در روز سوّم برخیزد.»
23سپس به همه فرمود: «اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند، باید خود را انکار کرده، هر روز صلیب خویش برگیرد و از پی من بیاید. 24زیرا هر که بخواهد جان خود را نجات دهد، آن را از دست خواهد داد؛ امّا هر که به خاطر من جانش را از دست بدهد، آن را نجات خواهد داد. 25انسان را چه سود که تمامی دنیا را ببَرد، امّا جان خویش را ببازد یا آن را تلف کند. 26زیرا هر که از من و سخنانم عار داشته باشد، پسر انسان نیز آنگاه که در جلال خود و جلال پدر و فرشتگان مقدّس آید، از او عار خواهد داشت. 27براستی به شما میگویم، برخی اینجا ایستادهاند که تا پادشاهی خدا را نبینند، طعم مرگ را نخواهند چشید.»
دگرگونی سیمای عیسی
لوقا 9:28-36 – مَتّی 17:1-8؛ مَرقُس 9:2-8
28حدود هشت روز پس از این سخنان، عیسی پطرس و یوحنا و یعقوب را برگرفت و بر فراز کوهی رفت تا دعا کند. 29در همان حال که دعا میکرد، نمودِ چهرهاش تغییر کرد و جامهاش سفید و نورانی شد. 30ناگاه دو مرد، موسی و ایلیا، پدیدار گشته، با او به گفتگو پرداختند. 31آنان در جلال ظاهر شده بودند و دربارۀ خروج عیسی سخن میگفتند که میبایست بهزودی در اورشلیم رخ دهد. 32پطرس و همراهانش بسیار خوابآلود بودند، امّا چون کاملاً بیدار و هوشیار شدند، جلال عیسی را دیدند و آن دو مرد را که در کنارش ایستاده بودند. 33هنگامی که آن دو از نزد عیسی میرفتند، پطرس گفت: «استاد، بودن ما در اینجا نیکوست! بگذار سه سرپناه بسازیم، یکی برای تو، یکی برای موسی و یکی هم برای ایلیا.» او نمیدانست چه میگوید. 34این سخن هنوز بر زبان پطرس بود که ابری پدیدار گشت و آنان را در بر گرفت. چون به درون ابر میرفتند، هراسان شدند. 35آنگاه ندایی از ابر در رسید که «این است پسر من که او را برگزیدهام؛ به او گوش فرا دهید!» 36و چون صدا قطع شد، عیسی را تنها دیدند. شاگردان این را نزد خود نگاه داشتند، و در آن زمان کسی را از آنچه دیده بودند، آگاه نکردند.
شفای پسر دیوزده
لوقا 9:37-42 و 43-45 – مَتّی 17:14-18 و 22 و 23؛ مَرقُس 9:14-27 و 30-32
37روز بعد، چون از کوه فرود آمدند، جمعی انبوه با عیسی دیدار کردند. 38ناگاه مردی از میان جمعیت فریاد زد: «استاد، به تو التماس میکنم نظر لطفی بر پسر من بیفکنی، زیرا تنها فرزند من است. 39روحی ناگهان او را میگیرد و او در دَم نعره برمیکشد و دچار تشنج میشود، به گونهای که دهانش کف میکند. این روح بهدشواری رهایش میکند، و او را مجروح وامیگذارد. 40به شاگردانت التماس کردم از او بیرونش کنند، امّا نتوانستند.» 41عیسی پاسخ داد: «ای نسل بیایمان و منحرف، تا به کِی با شما باشم و تحملتان کنم؟ پسرت را اینجا بیاور.» 42در همان هنگام که پسر میآمد، دیو او را بر زمین زد و به تشنج افکند. امّا عیسی بر آن روح پلید نهیب زد و پسر را شفا داد و به پدرش سپرد. 43مردم همگی از بزرگی خدا در حیرت افتادند.
در آن حال که همگان از کارهای عیسی در شگفت بودند، او به شاگردان خود گفت: 44«به آنچه میخواهم به شما بگویم بهدقّت گوش بسپارید: پسر انسان به دست مردم تسلیم خواهد شد.» 45امّا منظور وی را درنیافتند؛ بلکه از آنان پنهان ماند تا درکش نکنند؛ و میترسیدند در این باره از او سؤال کنند.
بزرگی در چیست؟
لوقا 9:46-48 – مَتّی 18:1-5 لوقا 9:46-50 – مَرقُس 9:33-40
46روزی در میان شاگردان این بحث درگرفت که کدامیک از ایشان از همه بزرگتر است. 47عیسی که از افکار ایشان آگاه بود، کودکی را برگرفت و در کنار خود قرار داد، 48و به آنان گفت: «هر که این کودک را به نام من بپذیرد، مرا پذیرفته است؛ و هر که مرا بپذیرد، فرستندۀ مرا پذیرفته است. زیرا در میان شما آنکس بزرگتر است که از همه کوچکتر باشد.»
49یوحنا گفت: «استاد، شخصی را دیدیم که به نام تو دیو اخراج میکرد، امّا چون از ما نبود، او را بازداشتیم.» 50عیسی گفت: «بازَش مدارید، زیرا هر که بر ضد شما نیست، با شماست.»
عدم پذیرش در سامِرِه
51چون زمان صعود عیسی به آسمان نزدیک میشد، با عزمی راسخ رو به سوی اورشلیم نهاد. 52پس پیشاپیش خود فرستادگانی اعزام داشت که به یکی از دهکدههای سامِریان رفتند تا برای او تدارک ببینند. 53امّا مردم آنجا او را نپذیرفتند، زیرا عازم اورشلیم بود. 54چون شاگردان او، یعقوب و یوحنا، این را دیدند، گفتند: «ای سرور ما، آیا میخواهی بگوییم آتش از آسمان نازل شود و همۀ آنها را نابود کند [چنانکه ایلیا کرد]؟» 55امّا عیسی روی گردانده، توبیخشان کرد. [و گفت: «شما نمیدانید از کدام روح هستید! 56زیرا پسر انسان نیامده تا جان مردم را هلاک کند بلکه تا نجات بخشد.»] سپس به دهکدهای دیگر رفتند.
بهای پیروی از عیسی
لوقا 9:57-60 – مَتّی 8:19-22
57در راه، شخصی به عیسی گفت: «هرجا بروی، تو را پیروی خواهم کرد.» 58عیسی پاسخ داد: «روباهان را لانههاست و مرغان هوا را آشیانهها، امّا پسر انسان را جای سر نهادن نیست.» 59عیسی به شخصی دیگر گفت: «مرا پیروی کن.» امّا او پاسخ داد: «سرورم، نخست رخصت ده تا بروم و پدر خود را به خاک بسپارم.» 60عیسی به او گفت: «بگذار مردگان، مردگانِ خود را به خاک بسپارند؛ تو برو و به پادشاهی خدا موعظه کن.» 61دیگری گفت: «سرورم، تو را پیروی خواهم کرد، امّا نخست رخصت ده تا بازگردم و اهل خانۀ خود را وداع گویم.» 62عیسی در پاسخ گفت: «کسی که دست به شخمزنی ببرد و به عقب بنگرد، شایستۀ پادشاهی خدا نباشد.»
10
اعزام هفتاد شاگرد
لوقا 10:4-12 – لوقا 9:3-5 لوقا 10:13-15 و 21 و 22 – مَتّی 11:21-23 و 25-27 لوقا 10:23 و 24 – مَتّی 13:16 و 17
1پس از آن، خداوند هفتاد تن دیگر را نیز تعیین فرمود و آنها را دو به دو پیشاپیش خود به هر شهر و دیاری فرستاد که قصد رفتن بدانجا داشت. 2بدیشان گفت: «محصول فراوان است، امّا کارگر اندک. پس، از مالکِ محصول بخواهید کارگران برای دروِ محصول خود بفرستد. 3بروید! من شما را چون برهها به میان گرگها میفرستم. 4کیسۀ پول یا کولهبار یا کفش برمگیرید، و در راه کسی را سلام مگویید. 5به هر خانهای که وارد میشوید، نخست بگویید: ”سلام بر این خانه باد.“ 6اگر در آن خانه کسی از اهل صلح و سلام باشد، سلام شما بر او قرار خواهد گرفت؛ وگرنه، به خود شما باز خواهد گشت. 7در آن خانه بمانید و هر چه به شما دادند، بخورید و بیاشامید، زیرا کارگر مستحق دستمزد خویش است. از خانهای به خانۀ دیگر نقل مکان مکنید. 8چون وارد شهری شدید و شما را بهگرمی پذیرفتند، هر چه در برابر شما گذاشتند، بخورید. 9بیماران آنجا را شفا دهید و بگویید: ”پادشاهی خدا به شما نزدیک شده است.“ 10امّا چون به شهری درآمدید و شما را نپذیرفتند، به کوچههای آن شهر بروید و بگویید: 11”ما حتی خاک شهر شما را که بر پاهای ما نشسته است، بر شما میتکانیم. امّا بدانید که پادشاهی خدا نزدیک شده است.“ 12یقین بدانید که در روز داوری، تحمل مجازات برای سُدوم آسانتر خواهد بود تا برای آن شهر.
13«وای بر تو، ای خورَزین! وای بر تو، ای بِیتصِیْدا! زیرا اگر معجزاتی که در شما انجام شد در صور و صیدون روی میداد، مردم آنجا مدتها پیش در پلاس و خاکستر مینشستند و توبه میکردند. 14امّا در روز داوری، تحمل مجازات برای صور و صیدون آسانتر خواهد بود تا برای شما. 15و تو ای کَفَرناحوم، آیا تا به فلک سر خواهی افراشت؟ هرگز، بلکه تا به اعماق هاویه فرو خواهی افتاد.
16«هر که به شما گوش فرا دهد، به من گوش فرا داده است؛ و هر که شما را نپذیرد، مرا نپذیرفته است؛ امّا هر که مرا نپذیرد، فرستندۀ مرا نپذیرفته است.»
17آن هفتاد تن با شادی بازگشتند و گفتند: «سرور ما، حتی دیوها هم به نام تو از ما اطاعت میکنند.» 18به ایشان فرمود: «شیطان را دیدم که همچون برق از آسمان فرو میافتاد. 19اینک شما را اقتدار میبخشم که ماران و عقربها و تمامی قدرت دشمن را پایمال کنید، و هیچ چیز به شما آسیب نخواهد رسانید. 20امّا از این شادمان مباشید که ارواح از شما اطاعت میکنند، بلکه شادی شما از این باشد که نامتان در آسمان نوشته شده است.»
21در همان ساعت، عیسی در روحالقدس به وجد آمد و گفت: «ای پدر، مالک آسمان و زمین، تو را میستایم که این حقایق را از دانایان و خردمندان پنهان داشته و بر کودکان آشکار کردهای. بله، ای پدر، زیرا خشنودی تو در این بود. 22پدرم همه چیز را به من سپرده است. هیچکس نمیداند پسر کیست جز پدر، و هیچکس نمیداند پدر کیست جز پسر، و آنان که پسر بخواهد او را بر ایشان آشکار سازد.»
23سپس در خلوت، رو به شاگردان کرد و گفت: «خوشا به حال چشمانی که آنچه شما میبینید، میبینند. 24زیرا به شما میگویم بسیاری از انبیا و پادشاهان آرزو داشتند آنچه شما میبینید، ببینند و ندیدند، و آنچه شما میشنوید، بشنوند و نشنیدند.»
مَثَل سامری نیکو
لوقا 10:25-28 – مَتّی 22:34-40؛ مَرقُس 12:28-31
25روزی یکی از فقیهان برخاست تا با این پرسش، عیسی را بیازماید: «ای استاد، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 26عیسی در جواب گفت: «در تورات چه نوشته است؟ از آن چه میفهمی؟» 27پاسخ داد: «”خداوندْ خدای خود را با تمامی دل و با تمامی جان و با تمامی قوّت و با تمامی فکر خود محبت نما“؛*تثنیه 6:5. و ”همسایهات را همچون خویشتن محبت کن.“*لاویان 19:18.» 28عیسی گفت: «پاسخ درست دادی. این را به جای آور که حیات خواهی داشت.» 29امّا او برای تبرئۀ خود از عیسی پرسید: «ولی همسایۀ من کیست؟» 30عیسی در پاسخ چنین گفت: «مردی از اورشلیم به اَریحا میرفت. در راه به دست راهزنان افتاد. آنها او را لخت کرده، کتک زدند، و نیمهجان رهایش کردند و رفتند. 31از قضا کاهنی از همان راه میگذشت. امّا چون چشمش به آن مرد افتاد، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت. 32لاویای نیز از آنجا میگذشت. او نیز چون به آنجا رسید و آن مرد را دید، راه خود را کج کرد و از سمت دیگر جاده رفت. 33امّا مسافری سامِری چون بدانجا رسید و آن مرد را دید، دلش بر حال او سوخت. 34پس نزد او رفت و بر زخمهایش شراب ریخت و روغن مالید و آنها را بست. سپس او را بر الاغ خود گذاشت و به کاروانسرایی برد و از او پرستاری کرد. 35روز بعد، دو دینار*10:35 یک ”دینار“ سکهای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. به صاحب کاروانسرا داد و گفت: ”از این مرد پرستاری کن و اگر بیش از این خرج کردی، چون برگردم به تو خواهم داد.“ 36حال به نظر تو کدامیک از این سه تن، همسایۀ مردی بود که به دست راهزنان افتاد؟» 37پاسخ داد: «آن که به او ترحم کرد.» عیسی به او گفت: «برو و تو نیز چنین کن.» در منزل مریم و مارتا
38چون در راه میرفتند، به دهکدهای درآمد. در آنجا زنی مارتا نام عیسی را به خانۀ خود دعوت کرد. 39مارتا خواهری داشت مریم نام. مریم کنار پاهای خداوند نشسته بود و به سخنان او گوش فرا میداد. 40امّا مارتا که سخت مشغول تدارک پذیرایی بود، نزد عیسی آمد و گفت: «سرورم، آیا تو را باکی نیست که خواهرم مرا در کار پذیرایی تنها گذاشته است؟ به او بفرما که مرا یاری دهد!» 41خداوند جواب داد: «مارتا! مارتا! تو را چیزهای بسیار نگران و مضطرب میکند، 42حال آنکه تنها یک چیز لازم است؛ و مریم آن نصیب بهتر را برگزیده، که از او بازگرفته نخواهد شد.»
11
تعلیم دربارۀ دعا
لوقا 11:2-4 – مَتّی 6:9-13 لوقا 11:9-13 – مَتّی 7:7-11
1روزی عیسی در مکانی دعا میکرد. چون فارغ شد، یکی از شاگردانش به او گفت: «ای سرور ما، دعا کردن را به ما بیاموز، همانگونه که یحیی به شاگردانش آموخت.» 2به ایشان گفت: «هرگاه دعا میکنید، بگویید:
«”ای پدر،
نام تو مقدّس باد،
پادشاهی تو بیاید،
3نان روزانۀ ما را هر روز به ما عطا فرما.
4گناهان ما را ببخش،
زیرا ما نیز همۀ قرضداران خود را میبخشیم.
و ما را در آزمایش میاور.“»
5سپس به ایشان گفت: «کیست از شما که دوستی داشته باشد، و نیمهشب نزد وی برود و بگوید: ”ای دوست، سه عدد نان به من قرض بده، 6زیرا یکی از دوستانم از سفر رسیده، و چیزی ندارم تا پیش او بگذارم،“ 7و او از درون خانه جواب دهد: ”زحمتم مده. در قفل است، و فرزندانم با من در بسترند. نمیتوانم از جای برخیزم و چیزی به تو بدهم.“ 8به شما میگویم، هرچند بهخاطر دوستی برنخیزد و به او نان ندهد، بهخاطر آبرو*11:8 یا: ”بهخاطر جسارت او“، و یا: ”بهخاطر پافشاری او“. بر خواهد خاست و هرآنچه نیاز دارد به او خواهد داد. 9«پس به شما میگویم، بخواهید که به شما داده خواهد شد؛ بجویید که خواهید یافت؛ بکوبید که در به رویتان گشوده خواهد شد. 10زیرا هر که بخواهد، به دست آورد؛ و هر که بجوید، یابد؛ و هر که بکوبد، در به رویش گشوده شود. 11کدامیک از شما پدران، اگر پسرش از او ماهی بخواهد، ماری بدو میبخشد؟ 12یا اگر تخممرغ بخواهد، عقربی به او عطا میکند؟ 13حال اگر شما با همۀ بدسیرتیتان میدانید که باید به فرزندان خود هدایای نیکو بدهید، چقدر بیشتر پدر آسمانی شما روحالقدس را به هر که از او بخواهد، عطا خواهد فرمود.»
عیسی و بِعِلزِبول
لوقا 11:14 و 15 و 17-22 و 24-26 – مَتّی 12:22 و 24-29 و 43-45 لوقا 11:17-22 – مَرقُس 3:23-27
14عیسی دیوی لال را از کسی بیرون میکرد. چون دیو بیرون رفت، مردِ لال توانست سخن بگوید و مردم در شگفت شدند. 15امّا برخی گفتند: «او دیوها را به یاری بِعِلزِبول، رئیس دیوها، بیرون میکند.» 16دیگران نیز به قصد آزمودن او، خواستار آیتی آسمانی شدند. 17او افکار آنان را درک کرد و به ایشان گفت: «هر حکومتی که بر ضد خود تجزیه شود، نابود خواهد شد، و هر خانهای که بر ضد خود تجزیه شود، فرو خواهد ریخت. 18اگر شیطان نیز بر ضد خود تجزیه شود، چگونه حکومتش پابرجا مانَد؟ زیرا میگویید من دیوها را به یاری بِعِلزِبول بیرون میرانم. 19اگر من به یاری بِعِلزِبول دیوها را بیرون میرانم، شاگردان شما به یاریِ کهِ آنها را بیرون میکنند؟ پس ایشان، بر شما داوری خواهند کرد. 20امّا اگر من به انگشت خدا دیوها را بیرون میرانم، یقین بدانید که پادشاهی خدا بر شما وارد آمده است. 21هرگاه مردی نیرومند و مسلّح از خانۀ خود پاسداری کند، اموالش در امان خواهد بود. 22امّا چون کسی نیرومندتر از او بر وی یورش بَرَد و چیره شود، سلاحی را که آن مرد بدان توکل دارد از او گرفته، غنیمت را تقسیم خواهد کرد. 23هر که با من نیست، بر ضد من است، و هر که با من جمع نکند، پراکنده سازد.
24«هنگامی که روح پلید از کسی بیرون میآید، به مکانهای خشک و بایر میرود تا جایی برای استراحت بیابد. امّا چون نمییابد با خود میگوید: ”به خانهای که از آن آمدم، بازمیگردم.“ 25امّا چون به آنجا میرسد و خانه را رُفته و آراسته میبیند، 26میرود و هفت روح بدتر از خود نیز میآورد، و همگی داخل میشوند و در آنجا سکونت میگزینند. در نتیجه، سرانجامِ آن شخص بدتر از حالت نخست او میشود.»
27هنگامی که عیسی این سخنان را میگفت، زنی از میان جمعیت به بانگ بلند گفت: «خوشا به حال زنی که تو را زایید و به تو شیر داد.» 28امّا عیسی در پاسخ گفت: «خوشا به حال آنان که کلام خدا را میشنوند و آن را به جای میآورند.»
درخواست آیتی از عیسی
لوقا 11:29-32 – مَتّی 12:39-42
29چون بر شمار جمعیت افزوده میشد، عیسی گفت: «این نسل، نسلی است بس شرارتپیشه. خواستار آیتی هستند! امّا آیتی به ایشان داده نخواهد شد جز آیت یونس. 30زیرا همانگونه که یونس آیتی بود برای مردم نینوا، پسر انسان نیز برای این نسل آیتی خواهد بود. 31در روز داوری، ملکۀ جنوب با این نسل بر خواهد خاست و محکومشان خواهد کرد، زیرا او از آن سوی دنیا آمد تا حکمت سلیمان را بشنود، و حال آنکه کسی بزرگتر از سلیمان اینجاست. 32مردم نینوا در روز داوری با این نسل بر خواهند خاست و محکومشان خواهند کرد، زیرا آنها در اثر موعظۀ یونس توبه کردند، و حال آنکه کسی بزرگتر از یونس اینجاست.
چراغ بدن
لوقا 11:34 و 35 – مَتّی 6:22 و 23
33«هیچکس چراغ را برنمیافروزد تا آن را پنهان کند یا زیر کاسهای بنهد، بلکه چراغ را بر چراغدان میگذارند تا هر که داخل شود روشنایی را ببیند. 34چشم تو، چراغ بدن توست. اگر چشمت سالم باشد، تمام وجودت روشن خواهد بود. امّا اگر چشمت فاسد باشد، تمام وجودت را تاریکی فرا خواهد گرفت. 35پس بههوش باش مبادا نوری که در توست، تاریکی باشد. 36چه اگر تمام وجودت روشن باشد و هیچ جزئی از آن تاریک نباشد، آنگاه همچون زمانی که نورِ چراغ بر تو میتابد، بهتمامی در روشنایی خواهی بود.»
سرزنش رهبران مذهبی
37چون عیسی سخنان خود را به پایان رسانید، یکی از فَریسیان او را به صرف غذا دعوت کرد. پس به خانۀ او رفت و بنشست. 38امّا فَریسی چون دید که عیسی دستهایش را پیش از غذا نشست، تعجب کرد. 39آنگاه خداوند خطاب به او گفت: «شما فَریسیان بیرونِ پیاله و بشقاب را پاک میکنید، امّا از درون آکنده از طمع و خباثت هستید! 40ای نادانان، آیا آن که بیرون را آفرید، درون را نیز نیافرید؟ 41پس از آنچه در درون است*11:41 یا: «از آنچه دارید». صدقه دهید تا همه چیز برایتان پاک باشد. 42«وای بر شما ای فَریسیان! شما از نعناع و سُداب و هر گونه سبزی دهیک میدهید، امّا عدالت را نادیده میگیرید و از محبت خدا غافلید. اینها را میبایست به جای میآوردید و آنها را نیز فراموش نمیکردید. 43وای بر شما ای فَریسیان! زیرا دوست دارید در بهترین جای کنیسهها بنشینید و مردم در کوچه و بازار شما را سلام گویند. 44وای بر شما! زیرا همچون گورهایی ناپیدایید که مردم ندانسته بر آنها راه میروند.»
45یکی از فقیهان در پاسخ گفت: «استاد، تو با این سخنان به ما نیز اهانت میکنی.» 46عیسی فرمود: «وای بر شما نیز، ای فقیهان، که بارهایی توانفرسا بر دوش مردم مینهید، امّا خود حاضر نیستید حتی انگشتی برای کمک بجنبانید. 47وای بر شما که برای پیامبرانی که به دست پدرانتان کشته شدند، مقبره میسازید! 48براستی که اینگونه بر کار آنها مهر تأیید میزنید. آنها پیامبران را کشتند و شما آرامگاهشان را میسازید. 49از این رو حکمت خدا میفرماید که ”من برای آنها پیامبران و رسولان خواهم فرستاد. امّا بعضی را خواهند کشت و بعضی را آزار خواهند رسانید.“ 50پس، خون همۀ پیامبرانی که خونشان از آغاز جهان تا کنون ریخته شده است، بر گردن این نسل خواهد بود - 51از خون هابیل تا خون زکریا که بین مذبح و محرابگاه کشته شد. آری، به شما میگویم که این نسل برای این همه حساب پس خواهد داد. 52وای بر شما ای فقیهان! زیرا کلید معرفت را غصب کردهاید. خود داخل نمیشوید و داخلشوندگان را نیز مانع میگردید.»
53چون عیسی بیرون رفت، علمای دین و فَریسیان سخت با او به مخالفت برخاستند و با سؤالات بسیار بر او تاختند 54و در کمین بودند تا در سخنی از زبانش وی را به دام اندازند.
12
هشدار و تشویق
لوقا 12:2-9 – مَتّی 10:26-33
1در این هنگام، هزاران تن گرد آمدند، چندان که بر یکدیگر پا مینهادند. عیسی نخست با شاگردان خود سخن آغاز کرد و گفت: «از خمیرمایۀ فَریسیان که همانا ریاکاری است، دوری کنید. 2هیچ چیزِ پنهان نیست که آشکار نشود و هیچ چیزِ پوشیده نیست که عیان نگردد. 3آنچه در تاریکی گفتهاید، در روشنایی شنیده خواهد شد، و آنچه پشت درهای بسته نجوا کردهاید، از فراز بامها اعلام خواهد گردید.
4«دوستان، به شما میگویم از کسانی که جسم را میکُشند و بیش از این نتوانند کرد، مترسید. 5به شما نشان میدهم از که باید ترسید: از آن که پس از کشتن جسم، قدرت دارد به دوزخ اندازد. آری، به شما میگویم، از اوست که باید ترسید. 6آیا پنج گنجشک را به دو پول سیاه*12:6 ”پول سیاه“ ترجمۀ واژۀ یونانی ”اَسَریون“ است که کوچکترین واحد پول و کمبهاترین سکۀ رایج آن زمان بود. نمیفروشند؟ با این حال، حتی یکی از آنها نزد خدا فراموش نمیگردد. 7حتی موهای سر شما به تمامی شمرده شده است. پس مترسید، زیرا ارزش شما بیش از هزاران گنجشک است. 8«به شما میگویم، هر که مرا نزد مردم اقرار کند، پسر انسان نیز او را در حضور فرشتگان خدا اقرار خواهد کرد. 9امّا هر که نزد مردم مرا انکار کند، در حضور فرشتگان خدا انکار خواهد شد. 10هر که سخنی بر ضد پسر انسان گوید، آمرزیده شود، امّا هر که به روحالقدس کفر گوید، آمرزیده نخواهد شد. 11چون شما را به کنیسهها و به حضور حاکمان و صاحبمنصبان برند، نگران مباشید که چگونه از خود دفاع کنید یا چه بگویید، 12زیرا در آن هنگام روحالقدس آنچه را که باید بگویید به شما خواهد آموخت.»
مَثَل ثروتمند نادان
13ناگاه کسی از میان جمعیت به او گفت: «استاد، به برادرم بگو میراث پدری را با من قسمت کند.» 14عیسی پاسخ داد: «ای مرد، چه کسی مرا بین شما داور یا مُقَسِم قرار داده است؟» 15پس به مردم گفت: «بههوش باشید و از هر گونه حرص و آز بپرهیزید، زیرا زندگی انسان به فزونی داراییاش نیست.» 16سپس این مَثَل را برایشان آورد: «مردی ثروتمند از زراعت خویش محصول فراوان حاصل کرد. 17پس با خود اندیشید، ”چه کنم، زیرا جایی برای انباشتن محصول خود ندارم؟“ 18سپس گفت: ”دانستم چه باید کرد! انبارهای خود را خراب میکنم و انبارهایی بزرگتر میسازم، و همۀ گندم و اموال خود را در آنها ذخیره میکنم. 19آنگاه به خود خواهم گفت: ای جان من، برای سالیان دراز اموال فراوان اندوختهای. حال آسوده بِزی؛ بخور و بنوش و خوش باش.“ 20امّا خدا به او گفت: ”ای نادان! همین امشب جانت را از تو خواهند ستاند. پس آنچه اندوختهای، از آنِ که خواهد شد؟“ 21این است فرجام کسی که برای خویشتن ثروت میاندوزد، امّا برای خدا ثروتمند نیست.»
زندگی بدون نگرانی
لوقا 12:22-31 – مَتّی 6:25-33
22آنگاه عیسی خطاب به شاگردان خود گفت: «پس به شما میگویم، نگران زندگی خود مباشید که چه بخورید، و نه نگران بدن خود که چه بپوشید. 23زندگی از خوراک و بدن از پوشاک مهمتر است. 24کلاغها را بنگرید: نه میکارند و نه میدروند، نه کاهدان دارند و نه انبار؛ با این همه خدا به آنها روزی میدهد. و شما چقدر باارزشتر از پرندگانید! 25کیست از شما که بتواند با نگرانی، ذِراعی*12:25 در یونانی: ”پِیکوس“. یک پِیکوس تقریباً معادل ۴۵ سانتیمتر است. بر قامت خود بیفزاید؟*12:25 یا: «ساعتی بر عمر خود بیفزاید». 26پس، اگر از انجام چنین کار کوچکی ناتوانید، از چه سبب نگران مابقی هستید؟ 27سوسنها را بنگرید که چگونه نمو میکنند؛ نه زحمت میکشند و نه میریسند. به شما میگویم که حتی سلیمان نیز با همۀ شکوه و جلالش همچون یکی از آنها آراسته نشد. 28پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده میشود، چنین میپوشانَد، چقدر بیشتر شما را، ای سستایمانان! 29پس در پی این مباشید که چه بخورید یا چه بنوشید؛ نگران اینها مباشید. 30زیرا اقوام خداناشناسِ این دنیا در پی اینگونه چیزهایند، امّا پدر شما میداند که به این همه نیاز دارید. 31بلکه شما، در پی پادشاهی او باشید، که همۀ اینها نیز به شما داده خواهد شد. 32«ای گلۀ کوچک، ترسان مباشید، زیرا خشنودی پدر شما این است که پادشاهی را به شما عطا کند. 33آنچه دارید بفروشید و به فقرا بدهید؛ برای خود کیسههایی فراهم کنید که پوسیده نشود، و گنجی پایانناپذیر در آسمان بیندوزید، جایی که نه دزد آید و نه بید زیان رساند. 34زیرا هر جا گنج شماست، دلتان نیز آنجا خواهد بود.
آمادگی برای بازگشت مسیح
لوقا 12:35 و 36 – مَتّی 25:1-13؛ مَرقُس 13:33-37 لوقا 12:39 و 40 و 42-46 – مَتّی 24:43-51
35«کمر به خدمت ببندید و چراغ خویش را فروزان نگاه دارید. 36همچون کسانی باشید که منتظرند سرورشان از جشن عروسی بازگردد، تا چون از راه رسد و در را کوبد، بیدرنگ بر او بگشایند. 37خوشا به حال خادمانی که چون سرورشان بازگردد، آنان را بیدار و هوشیار یابد. آمین، به شما میگویم، خود کمر به خدمتشان خواهد بست؛ آری، آنان را بر سفره خواهد نشانید و پیش آمده، از ایشان پذیرایی خواهد کرد. 38خوشا به حال خادمانی که چون سرورشان از راه رسد، چه در پاس دوّم شب، چه در پاس سوّم، ایشان را بیدار و هوشیار یابد.
39«بدانید که اگر صاحبخانه میدانست دزد در چه ساعتی خواهد آمد، نمیگذاشت به خانهاش دستبرد زنند. 40پس شما نیز آماده باشید، زیرا پسر انسان در ساعتی خواهد آمد که انتظار ندارید.»
41پطرس پرسید: «سرور من، آیا این مَثَل را برای ما آوردی یا برای همه؟» 42خداوند در پاسخ گفت: «پس آن مباشر امین و دانا کیست که اربابش او را به سرپرستی خادمان خانۀ خود گماشته باشد تا سهم خوراک آنان را به موقع بدهد؟ 43خوشا به حال آن غلام که چون اربابش بازگردد، او را مشغول کار بیند. 44یقین بدانید که او را بر همۀ مایملک خود خواهد گماشت. 45امّا اگر آن غلام با خود بیندیشد که ”ارباب در آمدن تأخیر کرده،“ و به آزار خادمان و خادمهها، و خوردن و نوشیدن و میگساری بپردازد، 46آنگاه اربابش در روزی که انتظار ندارد و در ساعتی که از آن آگاه نیست خواهد آمد و او را از میان دو پاره کرده، در جایگاه خیانتکاران خواهد افکند.
47«غلامی که خواستِ اربابش را میداند و با این حال، خود را برای انجام آن آماده نمیکند، تازیانۀ بسیار خواهد خورد. 48امّا آن که خواست اربابش را نمیداند و کاری میکند که سزاوار تنبیه است، تازیانۀ کمتر خواهد خورد. هر که به او بیشتر داده شود، از او بیشتر نیز مطالبه خواهد شد؛ و هر که مسئولیتش بیشتر باشد، پاسخگوییاش نیز بیشتر خواهد بود.
هشدار دربارۀ اختلاف و جدایی
لوقا 12:51-53 – مَتّی 10:34-36
49«من آمدهام تا بر زمین آتش افروزم، و ای کاش که تا کنون افروخته شده بود! 50امّا مرا تعمیدی باید، و چه در فشارم تا به انجام رسد. 51آیا گمان میبرید آمدهام تا صلح به زمین آورم؟ نه، بلکه آمدهام تا جدایی افکنم. 52از این پس، میان پنج تن از اهل یک خانه جدایی خواهد افتاد؛ سه علیه دو خواهند بود و دو علیه سه. 53پدر علیه پسر و پسر علیه پدر، مادر علیه دختر و دختر علیه مادر، مادرشوهر علیه عروس و عروس علیه مادرشوهر.»
تعبیر زمانها
54سپس به جماعت گفت: «چون بینید ابری در مغرب پدیدار شود، بیدرنگ میگویید: ”باران خواهد بارید،“ و باران میبارد. 55و چون باد جنوب وزد، میگویید: ”هوا گرم خواهد شد،“ و چنین میشود. 56ای ریاکاران! شما که نیک میدانید چگونه سیمای زمین و آسمان را تعبیر کنید، چگونه است که از تعبیر زمان حاضر ناتوانید؟
57«چرا خود دربارۀ آنچه درست است داوری نمیکنید؟ 58هنگامی که با شاکیِ خود نزد حاکم میروی، بکوش تا در راه با او آشتی کنی، مبادا تو را نزد قاضی کشاند و قاضی تو را به نگهبان سپارد، و به زندان افتی. 59به تو میگویم که تا قِران*12:59 در یونانی، ”لِپتون“، که سکهای بود مسی با ارزش ناچیز. آخر را نپردازی، از زندان به در نخواهی آمد.» 13
دعوت به توبه
1در همان زمان، شماری از حاضران، از جلیلیانی با عیسی سخن گفتند که پیلاتُس خونشان را با خون قربانیهایشان درهم آمیخته بود. 2عیسی در پاسخ گفت: «آیا چون آن جلیلیان به چنین روز دچار شدند، گمان میکنید از بقیۀ اهالی جلیل گناهکارتر بودند؟ 3به شما میگویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد. 4و آیا گمان میکنید آن هجده تن که برج سْیلوآم بر آنها افتاد و مردند، از دیگر ساکنان اورشلیم خطاکارتر بودند؟ 5به شما میگویم که چنین نیست. بلکه اگر توبه نکنید، شما نیز جملگی هلاک خواهید شد.»
6سپس این مَثَل را آورد: «مردی درخت انجیری در تاکستان خود کاشت. چون خواست میوۀ آن را بچیند، چیزی بر آن نیافت. 7پس به باغبان خود گفت: ”سه سال است برای چیدن میوۀ این درخت میآیم امّا چیزی نمییابم. آن را ببُر، تا خاک را هدر ندهد.“ 8امّا او پاسخ داد: ”سرورم، بگذار یک سال دیگر هم بماند. گِردش را خواهم کند و کودش خواهم داد. 9اگر سال بعد میوه آورد که هیچ؛ اگر نیاورد آنگاه آن را بِبُر.“»
شفای زن علیل
10در یکی از روزهای شَبّات، عیسی در کنیسهای تعلیم میداد. 11در آنجا زنی بود که روحی او را هجده سال علیل کرده بود. پشتش خمیده شده بود و به هیچ روی توان راست ایستادن نداشت. 12چون عیسی او را دید، نزد خود فرا خواند و فرمود: «ای زن، از ضعف خود خلاصی یافتی!» 13سپس بر او دست نهاد و او بیدرنگ راست ایستاده، خدا را ستایش کرد. 14امّا رئیس کنیسه از اینکه عیسی در روز شَبّات شفا داده بود، خشمگین شد و به مردم گفت: «شش روز برای کار دارید. در آن روزها بیایید و شفا بگیرید، نه در روز شَبّات.» 15خداوند در پاسخ گفت: «ای ریاکاران! آیا هیچیک از شما در روز شَبّات گاو یا الاغ خود را از طویله باز نمیکند تا برای آب دادن بیرون بَرَد؟ 16پس آیا نمیبایست این زن را که دختر ابراهیم است و شیطان هجده سال اسیرش کرده بود، در روز شَبّات از این بند رها کرد؟» 17چون این را گفت، مخالفانش همه شرمسار شدند، امّا جمعیت همگی از آن همه کارهای شگفتآور او شادمان بودند.
مَثَل دانۀ خردل و مَثَل خمیرمایه
لوقا 13:18 و 19 – مَرقُس 4:30-32 لوقا 13:18-21 – مَتّی 13:31-33
18آنگاه گفت: «پادشاهی خدا به چه مانَد؟ آن را به چه تشبیه کنم؟ 19همچون دانۀ خردلی است که مردی آن را برگرفت و در باغ خود کاشت. آن دانه رویید و درختی شد، چنانکه پرندگان آسمان آمدند و بر شاخههایش آشیانه ساختند.»
20باز گفت: «پادشاهی خدا را به چه تشبیه کنم؟ 21همچون خمیرمایهای است که زنی برگرفت و با سه کیسه*13:21 در یونانی: ”سه ساتا“ که احتمالاً حجمی معادل ۲۲ لیتر بود. آرد مخلوط کرد تا تمامی خمیر ور آمد.» درِ تنگ
22عیسی در راه اورشلیم، به شهرها و روستاها میرفت و تعلیم میداد. 23در این میان، کسی از او پرسید: «سرور من، آیا تنها شماری اندک از مردم نجات خواهند یافت؟» به ایشان گفت: 24«سخت بکوشید تا از درِ تنگ داخل شوید، زیرا به شما میگویم، بسیاری خواهند کوشید تا داخل شوند، امّا نخواهند توانست. 25چون صاحبخانه برخیزد و در را ببندد، بیرون ایستاده، در را خواهید کوبید و خواهید گفت: ”سرورا، در بر ما بگشا!“ امّا او پاسخ خواهد داد: ”شما را نمیشناسم؛ نمیدانم از کجایید.“ 26خواهید گفت: ”ما با تو خوردیم و آشامیدیم و تو در کوچههای ما تعلیم میدادی.“ 27امّا جواب خواهید شنید: ”شما را نمیشناسم؛ نمیدانم از کجایید. از من دور شوید، ای بدکاران!“ 28آنگاه در آنجا گریه و دندان بر هم ساییدن خواهد بود، زیرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب و همۀ انبیا را در پادشاهی خدا خواهید دید، امّا خود را محروم خواهید یافت. 29مردم از شرق و غرب و شمال و جنوب خواهند آمد و بر سفرۀ پادشاهی خدا خواهند نشست. 30آری، هستند آخرینی که اوّل خواهند شد، و اوّلینی که آخر.»
اندوه عیسی برای اورشلیم
لوقا 13:34 و 35 – مَتّی 23:37-39 لوقا 13:34 و 35 – مشابه لوقا 19:41
31در آن هنگام، تنی چند از فَریسیان نزد عیسی آمدند و گفتند: «اینجا را ترک کن و به جایی دیگر برو، زیرا هیرودیس میخواهد تو را بکشد.» 32در جواب گفت: «بروید و به آن روباه بگویید: ”امروز و فردا دیوها را بیرون میکنم و مردم را شفا میدهم، و در روز سوّم کار خویش را به کمال خواهم رسانید. 33امّا امروز و فردا و پسفردا باید به راه خود ادامه دهم، زیرا ممکن نیست نبی بیرون از اورشلیم کشته شود.“ 34ای اورشلیم، ای اورشلیم، ای قاتل پیامبران و سنگسارکنندۀ رسولانی که نزدت فرستاده میشوند! چند بار خواستم همچون مرغی که جوجههایش را زیر بالهای خود جمع میکند، فرزندان تو را گرد آورم، امّا نخواستی! 35اینک خانۀ شما به خودتان ویران واگذاشته میشود. و به شما میگویم که دیگر مرا نخواهید دید تا روزی که بگویید: ”مبارک است آن که به نام خداوند میآید.“*مزمور 118:26.» 14
عیسی در خانۀ فَریسی
لوقا 14:8-10 – مشابه امثال 25:6 و 7
1در یکی از روزهای شَبّات که عیسی برای صرف غذا به خانۀ یکی از رهبران فَریسیان رفته بود، حاضران بهدقّت او را زیر نظر داشتند. 2مقابل او مردی بود که بدنش آب آورده بود. 3عیسی از فقیهان و فَریسیان پرسید: «آیا شفا دادن در روز شَبّات جایز است یا نه؟» 4آنان خاموش ماندند. پس عیسی آن مرد را گرفته، شفا داد و مرخص فرمود. 5سپس رو به آنان کرد و پرسید: «کیست از شما که پسر یا گاوش در روز شَبّات در چاه افتد و بیدرنگ او را بیرون نیاوَرَد؟» 6آنان پاسخی نداشتند.
7چون عیسی دید میهمانان چگونه صدر مجلس را برای خود اختیار میکنند، این مَثَل را برایشان آورد: 8«چون کسی تو را به مجلس عروسی دعوت کند، بر صدر مجلس منشین، زیرا شاید کسی سرشناستر از تو دعوت شده باشد. 9در آن صورت میزبانی که هر دوی شما را دعوت کرده است، خواهد آمد و به تو خواهد گفت: ”جایت را به این شخص بده.“ ناگزیر با سرافکندگی پایین مجلس خواهی نشست. 10بلکه هرگاه کسی میهمانت کند، برو و در پایینترین جای مجلس بنشین، تا چون میزبان آید، تو را گوید: ”دوست من، بفرما جای بالاتری بنشین.“ آنگاه نزد دیگر میهمانان سرافراز خواهی شد. 11زیرا هر که خود را بزرگ سازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
12سپس عیسی به میزبانش گفت: «چون ضیافتِ ناهار یا شام میدهی، دوستان و برادران و خویشان و همسایگان ثروتمند خویش را دعوت مکن؛ زیرا آنان نیز تو را دعوت خواهند کرد و بدینسان عوض خواهی یافت. 13پس چون میهمانی میدهی، فقیران و معلولان و لنگان و کوران را دعوت کن 14که مبارک خواهی بود؛ زیرا آنان را چیزی نیست که در عوض به تو بدهند، و پاداش خود را در قیامت پارسایان خواهی یافت.»
مَثَل ضیافت بزرگ
لوقا 14:16-24 – مشابه مَتّی 22:2-14
15چون یکی از میهمانان که با عیسی همسفره بود این را شنید، گفت: «خوشا به حال آن که در ضیافت پادشاهی خدا نان خورَد.» 16عیسی در پاسخ گفت: «شخصی ضیافتی بزرگ ترتیب داد و بسیاری را دعوت کرد. 17چون وقت شام فرا رسید، خادمش را فرستاد تا دعوتشدگان را گوید، ”بیایید که همه چیز آماده است.“ 18امّا آنها هر یک عذری آوردند. یکی گفت: ”مزرعهای خریدهام که باید بروم آن را ببینم. تمنا اینکه معذورم بداری.“ 19دیگری گفت: ”پنج جفت گاو خریدهام، و هماکنون در راهم تا آنها را بیازمایم. تمنا دارم معذورم بداری.“ 20سوّمی نیز گفت: ”تازه زن گرفتهام، و از این رو نمیتوانم بیایم.“ 21پس خادم بازگشت و سرور خود را آگاه ساخت. میزبان خشمگین شد و به خادم دستور داد به کوچه و بازار شهر بشتابد و فقیران و معلولان و کوران و لنگان را بیاورد. 22خادم گفت: ”سرور من، دستورت را انجام دادم، امّا هنوز جا هست.“ 23پس آقایش گفت: ”به جادهها و کورهراههای بیرونِ شهر برو و بهاصرار مردم را به ضیافت من بیاور تا خانهام پر شود. 24به شما میگویم که هیچیک از دعوتشدگان، شام مرا نخواهند چشید.“»
بهای پیروی از مسیح
25جمعیتی انبوه عیسی را همراهی میکرد. او رو بدیشان کرد و گفت: 26«هر که نزد من آید و از پدر و مادر، زن و فرزند، برادر و خواهر، و حتی از جان خود نفرت ندارد، شاگرد من نتواند بود. 27و هر که صلیب خود را بر دوش نکشد و از پی من نیاید، شاگرد من نتواند بود.
28«کیست از شما که قصد بنای برجی داشته باشد و نخست ننشیند تا هزینۀ آن را برآوُرد کند و ببیند آیا توان تکمیل آن را دارد یا نه؟ 29زیرا اگر پی آن را بگذارد امّا از تکمیل بنا درمانَد، هر که بیند، استهزا کرده، 30گوید: ”این شخص ساختن بنایی را آغاز کرد، امّا از تکمیل آن درمانده است!“
31«و یا کدام پادشاه است که راهیِ جنگ با پادشاهی دیگر شود، بیآنکه نخست بنشیند و بیندیشد که آیا با ده هزار سرباز میتواند به رویاروییِ کسی رود که با بیست هزار سرباز به جنگ او میآید؟ 32و اگر بیند که او را توان رویارویی نیست، آنگاه تا سپاه دشمن دور است، سخنگویی خواهد فرستاد تا جویای شرایط صلح شود. 33به همینسان، هیچیک از شما نیز تا از تمام دارایی خود دست نشوید، شاگرد من نتواند بود.
34«نمک نیکوست، امّا اگر خاصیتش را از دست بدهد، چگونه میتوان آن را باز نمکین ساخت؟ 35نه به کار زمین میآید و نه درخور کُپّۀ کود است؛ بلکه آن را دور میریزند. هر که گوش شنوا دارد، بشنود!»
15
مَثَلِ گوسفند گمشده
لوقا 15:4-7 – مَتّی 18:12-14
1و امّا خَراجگیران و گناهکاران جملگی نزد عیسی گرد میآمدند تا سخنانش را بشنوند. 2امّا فَریسیان و علمای دین همهمهکنان میگفتند: «این مردْ گناهکاران را میپذیرد و با آنان همسفره میشود.»
3پس عیسی این مَثَل را برایشان آورد: 4«کیست از شما که صد گوسفند داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، آن نود و نه را در صحرا نگذارد و در پی آن گمشده نرود تا آن را بیابد؟ 5و چون گوسفند گمشده را یافت، آن را با شادی بر دوش مینهد 6و به خانه آمده، دوستان و همسایگان را فرا میخواند و میگوید: ”با من شادی کنید، زیرا گوسفند گمشدۀ خود را بازیافتم.“ 7به شما میگویم، به همینسان برای یک گناهکار که توبه میکند، جشن و سرور عظیمتری در آسمان بر پا میشود تا برای نود و نه پارسا که نیاز به توبه ندارند.
مَثَل سکۀ گمشده
8«و یا کدام زن است که ده سکۀ نقره*15:8 سکهای یونانی با نام ”دْراخما“ که ارزشی برابر با دستمزد یک روز یک کارگر داشت. داشته باشد و چون یکی از آنها گم شود، چراغی برنیفروزد و خانه را نروبد و تا آن را نیافته، از جُستن بازنایستد؟ 9و چون آن را یافت، دوستان و همسایگان را فرا میخواند و میگوید: ”با من شادی کنید، زیرا سکۀ گمشدۀ خود را بازیافتم.“ 10به شما میگویم، به همینسان، برای توبۀ یک گناهکار، در حضور فرشتگان خدا جشن و سرور بر پا میشود.» مَثَلِ پسر گمشده
11سپس ادامه داد و فرمود: «مردی را دو پسر بود. 12روزی پسر کوچک به پدر خود گفت: ”ای پدر، سهمی را که از دارایی تو به من خواهد رسید، اکنون به من بده.“ پس پدر دارایی خود را بین آن دو تقسیم کرد. 13پس از چندی، پسر کوچکتر آنچه داشت گرد آورد و راهی دیاری دوردست شد و ثروت خویش را در آنجا به عیاشی بر باد داد. 14چون هر چه داشت خرج کرد، قحطی شدید در آن دیار آمد و او سخت به تنگدستی افتاد. 15از این رو، خدمتگزاریِ یکی از مردمان آن سامان را پیشه کرد، و او وی را به خوکبانی در مزرعۀ خویش گماشت. 16پسر آرزو داشت شکم خود را با خوراک خوکها سیر کند، امّا هیچکس به او چیزی نمیداد. 17سرانجام به خود آمد و گفت: ”ای بسا کارگران پدرم خوراک اضافی نیز دارند و من اینجا از فرط گرسنگی تلف میشوم. 18پس برمیخیزم و نزد پدر میروم و میگویم: ’پدر، به آسمان و به تو گناه کردهام. 19دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم. با من همچون یکی از کارگرانت رفتار کن.“‘
20«پس برخاست و راهی خانۀ پدر شد. امّا هنوز دور بود که پدرش او را دیده، دل بر وی بسوزاند و شتابان به سویش دویده، در آغوشش کشید و غرق بوسهاش کرد. 21پسر گفت: ”پدر، به آسمان و به تو گناه کردهام. دیگر شایسته نیستم پسرت خوانده شوم.“ 22امّا پدر به خدمتکارانش گفت: ”بشتابید! بهترین جامه را بیاورید و به او بپوشانید. انگشتری بر انگشتش و کفش به پاهایش کنید. 23گوسالۀ پرواری آورده، سر ببرید تا بخوریم و جشن بگیریم. 24زیرا این پسر من مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“ پس به جشن و سرور پرداختند.
25«و امّا پسر بزرگتر در مزرعه بود. چون به خانه نزدیک شد و صدای رقص و آواز شنید، 26یکی از خدمتکاران را فرا خواند و پرسید: ”چه خبر است؟“ 27خدمتکار پاسخ داد: ”برادرت آمده و پدرت گوسالۀ پرواری سر بریده، زیرا پسرش را به سلامت بازیافته است.“ 28چون این را شنید، برآشفت و نخواست به خانه درآید. پس پدر بیرون آمد و به او التماس کرد. 29امّا او در جواب پدر گفت: ”اینک سالهاست تو را چون غلامان خدمت کردهام و هرگز از فرمانت سر نپیچیدهام. امّا تو هرگز حتی بزغالهای به من ندادی تا با دوستانم ضیافتی به پا کنم. 30و حال که این پسرت بازگشته است، پسری که دارایی تو را با روسپیها بر باد داده، برایش گوسالۀ پرواری سر بریدهای!“ 31پدر گفت: ”پسرم، تو همواره با من هستی، و هرآنچه دارم، مال توست. 32امّا اکنون باید جشن بگیریم و شادی کنیم، زیرا این برادر تو مرده بود، زنده شد؛ گم شده بود، یافت شد!“»
16
مَثَل مباشر زیرک
1آنگاه عیسی به شاگردان خود گفت: «توانگری را مباشری بود. چون شکایت به او رسید که مباشر اموال او را بر باد میدهد، 2وی را فرا خواند و پرسید: ”این چیست که دربارۀ تو میشنوم؟ حساب خود بازپس ده که دیگر مباشر من نتوانی بود.“
3«مباشر با خود اندیشید: ”چه کنم؟ ارباب میخواهد از کار برکنارم کند. یارای زمینکندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم. 4دانستم چه باید کرد تا چون از مباشرت برکنار شدم، کسانی باشند که مرا در خانههایشان بپذیرند.“ 5پس، بدهکاران ارباب خویش را یک به یک به حضور فرا خواند. از اوّلی پرسید: ”چقدر به سرورم بدهکاری؟“ 6پاسخ داد: ”صد خمره*16:6 در اصل یونانی: ”صد باتوس“، احتمالاً معادل سه هزار لیتر. روغن زیتون.“ گفت: ”صورتحساب خود را بگیر، و زود بنشین و بنویس، پنجاه خمره!“ 7سپس از دوّمی پرسید: ”تو چقدر بدهکاری؟“ پاسخ داد: ”صد خروار*16:7 در اصل یونانی: ”صد کوروس“، احتمالاً معادل سی و پنج هزار لیتر. گندم.“ گفت: ”صورتحساب خود را بگیر و بنویس هشتاد خروار!“ 8«ارباب، مباشرِ متقلب را تحسین کرد، زیرا عاقلانه عمل کرده بود؛ چرا که فرزندان این عصر*16:8 یا ”دنیا“. در مناسبات خود با همعصران خویش از فرزندان نور عاقلترند. 9به شما میگویم که مال این دنیای فاسد را برای یافتن دوستان صرف کنید تا چون از آن مال اثری نمانَد، شما را در خانههای*16:9 در اصل یونانی: ”خیمهها“. جاودانی بپذیرند. 10«آن که در امور کوچک امین باشد، در امور بزرگ نیز امین خواهد بود، و آن که در امور کوچک امین نباشد، در امور بزرگ نیز امین نخواهد بود. 11پس اگر در به کار بردن مال این دنیای فاسد امین نباشید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟ 12و اگر در به کار بردن مال دیگری امین نباشید، کیست که مال خود شما را به شما بدهد؟ 13هیچ غلامی دو ارباب را خدمت نتواند کرد، زیرا یا از یکی نفرت خواهد داشت و به دیگری مهر خواهد ورزید، و یا سرسپردۀ یکی خواهد بود و دیگری را خوار خواهد شمرد. نمیتوانید هم بندۀ خدا باشید، هم بندۀ پول.»
14فَریسیانِ پولدوست با شنیدن این سخنان، عیسی را به ریشخند گرفتند. 15به آنها گفت: «شما آن کسانید که خویشتن را به مردم پارسا مینمایید، امّا خدا از دلتان آگاه است. آنچه مردم ارج بسیارش نهند، در نظر خدا کراهتآور است!
16«تورات و انبیا تا زمان یحیی بود. از آن پس، به پادشاهی خدا بشارت داده میشود و هر کس به جَبر و زور راه خود بدان میگشاید.*16:16 یا: «و همگان ترغیب میشوند که بدان داخل گردند». 17با این حال، آسانتر است آسمان و زمین زایل شود تا اینکه نقطهای از تورات فرو افتد! 18«هر که زن خویش را طلاق دهد و زنی دیگر اختیار کند، زنا کرده است، و نیز هر که زنی طلاق داده شده را به زنی بگیرد، مرتکب زنا شده است.
توانگر و ایلعازَر فقیر
19«توانگری بود که جامه از ارغوان و کتان لطیف به تن میکرد و همهروزه به خوشگذرانی مشغول بود. 20فقیری ایلعازَر نام را بر درِ خانۀ او مینهادند که بدنش پوشیده از جراحت بود. 21ایلعازَر آرزو داشت با خردههای غذا که از سفرۀ آن توانگر فرو میافتاد، خود را سیر کند. حتی سگان نیز میآمدند و زخمهایش را میلیسیدند. 22باری، آن فقیر مُرد و فرشتگان او را به جوار ابراهیم بردند. توانگر نیز مُرد و او را دفن کردند. 23امّا چون چشم در جهانِ مردگان گشود، خود را در عذاب یافت. از دور، ابراهیم را دید و ایلعازَر را در جوارش. 24پس با صدای بلند گفت: ”ای پدر من ابراهیم، بر من ترحم کن و ایلعازَر را بفرست تا نوک انگشت خود را در آب تَر کند و زبانم را خنک سازد، زیرا در این آتش عذاب میکشم.“ 25امّا ابراهیم پاسخ داد: ”ای فرزند، به یاد آر که تو در زندگی، از چیزهای نیکوی خود بهرهمند شدی، حال آنکه چیزهای بد نصیب ایلعازَر شد. اکنون او اینجا در آسایش است و تو در عذاب. 26از این گذشته، میان ما و شما پرتگاهی هست؛ آنان که بخواهند از اینجا نزد تو آیند نتوانند، و آنان نیز که آنجایند نتوانند نزد ما آیند.“ 27گفت: ”پس، ای پدر، تمنا اینکه ایلعازَر را به خانۀ پدرم بفرستی، 28زیرا مرا پنج برادر است. او را بفرست تا برادرانم را هشدار دهد، مبادا آنان نیز به این مکان عذاب درافتند.“ 29ابراهیم پاسخ داد: ”آنها موسی و انبیا را دارند، پس به سخنان ایشان گوش فرا دهند.“ 30گفت: ”نه، ای پدر ما ابراهیم، بلکه اگر کسی از مردگان نزد آنها برود، توبه خواهند کرد.“ 31ابراهیم به او گفت: ”اگر به موسی و انبیا گوش نسپارند، حتی اگر کسی از مردگان زنده شود، مجاب نخواهند شد.“»
17
بخشایش، ایمان، وظیفه
1آنگاه به شاگردان خود گفت: «از لغزشها گریزی نیست، امّا وای بر کسی که آنها را سبب گردد. 2او را بهتر آن میبود که سنگ آسیایی به گردنش بیاویزند و به دریا افکنند تا اینکه سبب لغزش یکی از این کوچکان شود. 3پس مراقب خود باشید. اگر برادرت گناه کند، او را توبیخ کن، و اگر توبه کرد، ببخشایش. 4اگر هفت بار در روز به تو گناه ورزد، و هفت بار نزد تو بازآید و گوید: ”توبه میکنم،“ او را ببخشا.»
5رسولان به خداوند گفتند: «ایمان ما را بیفزا!» 6خداوند پاسخ داد: «اگر ایمانی به کوچکی دانۀ خردل داشته باشید، میتوانید به این درخت توت بگویید از ریشه برآمده در دریا کاشته شود، و از شما فرمان خواهد برد.
7«کیست از شما که چون خدمتکارش از شخم زدن یا چرانیدن گوسفندان در صحرا بازگردد، او را گوید: ”بیا، بنشین و بخور“؟ 8آیا نخواهد گفت: ”شام مرا آماده کن و کمر به پذیراییام بربند تا بخورم و بیاشامم، و بعد تو بخور و بیاشام“؟ 9آیا منّت از خدمتکار خود خواهد برد که فرمانش را به جای آورده است؟ 10پس، شما نیز چون آنچه به شما فرمان داده شده است، به جای آوردید، بگویید: ”خدمتکارانی بیمنّتایم و تنها انجام وظیفه کردهایم.“»
شفای ده جذامی
11عیسی بر سر راه خود به اورشلیم، از حدّ سامِرِه و جلیل میگذشت. 12پس چون به دهی وارد میشد، ده جذامی به او برخوردند. آنها دور ایستاده 13با صدای بلند فریاد برآوردند: «ای عیسی، ای استاد، بر ما ترحم کن.» 14چون عیسی آنها را دید، گفت: «بروید و خود را به کاهن بنمایید.» آنها به راه افتادند و در میانۀ راه از جذام پاک شدند. 15یکی از آنها چون دید شفا یافته است، در حالی که با صدای بلند خدا را ستایش میکرد، بازگشت 16و خود را به پای عیسی افکند و او را سپاس گفت. آن جذامی سامِری بود. 17عیسی فرمود: «مگر آن ده تن همه پاک نشدند؟ پس نُه تن دیگر کجایند؟ 18آیا بهجز این غریبه، کسی دیگر بازنگشت تا خدا را سپاس گوید؟» 19سپس به او گفت: «برخیز و برو، ایمانت تو را شفا داده است.»
آمدن پادشاهی خدا
لوقا 17:26 و 27 – مَتّی 24:37-39
20عیسی در پاسخ فَریسیان که پرسیده بودند پادشاهی خدا کی خواهد آمد، گفت: «آمدن پادشاهی خدا را نمیتوان با مشاهده دریافت، 21و کسی نخواهد گفت اینجا یا آنجاست، زیرا پادشاهی خدا در میان شماست.»*17:21 یا: «در دسترس شماست»، و یا: «در شماست». 22سپس به شاگردان گفت: «زمانی میآید که آرزو خواهید کرد یکی از روزهای پسر انسان را ببینید، امّا نخواهید دید. 23مردم به شما خواهند گفت: ”او اینجاست،“ یا ”او آنجاست.“ امّا در پی آنها مروید. 24زیرا همچنانکه صاعقه در یک آن میدرخشد و آسمان را از کران تا کران روشن میکند، پسر انسان نیز در روز خود چنین خواهد بود. 25امّا نخست میباید رنج بسیار کشد و از سوی این نسل طرد شود. 26روزهای پسر انسان همچون روزهای نوح خواهد بود. 27مردم میخوردند و مینوشیدند و زن میگرفتند و شوهر میکردند تا آن روز که نوح به کشتی درآمد. آنگاه سیل برخاست و همه را هلاک کرد. 28در زمان لوط نیز چنین بود. مردم سرگرم خوردن و نوشیدن و خرید و فروش و زراعت و عمارت بودند. 29امّا روزی که لوط از سُدوم بیرون آمد، آتش و گوگرد از آسمان بارید و همه را هلاک کرد. 30روز ظهور پسر انسان نیز به همینگونه خواهد بود. 31در آن روز، کسی که بر بام خانهاش باشد و اثاثیهاش در درون خانه، برای برداشتن آنها فرود نیاید. و آن که در مزرعه باشد نیز به خانه بازنگردد. 32زن لوط را به یاد آرید! 33هر که بخواهد جان خویش را حفظ کند، آن را از دست خواهد داد، و هر که جان خویش را از دست بدهد، آن را محفوظ خواهد داشت. 34به شما میگویم، در آن شب از دو تن که بر یک بسترند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد. 35و از دو زن که با هم دستاس میکنند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد. [ 36نیز از دو مرد که در مزرعهاند، یکی برگرفته و دیگری واگذاشته خواهد شد.]» 37پرسیدند: «کجا، ای خداوند؟» پاسخ گفت: «هرجا لاشهای باشد، لاشخوران در آنجا گرد میآیند!»
18
مَثَل بیوهزن سمج
1عیسی برای شاگردان مَثَلی آورد تا نشان دهد که باید همیشه دعا کنند و هرگز دلسرد نشوند. 2فرمود: «در شهری قاضیای بود که نه از خدا باکی داشت، نه به خلق خدا توجهی. 3در همان شهر بیوهزنی بود که پیوسته نزدش میآمد و از او میخواست دادش از دشمن بستاند. 4قاضی چندگاهی به او اعتنا نکرد. امّا سرانجام با خود گفت: ”هرچند از خدا باکی ندارم و به خلق خدا نیز بیتوجهم، 5امّا چون این بیوهزن مدام زحمتم میدهد، دادش میستانم، مبادا پیوسته بیاید و مرا به ستوه آورد!“» 6آنگاه خداوند فرمود: «شنیدید این قاضی بیانصاف چه گفت؟ 7حال، آیا خدا به دادِ برگزیدگان خود که روز و شب به درگاه او فریاد برمیآورند، نخواهد رسید؟ آیا این کار را همچنان به تأخیر خواهد افکند؟ 8به شما میگویم که بهزودی به داد ایشان خواهد رسید. امّا هنگامی که پسر انسان آید، آیا ایمان بر زمین خواهد یافت؟»
مَثَل فَریسی و خَراجگیر
9آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر مینگریستند، این مَثَل را آورد: 10«دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خَراجگیر. 11فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر میگویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم. 12دو بار در هفته روزه میگیرم و از هر چه به دست میآورم، دهیک میدهم.“ 13امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود میکوفت و میگفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“ 14به شما میگویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.»
عیسی و کودکان
لوقا 18:15-17 – مَتّی 19:13-15؛ مَرقُس 10:13-16
15مردم حتی نوزادان را نزد عیسی میآوردند تا بر آنها دست بگذارد. شاگردان چون این را دیدند، مردم را سرزنش کردند. 16امّا عیسی آنان را نزد خود فرا خواند و گفت: «بگذارید کودکان نزد من آیند؛ ایشان را بازمدارید، زیرا پادشاهی خدا از آنِ چنین کسان است. 17آمین، به شما میگویم، هر که پادشاهی خدا را همچون کودکی نپذیرد، هرگز بدان راه نخواهد یافت.»
رئیس ثروتمند
لوقا 18:18-30 – مَتّی 19:16-29؛ مَرقُس 10:17-30
18یکی از رئیسان از او پرسید: «استاد نیکو، چه کنم تا وارث حیات جاویدان شوم؟» 19عیسی پاسخ داد: «چرا مرا نیکو میخوانی؟ هیچکس نیکو نیست جز خدا فقط. 20احکام را میدانی: زنا مکن، قتل مکن، دزدی مکن، شهادت دروغ مده، پدر و مادر خود را گرامی دار.»*خروج 20:12-16 و تثنیه 5:16-20. 21گفت: «همۀ اینها را از کودکی به جا آوردهام.» 22عیسی چون این را شنید، گفت: «هنوز یک چیز کم داری؛ آنچه داری بفروش و بهایش را میان تنگدستان تقسیم کن، که در آسمان گنج خواهی داشت. آنگاه بیا و از من پیروی کن.» 23آن مرد چون این را شنید، اندوهگین شد، زیرا ثروت بسیار داشت. 24عیسی به او نگاه کرد و گفت: «چه دشوار است راه یافتن ثروتمندان به پادشاهی خدا! 25گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از راهیابی شخص ثروتمند به پادشاهی خدا.» 26کسانی که این را شنیدند، پرسیدند: «پس چه کسی میتواند نجات یابد؟» 27فرمود: «آنچه برای انسان ناممکن است، برای خدا ممکن است.»
28پطرس گفت: «ما که خانه و کاشانۀ خود را ترک گفتیم تا از تو پیروی کنیم!» 29عیسی به ایشان گفت: «آمین، به شما میگویم، کسی نیست که خانه یا زن یا برادران یا والدین یا فرزندان را بهخاطر پادشاهی خدا ترک کند، 30و در همین عصر چند برابر به دست نیاورد، و در عصر آینده نیز از حیات جاویدان بهرهمند نگردد.»
پیشگویی مجدد عیسی دربارۀ مرگ و رستاخیز خود
لوقا 18:31-33 – مَتّی 20:17-19؛ مَرقُس 10:32-34
31آنگاه آن دوازده تن را به کناری کشید و به ایشان گفت: «اینک به اورشلیم میرویم. در آنجا هرآنچه انبیا دربارۀ پسر انسان نوشتهاند، به انجام خواهد رسید. 32زیرا او را به اقوام بیگانه خواهند سپرد. آنها او را استهزا و توهین خواهند کرد و آب دهان بر او انداخته، تازیانهاش خواهند زد و خواهند کشت. 33امّا در روز سوّم بر خواهد خاست.» 34شاگردان هیچیک از اینها را درک نکردند. معنی سخن او از آنان پنهان بود و درنیافتند دربارۀ چه سخن میگوید.
شفای فقیر نابینا
لوقا 18:35-43 – مَتّی 20:29-34؛ مَرقُس 10:46-52
35چون نزدیک اَریحا رسید، مردی نابینا بر کنار راه نشسته بود و گدایی میکرد. 36چون صدای جمعیتی را که از آنجا میگذشت شنید، پرسید: «چه خبر است؟» 37گفتند: «عیسای ناصری در گذر است.» 38او فریاد برکشید: «ای عیسی، پسر داوود، بر من ترحم کن!» 39کسانی که پیشاپیش جمعیت میرفتند، عتابش کردند و خواستند خاموش باشد. امّا او بیشتر فریاد برآورد که: «ای پسر داوود، بر من ترحم کن!» 40آنگاه عیسی بازایستاد و امر فرمود آن مرد را نزد او بیاورند. چون نزدیک آمد، عیسی از او پرسید: 41«چه میخواهی برایت بکنم؟» گفت: «سرور من، میخواهم بینا شوم.» 42عیسی به او گفت: «بینا شو! ایمانت تو را شفا داده است.» 43کور همان دم بینایی خود را بازیافت و خدا را سپاسگویان، از پی عیسی شتافت. مردم چون این را دیدند، همگی خدا را سپاس گفتند.
19
زَکّای خَراجگیر
1عیسی به اَریحا درآمد و از میان شهر میگذشت. 2در آنجا توانگری بود، زَکّا نام، رئیس خَراجگیران. 3او میخواست ببیند عیسی کیست، امّا از کوتاهی قامت و ازدحام جمعیت نمیتوانست. 4از این رو، پیش دوید و از درخت چناری بالا رفت تا او را ببیند، زیرا عیسی از آن راه میگذشت. 5چون عیسی به آن مکان رسید، بالا نگریست و به او گفت: «زَکّا، بشتاب و پایین بیا که امروز باید در خانۀ تو بمانم.» 6زَکّا بیدرنگ پایین آمد و با شادی او را پذیرفت. 7مردم چون این را دیدند، همگی لب به شکایت گشودند که: «به خانۀ گناهکاری به میهمانی رفته است.» 8و امّا زَکّا از جا برخاست و به خداوند گفت: «سرور من، اینک نصف اموال خود را به فقرا میبخشم، و اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم، چهار برابر به او بازمیگردانم.» 9عیسی فرمود: «امروز نجات به این خانه آمده است، چرا که این مرد نیز فرزند ابراهیم است. 10زیرا پسر انسان آمده تا گمشده را بجوید و نجات بخشد.»
مَثَل پادشاه و ده خادم
لوقا 19:12-27 – مشابه مَتّی 25:14-30
11در همان حال که آنان به این سخنان گوش فرا میدادند، عیسی در ادامۀ سخن، مَثَلی آورد، زیرا نزدیک اورشلیم بود و مردم گمان میکردند پادشاهی خدا در همان زمان ظهور خواهد کرد. 12پس گفت: «نجیبزادهای به سرزمینی دوردست رفت تا به مقام شاهی منصوب شود و سپس بازگردد. 13پس، ده تن از خادمان خود را فرا خواند و به هر یک سکهای طلا*19:13 در اصل یونانی، به جای ”سکۀ طلا“، ”مینا“ آمده است. هر مینا تقریباً معادل سه ماه دستمزد یک کارگر بود. داد و گفت: ”تا بازگشت من با این پول تجارت کنید.“ 14امّا مردمانی که قرار بود بر ایشان حکومت کند، از وی نفرت داشتند؛ آنان از پس او قاصدانی فرستادند با این پیغام که: ”ما نمیخواهیم این شخص بر ما حکومت کند.“ 15با این همه، او به مقام شاهی منصوب شد و به ولایت خویش بازگشت. پس فرمود خادمانی را که به ایشان سرمایه داده بود، فرا خوانند تا دریابد هریک چقدر سود کرده است. 16اوّلی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“ 17به او گفت: ”آفرین، ای خادم نیکو! چون در اندک امین بودی، حکومت ده شهر را به تو میسپارم.“ 18دوّمی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“ 19به او نیز گفت: ”بر پنج شهر حکمرانی کن.“ 20سپس دیگری آمد و گفت: ”سرورا، اینک سکۀ تو! آن را در پارچهای پیچیده، نگاه داشتم. 21زیرا از تو میترسیدم، چون مردی سختگیری. آنچه نگذاشتهای، برمیگیری، و آنچه نکاشتهای، میدروی.“ 22به او گفت: ”ای خادم بدکاره، مطابق گفتۀ خودت بر تو حکم میکنم. تو که میدانستی مردی سختگیرم، آنچه نگذاشتهام برمیگیرم و آنچه نکاشتهام میدروم، 23چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون بازگردم آن را با سود پس گیرم؟“ 24پس به حاضران گفت: ”سکه را از او بگیرید و به آن که ده سکه دارد، بدهید.“ 25به او گفتند: ”سرورا، او که خود ده سکه دارد!“ 26پاسخ داد: ”به شما میگویم که به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد. 27و اینک آن دشمنان مرا که نمیخواستند بر ایشان حکومت کنم بدینجا بیاورید و در برابر من بکُشید.“» ورود شاهانۀ عیسی به اورشلیم
لوقا 19:29-38 – مَتّی 21:1-9؛ مَرقُس 11:1-10 لوقا 19:35-38 – یوحنا 12:12-15
28پس از این گفتار، عیسی پیشاپیش دیگران راه اورشلیم را در پیش گرفت.
29چون به نزدیکی بِیتفاجی و بِیتعَنْیا که بر فراز کوهی بود رسید، دو تن از شاگردان خود را فرستاده گفت: 30«به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. چون وارد شدید، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید. 31اگر کسی از شما پرسید: ”چرا آن را باز میکنید؟“ بگویید: ”خداوند*19:31 یا ”سَرور“. بدان نیاز دارد.“» 32فرستادگان رفتند و همه چیز را چنان یافتند که عیسی گفته بود. 33و چون کره را باز میکردند، صاحبانش به ایشان گفتند: «چرا کره را باز میکنید؟» 34پاسخ دادند: «خداوند بدان نیاز دارد.» 35آنان کره را نزد عیسی آوردند. سپس رداهای خود را بر آن افکندند و عیسی را بر آن نشاندند. 36همچنان که عیسی پیش میراند، مردم رداهای خود را بر سر راه میگستردند. 37چون نزدیک سرازیری کوه زیتون رسید، جماعتِ شاگردان همگی شادمانه خدا را با صدای بلند بهخاطر همۀ معجزاتی که از او دیده بودند سپاس گفته، 38ندا در دادند که: «مبارک است پادشاهی که به نام خداوند میآید!*مزمور 118:26. صلح و سلامت در آسمان و جلال در عرشِ برین باد!»
39برخی از فَریسیان از میان جمعیت به عیسی گفتند: «استاد، شاگردانت را عتاب کن!» 40در پاسخ گفت: «به شما میگویم اگر اینان خاموش شوند، سنگها به فریاد خواهند آمد!»
41پس چون به اورشلیم نزدیک شد و شهر را دید، بر آن گریست 42و گفت: «کاش تو نیز*19:42 یا: «کاش تو، حتی تو ...». در این روز تشخیص میدادی که چه چیز برایت صلح و سلامت به ارمغان میآورد. امّا افسوس که از چشمانت پنهان گشته است. 43زمانی فرا خواهد رسید که دشمنانت گرداگرد تو سنگر خواهند ساخت و از هر سو محاصرهات کرده، عرصه را بر تو تنگ خواهند نمود؛ 44و تو و فرزندانت را در درونت به خاک و خون خواهند کشید. و سنگ بر سنگ بر جا نخواهند گذاشت؛ زیرا از موعد آمدن خدا به یاریات غافل ماندی.» عیسی در معبد
لوقا 19:45 و 46 – مَتّی 21:12-16؛ مَرقُس 11:15-18؛ یوحنا 2:13-16
45سپس به صحن معبد درآمد و به بیرون راندن فروشندگان آغاز نمود، 46و به آنان گفت: «نوشته شده است که ”خانۀ من خانۀ دعا خواهد بود“؛*اِشعیا 56:7. امّا شما آن را ’لانۀ راهزنان‘*اِرمیا 7:11. ساختهاید.» 47او هر روز در معبد تعلیم میداد. امّا سران کاهنان و علمای دین و مشایخ قوم در پی کشتن او بودند، 48ولی راهی برای انجام مقصود خود نمییافتند، زیرا مردم همه شیفتۀ سخنان او بودند.
20
سؤال دربارۀ اقتدار عیسی
لوقا 20:1-8 – مَتّی 21:23-27؛ مَرقُس 11:27-33
1یکی از روزها که عیسی در صحن معبد مردم را تعلیم و بشارت میداد، سران کاهنان و علمای دین به همراه مشایخ نزدش آمدند 2و گفتند: «به ما بگو، به چه اجازهای این کارها را میکنی؟ چه کسی این اقتدار را به تو داده است؟» 3پاسخ داد: «من نیز از شما پرسشی دارم؛ به من بگویید، 4آیا تعمید یحیی از آسمان بود یا از انسان؟» 5آنها با هم شور کرده، گفتند: «اگر بگوییم از آسمان بود، خواهد گفت، ”پس چرا به او ایمان نیاوردید؟“ 6و اگر بگوییم از انسان بود، مردم همگی سنگسارمان خواهند کرد، زیرا بر این اعتقادند که یحیی پیامبر بود.» 7پس پاسخ دادند: «نمیدانیم از کجاست.» 8عیسی گفت: «من نیز به شما نمیگویم با چه اقتداری این کارها را میکنم.»
مَثَل باغبانان شریر
لوقا 20:9-19 – مَتّی 21:33-46؛ مَرقُس 12:1-12
9آنگاه این مَثَل را برای مردم آورد: «مردی تاکستانی غَرْس کرد و آن را به چند باغبان اجاره داد و مدتی طولانی به سفر رفت. 10در موسم برداشت محصول، غلامی نزد باغبانان فرستاد تا مقداری از میوۀ تاکستان را به او بدهند. امّا باغبانان او را زدند و دست خالی بازگرداندند. 11پس غلامی دیگر فرستاد، امّا او را نیز زدند و با وی بیحرمتی کرده، دست خالی روانهاش نمودند. 12پس سوّمین بار غلامی فرستاد، امّا او را نیز مجروح کرده، بیرون افکندند.
13«پس صاحب باغ گفت: ”چه کنم؟ پسر محبوب خود را میفرستم؛ شاید او را حرمت بدارند.“ 14امّا باغبانان چون پسر را دیدند، با هم به مشورت نشسته، گفتند: ”این وارث است. بیایید او را بکشیم تا میراث از آنِ ما شود.“ 15پس او را از تاکستان بیرون افکنده، کشتند.
«حال به گمان شما صاحب تاکستان با آنها چه خواهد کرد؟ 16او خواهد آمد و باغبانان را هلاک کرده، تاکستان را به دیگران خواهد سپرد.» چون این را شنیدند، گفتند: «چنین مباد!» 17امّا او به آنان نگریست و گفت: «پس معنی آن نوشته چیست که میگوید:
”سنگی که معماران رد کردند،
مهمترین سنگ بنا*20:17 یا: ”سنگ سَرِ زاویه“. شده است“*مزمور 118:22.؟ 18هر که بر آن سنگ افتد، خُرد خواهد شد، و هرگاه آن سنگ بر کسی افتد، او را در هم خواهد شکست.» 19علمای دین و سران کاهنان چون دریافتند این مَثَل را دربارۀ آنها میگوید، بر آن شدند همان دم او را گرفتار کنند، امّا از مردم بیم داشتند.
پرسش دربارۀ پرداخت خَراج
لوقا 20:20-26 – مَتّی 22:15-22؛ مَرقُس 12:13-17
20پس عیسی را زیر نظر گرفتند و جاسوسانی نزد او فرستادند که خود را صدیق جلوه میدادند. آنها در پی این بودند که از سخنان عیسی دستاویزی برای تسلیم او به قدرت و اقتدار والی بیابند. 21پس جاسوسان از او پرسیدند: «استاد، میدانیم که تو حقیقت را بیان میکنی و تعلیم میدهی، و از کسی جانبداری نمیکنی، بلکه راه خدا را بهدرستی میآموزانی. 22آیا پرداخت خَراج به قیصر بر ما رواست یا نه؟» 23امّا او به نیرنگ ایشان پی برد و گفت: 24«دیناری*20:24 ”دینار“ سکهای بود معادل دستمزد یک روز کارگری ساده. به من نشان دهید. نقش و نام روی این سکه از آنِ کیست؟» 25پاسخ دادند: «از آنِ قیصر.» به آنها گفت: «مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا!» 26بدینسان، نتوانستند در حضور مردم او را با گفتههایش به دام اندازند، و در شگفت از پاسخ او، خاموش ماندند. سؤال دربارۀ قیامت
لوقا 20:27-40 – مَتّی 22:23-33؛ مَرقُس 12:18-27
27سپس تنی چند از صَدّوقیان که منکر قیامتند آمدند، 28و سؤالی از او کرده، گفتند: «استاد، موسی برای ما نوشت که اگر برادر مردی بمیرد و از خود زنی بیفرزند بر جای نهد، آن مرد باید او را به زنی بگیرد تا نسلی برای برادرش باقی گذارد. 29باری، هفت برادر بودند. برادر نخستین زنی گرفت و بیفرزند مُرد. 30سپس دوّمین 31و بعد سوّمین او را به زنی گرفتند و به همینسان هر هفت برادر مردند، بیآنکه از خود فرزندی بر جای نهند. 32سرانجام آن زن نیز بمرد. 33حال، در قیامت، او زنِ کدامیک خواهد بود؟ زیرا هر هفت برادر او را به زنی گرفتند.»
34عیسی پاسخ داد: «مردم این عصر زن میگیرند و شوهر میکنند. 35امّا آنان که شایستۀ رسیدن به عصر آینده و قیامت مردگان محسوب شوند، نه زن خواهند گرفت و نه شوهر خواهند کرد، 36و نه دیگر خواهند مرد؛ زیرا مانند فرشتگان خواهند بود. آنان فرزندان خدایند، چرا که فرزندان قیامتند. 37حقیقتِ برخاستن مردگان را حتی موسی نیز در شرح ماجرای بوتۀ سوزان آشکار میکند، آنجا که خداوند، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب خوانده شده است.*خروج 3:6. 38امّا او نه خدای مردگان، بلکه خدای زندگان است؛ زیرا نزد او همه زندهاند.» 39بعضی از علمای دین در پاسخ گفتند: «استاد، نیکو گفتی!» 40و دیگر هیچکس جرأت نکرد پرسشی از او کند. مسیح پسر کیست؟
لوقا 20:41-47 – مَتّی 22:41-23:7؛ مَرقُس 12:35-40
41سپس عیسی به آنان گفت: «چگونه است که میگویند مسیح پسر داوود است؟ 42چرا که داوود خود در کتاب مزامیر میگوید:
«”خداوند به خداوند من گفت:
به دست راست من بنشین
43تا آن هنگام که دشمنانت را کرسیِ زیر پایت سازم.“*مزمور 110:1. 44اگر داوود او را ’خداوند‘ میخواند، چگونه او میتواند پسر داوود باشد؟»
45در همان حال که مردم همه گوش فرا میدادند، عیسی به شاگردان خود گفت: 46«از علمای دین برحذر باشید که دوست دارند در قبای بلند راه بروند و مردم در کوچه و بازار آنها را سلام گویند، و در کنیسهها بهترین جای را داشته باشند و در ضیافتها بر صدر مجلس بنشینند. 47از سویی خانههای بیوهزنان را غارت میکنند و از دیگر سو، برای تظاهر، دعای خود را طول میدهند. مکافات اینان بسی سختتر خواهد بود.»
21
هدیۀ بیوهزن فقیر
لوقا 21:1-4 – مَرقُس 12:41-44
1عیسی به اطراف نگریست و ثروتمندانی را دید که هدایای خود را در صندوق بِیتالمالِ معبد میانداختند. 2در آن میان بیوهزنی فقیر را نیز دید که دو قِران*21:2 در متن یونانی، ”لِپتون“، که سکهای بود مسی با ارزش ناچیز. در صندوق انداخت. 3عیسی گفت: «براستی به شما میگویم، این بیوهزن فقیر از همۀ آنان بیشتر داد. 4زیرا آنان جملگی از فزونی دارایی خویش دادند، امّا این زن در تنگدستی خود، تمامی روزی خویش را داد.» نشانههای پایان عصر حاضر
لوقا 21:5-36 – مَتّی 24؛ مَرقُس 13 لوقا 21:12-17 – مَتّی 10:17-22
5چون برخی در وصف معبد سخن میگفتند که چگونه با سنگهای زیبا و هدایای وقف شده مزیّن است، عیسی گفت: 6«زمانی خواهد آمد که از آنچه اینجا میبینید، سنگی بر سنگ دیگر نخواهد ماند بلکه همه فرو خواهد ریخت.»
7پرسیدند: «استاد، این وقایع کِی روی خواهد داد و نشانۀ نزدیک شدن آنها چیست؟» 8پاسخ داد: «بههوش باشید که گمراه نشوید؛ زیرا بسیاری به نام من خواهند آمد و خواهند گفت: ”من همانم“ و ”زمان موعود فرا رسیده است“. از آنها پیروی مکنید.
9«و چون خبر جنگها و آشوبها را میشنوید، نهراسید. زیرا میباید نخست چنین وقایعی رخ دهد، ولی پایان کار بلافاصله فرا نخواهد رسید.» 10سپس به آنها گفت: «قومی بر قوم دیگر و حکومتی بر حکومت دیگر بر خواهند خاست. 11زلزلههای بزرگ و قحطی و طاعون در جایهای گوناگون خواهد آمد، و وقایع هولناک روی داده، نشانههای مَهیب از آسمان ظاهر خواهد شد.
12«امّا پیش از این همه، شما را گرفتار کرده، آزار خواهند رسانید و به کنیسهها و زندانها خواهند سپرد، و بهخاطر نام من، شما را نزد پادشاهان و والیان خواهند برد 13و اینگونه فرصت خواهید یافت تا شهادت دهید. 14این را خوب به خاطر بسپارید که پیشاپیش نگران نباشید در دفاع از خود چه بگویید. 15زیرا به شما کلام و حکمتی خواهم داد که هیچیک از دشمنانتان را یارای مقاومت یا مخالفت با آن نباشد. 16حتی والدین و برادرانتان، و خویشان و دوستانتان شما را تسلیم دشمن خواهند کرد و برخی از شما را خواهند کشت. 17مردم همه بهخاطر نام من از شما نفرت خواهند داشت. 18امّا مویی از سرتان گُم نخواهد شد. 19با پایداری، جان خود را نجات خواهید داد.
20«چون بینید اورشلیم به محاصرۀ سپاهیان درآمده، بدانید که ویرانی آن نزدیک است. 21آنگاه آنان که در یهودیه باشند به کوهها بگریزند و آنان که در شهر باشند از شهر بیرون شوند، و آنان که در دشت و صحرا باشند به شهر درنیایند. 22زیرا آن روزها، روزهای مکافات است که در آن هرآنچه نوشته شده تحقق خواهد یافت. 23وای بر زنان آبستن و مادران شیرده در آن روزها! زیرا مصیبتی عظیم دامنگیر این سرزمین خواهد شد و این قوم به غضب الهی دچار خواهند گشت. 24به دَم شمشیر خواهند افتاد و در میان همۀ قومهای دیگر به اسارت برده خواهند شد و اورشلیم لگدمالِ غیریهودیان خواهد گشت تا آنگاه که دوران غیریهودیان تحقق یابد.
25«نشانههایی در خورشید و ماه و ستارگان پدید خواهد آمد. بر زمین، قومها از جوش و خروش دریا پریشان و مشوش خواهند شد. 26مردم از تصور آنچه باید بر دنیا حادث شود، از فرط وحشت بیهوش خواهند شد، زیرا نیروهای آسمان به لرزه در خواهد آمد. 27آنگاه پسر انسان را خواهند دید که با قدرت و جلال عظیم در ابری میآید. 28چون این امور آغاز شود، راست بایستید و سرهای خود را بالا بگیرید، زیرا رهایی شما نزدیک است!»
29و این مَثَل را برای آنها آورد: «درخت انجیر و درختان دیگر را در نظر آورید. 30به محض اینکه برگ میدهند، میتوانید ببینید و دریابید که تابستان نزدیک است. 31به همینسان، هرگاه ببینید این چیزها رخ میدهد، درمییابید که پادشاهی خدا نزدیک شده است. 32آمین، به شما میگویم، تا همۀ این امور واقع نشود، این نسل*21:32 یا ”قوم“. نخواهد گذشت. 33آسمان و زمین زایل خواهد شد، امّا سخنان من هرگز زوال نخواهد پذیرفت. 34«بههوش باشید، مبادا عیش و نوش و مستی و نگرانیهای زندگی دلتان را سنگین سازد و آن روز چون دامی بهناگاه غافلگیرتان کند. 35زیرا بر همۀ مردم در سرتاسر جهان خواهد آمد. 36پس همیشه مراقب باشید و دعا کنید تا بتوانید از همۀ این چیزها که بهزودی رخ خواهد داد، در امان بمانید و در حضور پسر انسان بایستید.»
37عیسی هر روز در معبد تعلیم میداد و هر شب از شهر بیرون میرفت و بر فراز کوه معروف به زیتون شب را به صبح میآورد. 38صبحگاهان مردم برای شنیدن سخنانش در معبد گرد میآمدند.
22
خیانت یهودا
لوقا 22:1 و 2 – مَتّی 26:2-5؛ مَرقُس 14:1 و 2 و 10 و 11
1و امّا عید فَطیر که به پِسَخ معروف است نزدیک میشد، 2و سران کاهنان و علمای دین در جستجوی راهی مناسب برای کشتن عیسی بودند، زیرا از شورش مردم بیم داشتند. 3آنگاه شیطان در یهودای معروف به اَسخَریوطی که یکی از دوازده شاگرد بود، رخنه کرد. 4او نزد سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد رفت و با آنان گفتگو کرد که چگونه عیسی را به دست ایشان تسلیم کند. 5آنان شاد شدند و موافقت کردند مبلغی به او بدهند. 6او نیز پذیرفت و در پی فرصت بود تا در غیاب مردم، عیسی را به آنان تسلیم کند.
شام آخر
لوقا 22:7-13 – مَتّی 26:17-19؛ مَرقُس 14:12-16 لوقا 22:17-20 – مَتّی 26:26-29؛ مَرقُس 14:22-25؛ اوّل قرنتیان 11:23-25 لوقا 22:21-23 – مَتّی 26:21-24؛ مَرقُس 14:18-21؛ یوحنا 13:21-30 لوقا 22:25-27 – مَتّی 20:25-28؛ مَرقُس 10:42-45 لوقا 22:33 و 34 – مَتّی 26:33-35؛ مَرقُس 14:29-31؛ یوحنا 13:37 و 38
7پس روز عید فَطیر که میبایست برۀ پِسَخ قربانی شود، فرا رسید. 8عیسی، پطرس و یوحنا را فرستاده، گفت: «بروید و شام پِسَخ*22:8 در متن یونانی، واژۀ ”شام“ وجود ندارد، و برای توضیح افزوده شده است؛ همچنین در آیۀ ۱۱. را برایمان تدارک ببینید تا بخوریم.» 9پرسیدند: «کجا میخواهی تدارک ببینیم؟» 10پاسخ داد: «هنگامی که داخل شهر میشوید، مردی با کوزهای آب به شما برمیخورد. از پی او به خانهای بروید که بدان داخل میشود 11و به صاحبخانه بگویید: ”استاد میگوید: ’میهمانخانه کجاست تا شام پِسَخ را با شاگردانم بخورم؟“‘ 12او بالاخانۀ بزرگ و مفروشی به شما نشان خواهد داد. در آنجا تدارک ببینید.» 13آنها رفتند و همه چیز را همانگونه یافتند که به ایشان گفته بود، و پِسَخ را تدارک دیدند. 14ساعت مقرر فرا رسید و عیسی با رسولان خود بر سفره بنشست. 15آنگاه به ایشان گفت: «اشتیاق بسیار داشتم پیش از رنج کشیدنم، این پِسَخ را با شما بخورم. 16زیرا به شما میگویم که دیگر از آن نخواهم خورد تا آن هنگام که در پادشاهی خدا تحقق یابد.» 17پس جامی برگرفت و شکر کرد و گفت: «این را بگیرید و میان خود تقسیم کنید. 18زیرا به شما میگویم که تا آمدن پادشاهی خدا دیگر از محصول مو نخواهم نوشید.» 19همچنین نان را برگرفته، شکر کرد و پاره نمود و به آنها داد و گفت: «این بدن من است که برای شما داده میشود؛ این را به یاد من به جا آرید.» 20به همینسان، پس از شام جام را برگرفت و گفت: «این جام، عهد جدید است در خون من، که بهخاطر شما ریخته میشود. 21امّا دست آن کس که قصد تسلیم من دارد، با دست من در سفره است. 22پسر انسان آنگونه که مقدّر است، خواهد رفت، امّا وای بر آن کس که او را تسلیم دشمن میکند.» 23آنگاه به پرسش از یکدیگر آغاز کردند که کدامیک چنین خواهد کرد.
24نیز جدالی میانشان درگرفت در این باره که کدامیک از ایشان بزرگتر است. 25عیسی بدیشان گفت: «پادشاهانِ دیگرْ قومها بر ایشان سروری میکنند؛ و حاکمانِ ایشان ’ولینعمت‘ خوانده میشوند. 26امّا شما چنین مباشید. بزرگترین در میان شما باید همچون کوچکترین باشد و رهبر باید همچون خادم بُوَد. 27زیرا کدامیک بزرگتر است، آن که بر سفره نشیند یا آن که خدمت کند؟ آیا نه آن که بر سفره نشیند؟ امّا من در میان شما همچون خادم هستم.
28«شما کسانی هستید که در آزمایشهای من در کنارم ایستادید. 29پس همانگونه که پدرم پادشاهیای به من عطا کرد، من نیز به شما عطا میکنم، 30تا بر سفرۀ من در پادشاهی من بخورید و بیاشامید و بر تختها بنشینید و بر دوازده قبیلۀ اسرائیل داوری*22:30 یا ”حکومت“. کنید. 31«ای شَمعون، ای شَمعون، شیطان اجازه خواست شما را همچون گندم غَربال کند. 32امّا من برای تو دعا کردم تا ایمانت تلف نشود. پس چون بازگشتی، برادرانت را استوار بدار.» 33امّا او در پاسخ گفت: «ای سرورم، من آمادهام با تو به زندان بروم و جان بسپارم.» 34عیسی جواب داد: «پطرس، بدان که امروز پیش از بانگ خروس، سه بار انکار خواهی کرد که مرا میشناسی.»
35سپس از آنها پرسید: «آیا زمانی که شما را بدون کیسۀ پول و توشهدان و کفش گسیل داشتم، به چیزی محتاج شدید؟» پاسخ دادند: «نه، به هیچ چیز.» 36پس به آنها گفت: «امّا اکنون هر که کیسه یا توشهدان دارد، آن را برگیرد و اگر شمشیر ندارد، جامۀ خود را فروخته، شمشیری بخرد. 37زیرا این نوشته باید دربارۀ من تحقق یابد که: ”او از خطاکاران محسوب شد.“*اِشعیا 53:12. آری، آنچه دربارۀ من نوشته شده، در شرف تحقق است.» 38شاگردان گفتند: «ای خداوند، بنگر، دو شمشیر داریم.» به ایشان گفت: «کافی است!» دعا در کوه زیتون
لوقا 22:40-46 – مَتّی 26:36-46؛ مَرقُس 14:32-42
39سپس عیسی بیرون رفت و بنا به عادت، راهی کوه زیتون شد و شاگردانش نیز از پی او رفتند. 40چون به آن مکان رسیدند، به ایشان گفت: «دعا کنید تا در آزمایش*22:40 یا ”وسوسه“؛ همچنین در آیۀ 46. نیفتید.» 41سپس به مسافت پرتاب سنگی از آنها کناره گرفت و زانو زده، چنین دعا کرد: 42«ای پدر، اگر ارادۀ توست، این جام را از من دور کن؛ امّا نه خواست من، بلکه ارادۀ تو انجام شود.» 43آنگاه فرشتهای از آسمان بر او ظاهر شد و او را تقویت کرد. 44پس چون در رنجی جانکاه بود، با جدیّتی بیشتر دعا کرد، و عرقش همچون قطرات خون بر زمین میچکید. 45چون از دعا برخاست و نزد شاگردان بازگشت، دید از فرط اندوه خفتهاند. 46به ایشان گفت: «چرا در خوابید؟ برخیزید و دعا کنید تا در آزمایش نیفتید.» گرفتار شدن عیسی
لوقا 22:47-53 – مَتّی 26:47-56؛ مَرقُس 14:43-50؛ یوحنا 18:3-11
47هنوز سخن میگفت که گروهی از راه رسیدند. یهودا، یکی از آن دوازده تن، آنان را هدایت میکرد. او به عیسی نزدیک شد تا وی را ببوسد، 48امّا عیسی به او گفت: «ای یهودا، آیا پسر انسان را با بوسه تسلیم میکنی؟» 49چون پیروان عیسی دریافتند چه روی میدهد، گفتند: «ای سرور ما، شمشیرهایمان را بَرکشیم؟» 50و یکی از آنان غلام کاهن اعظم را به شمشیر زد و گوش راستش را برید. 51امّا عیسی گفت: «دست نگاه دارید!» و گوش آن مرد را لمس کرد و شفا داد. 52سپس خطاب به سران کاهنان و فرماندهان نگهبانان معبد و مشایخی که برای گرفتار کردن او آمده بودند، گفت: «مگر من راهزنم که با چماق و شمشیر به سراغم آمدهاید؟ 53هر روز در معبد با شما بودم، و دست بر من دراز نکردید. امّا این ساعتِ شماست و قدرت تاریکی.»
انکار پطرس
لوقا 22:55-62 – مَتّی 26:69-75؛ مَرقُس 14:66-72؛ یوحنا 18:16-18 و 25-27
54سپس او را گرفتند و به خانۀ کاهن اعظم بردند. پطرس دورادور از پی ایشان میرفت. 55در میانۀ صحنِ خانه، آتشی روشن بود و جمعی گرد آن نشسته بودند. پطرس نیز در میان آنان بنشست. 56در این هنگام، کنیزی او را در روشنایی آتش دید و به او خیره شده گفت: «این مرد نیز با او بود.» 57امّا او انکار کرد و گفت: «ای زن، او را نمیشناسم.» 58کمی بعد، کسی دیگر او را دید و گفت: «تو نیز یکی از آنهایی.» پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، من از آنها نیستم.» 59ساعتی گذشت و کسی دیگر به تأکید گفت: «بیگمان این مرد نیز با او بود، زیرا جلیلی است.» 60پطرس در پاسخ گفت: «ای مرد، نمیدانم چه میگویی.» هنوز سخن میگفت که خروس بانگ زد. 61آنگاه خداوند روی گرداند و به پطرس نگاه کرد، و پطرس سخن او را به یاد آورد که گفته بود: «امروز پیش از بانگ خروس، سه بار مرا انکار خواهی کرد.» 62پس بیرون رفت و به تلخی بگریست.
استهزای عیسی
لوقا 22:63-65 – مَتّی 26:67 و 68؛ مَرقُس 14:65؛ یوحنا 18:22 و 23
63آنان که عیسی را در میان داشتند، او را استهزا کرده، میزدند، 64و چشمان او را بسته، میگفتند: «نبوّت کن و بگو چه کسی تو را میزند؟» 65و ناسزاهای بسیارِ دیگر به او میگفتند.
محاکمۀ عیسی در حضور شورای یهود
لوقا 22:67-71 – مَتّی 26:63-66؛ مَرقُس 14:61-63؛ یوحنا 18:19-21
66چون صبح شد، شورای مشایخ قوم، یعنی سران کاهنان و علمای دین، تشکیل جلسه دادند و عیسی را به حضور فرا خواندند. 67گفتند: «اگر تو مسیحی، به ما بگو.» پاسخ داد: «اگر بگویم، سخنم را باور نخواهید کرد، 68و اگر از شما بپرسم، پاسخم نخواهید داد. 69امّا از این پس، پسر انسان به دست راست قدرت خدا خواهد نشست.» 70همگی گفتند: «پس آیا تو پسر خدایی؟» در پاسخ گفت: «شما خود گفتید که هستم.» 71پس گفتند: «دیگر چه نیازی به شهادت است؟ خود از زبانش شنیدیم.»
23
محاکمه در حضور پیلاتُس و هیرودیس
لوقا 23:2 و 3 – مَتّی 27:11-14؛ مَرقُس 15:2-5؛ یوحنا 18:29-37 لوقا 23:18-25 – مَتّی 27:15-26؛ مَرقُس 15:6-15؛ یوحنا 18:39-19:16
1آنگاه همۀ شورا برخاستند و او را نزد پیلاتُس بردند 2و از او شکایت کرده، گفتند: «این مرد را یافتهایم که قوم ما را گمراه میکند و ما را از پرداخت خَراج به قیصر بازمیدارد و ادعا دارد مسیح و پادشاه است.» 3پس پیلاتُس از او پرسید: «آیا تو پادشاه یهودی؟» در پاسخ گفت: «تو میگویی!» 4آنگاه پیلاتُس به سران کاهنان و جماعت اعلام کرد: «سببی برای محکوم کردن این مرد نمییابم.» 5امّا آنها بهاصرار گفتند: «او در سرتاسر یهودیه*23:5 یا: ”در سرتاسر سرزمین یهودیان“. مردم را با تعالیم خود تحریک میکند. از جلیل آغاز کرده و حال بدینجا نیز رسیده است.» 6چون پیلاتُس این را شنید، خواست بداند آیا او جلیلی است. 7و چون دریافت که از قلمرو هیرودیس است، او را نزد وی فرستاد، زیرا هیرودیس در آن هنگام در اورشلیم بود. 8هیرودیس چون عیسی را دید، بسیار شاد شد، زیرا دیرزمانی خواهان دیدار وی بود. پس بنا بر آنچه دربارۀ عیسی شنیده بود، امید داشت آیتی از او ببیند. 9پس پرسشهای بسیار از عیسی کرد، امّا عیسی پاسخی به او نداد. 10سران کاهنان و علمای دین که در آنجا بودند، سخت بر او اتهام میزدند. 11هیرودیس و سربازانش نیز به او بیحرمتی کردند و به استهزایش گرفتند. سپس ردایی فاخر بر او پوشاندند و نزد پیلاتُس بازفرستادند. 12در آن روز، هیرودیس و پیلاتُس بنای دوستی با یکدیگر نهادند، زیرا پیشتر دشمن بودند.
13پیلاتُس سران کاهنان و بزرگان قوم و مردم را فرا خواند 14و به آنها گفت: «این مرد را به تهمت شوراندن مردم، نزد من آوردید. من در حضور شما او را آزمودم و هیچ دلیلی بر صحت تهمتهای شما نیافتم. 15نظر هیرودیس نیز همین است، چه او را نزد ما بازفرستاده است. چنانکه میبینید، کاری نکرده که مستحق مرگ باشد. 16پس او را تازیانه میزنم و آزاد میکنم.» [ 17در هر عید، پیلاتُس میبایست یک زندانی را برایشان آزاد میکرد.]
18امّا آنها یکصدا فریاد برآوردند: «او را از میان بردار و باراباس را برای ما آزاد کن!» 19باراباس به سبب شورشی که در شهر واقع شده بود، و نیز به سبب قتل، در زندان بود. 20پیلاتُس که میخواست عیسی را آزاد کند، دیگر بار با آنان سخن گفت. 21امّا ایشان همچنان فریاد برآوردند: «بر صلیبش کن! بر صلیبش کن!» 22سوّمین بار به آنها گفت: «چرا؟ چه بدی کرده است؟ من که هیچ سببی برای کشتن او نیافتم. پس او را تازیانه میزنم و آزاد میکنم.» 23امّا آنان با فریادِ بلند بهاصرار خواستند بر صلیب شود. سرانجام فریادشان غالب آمد 24و پیلاتُس حکمی را که میخواستند، صادر کرد. 25او مردی را که به سبب شورش و قتل در زندان بود و جمعیت خواهان آزادیاش بودند، رها کرد و عیسی را به ایشان سپرد تا به دلخواه خود با او رفتار کنند.
بر صلیب شدن عیسی
لوقا 23:33-43 – مَتّی 27:33-44؛ مَرقُس 15:22-32؛ یوحنا 19:17-24
26چون او را میبردند، مردی شَمعون نام از اهالی قیرَوان را که از مزارع به شهر میآمد، گرفتند و صلیب را بر دوش او نهاده، وادارش کردند آن را پشت سر عیسی حمل کند. 27گروهی بسیار از مردم، از جمله زنانی که بر سینۀ خود میکوفتند و شیون میکردند، از پی او روانه شدند. 28عیسی روی گرداند و به آنها گفت: «ای دختران اورشلیم، برای من گریه مکنید؛ برای خود و فرزندانتان گریه کنید. 29زیرا زمانی خواهد آمد که خواهید گفت: ”خوشا به حال زنان نازا، خوشا به حال رَحِمهایی که هرگز نزادند و سینههایی که هرگز شیر ندادند!“ 30در آن هنگام، به کوهها خواهند گفت: ”بر ما فرو افتید!“ و به تپهها که: ”ما را بپوشانید!“*هوشع 10:8. 31زیرا اگر با چوب تَر چنین کنند، با چوب خشک چه خواهند کرد؟» 32دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، میبردند تا با او بکشند. 33چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ. 34عیسی گفت: «ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمیدانند چه میکنند.» آنگاه قرعه انداختند تا جامههای او را میان خود تقسیم کنند. 35مردم به تماشا ایستاده بودند و بزرگان قوم نیز ریشخندکنان میگفتند: «دیگران را نجات داد! اگر مسیح است و برگزیدۀ خدا، خود را نجات دهد.» 36سربازان نیز او را به استهزا گرفتند. ایشان به او نزدیک شده، شراب ترشیده به او میدادند 37و میگفتند: «اگر پادشاه یهودی، خود را برهان.» 38نوشتهای نیز بدین عبارت بالای سر او نصب کرده بودند که ’این است پادشاه یهود.‘
39یکی از دو جنایتکاری که بر صلیب آویخته شده بودند، اهانتکنان به او میگفت: «مگر تو مسیح نیستی؟ پس ما و خودت را نجات بده!» 40امّا آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمیترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی! 41مکافات ما بهحق است، زیرا سزای اعمال ماست. امّا این مرد هیچ تقصیری نکرده است.» 42سپس گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی،*23:42 یا: «چون در قدرت پادشاهی خود آمدی». مرا نیز به یاد آور.» 43عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو میگویم، امروز با من در فردوس خواهی بود.» مرگ عیسی
لوقا 23:44-49 – مَتّی 27:45-56؛ مَرقُس 15:33-41
44حدود ساعت ششم*23:44 منظور ساعت دوازده ظهر است. بود که تاریکی تمامی آن سرزمین را فرا گرفت و تا ساعت نهم*23:44 منظور ساعت سه بعد از ظهر است. ادامه یافت، 45زیرا خورشید از درخشیدن بازایستاده بود. در این هنگام، پردۀ محرابگاه از میان دو پاره شد. 46آنگاه عیسی به بانگ بلند فریاد برآورد: «ای پدر، روح خود را به دستان تو میسپارم.» این را گفت و دَمِ آخر بَرکشید. 47فرماندۀ سربازان با دیدن این واقعه، خدا را تمجید کرد و گفت: «بهیقین که این مرد بیگناه بود.» 48مردمی نیز که به تماشا گرد آمده بودند، چون آنچه رخ داد دیدند، در حالیکه بر سینۀ خود میکوفتند، آنجا را ترک کردند. 49امّا همۀ آشنایان او، از جمله زنانی که از جلیل از پیاش روانه شده بودند، دور ایستاده، این وقایع را نظاره میکردند. تدفین عیسی
لوقا 23:50-56 – مَتّی 27:57-61؛ مَرقُس 15:42-47؛ یوحنا 19:38-42
50در آنجا شخصی یوسف نام نیز حضور داشت که مردی بود نیک و درستکار. او هرچند عضو شورا بود، 51با رأی و تصمیم آنان موافق نبود. یوسف از مردمان رامَه، یکی از شهرهای یهودیان بود و مشتاقانه انتظار پادشاهی خدا را میکشید. 52او نزد پیلاتُس رفت و جسد عیسی را طلب کرد. 53پس آن را پایین آورده، در کتانی پیچید و در مقبرهای تراشیده از سنگ نهاد که تا به حال کسی در آن گذاشته نشده بود. 54آن روز، ’روز تهیه‘ بود و چیزی به شروع شَبّات نمانده بود. 55زنانی که از جلیل از پی عیسی آمده بودند، به دنبال یوسف رفتند و مکان مقبره و چگونگی قرار گرفتن جسد او را دیدند. 56سپس به خانه بازگشته، حَنوط و عطریات آماده کردند و در روز شَبّات طبق حکم شریعت، آرام گرفتند.
24
قیام عیسی
لوقا 24:1-10 – مَتّی 28:1-8؛ مَرقُس 16:1-8؛ یوحنا 20:1-8
1در سپیدهدمِ روز اوّل هفته، زنان حَنوطی را که فراهم کرده بودند، با خود برداشتند و به مقبره رفتند. 2امّا دیدند سنگِ جلوِ مقبره به کناری غلتانیده شده است. 3چون به مقبره داخل شدند، بدن عیسای خداوند را نیافتند. 4از این امر در حیرت بودند که ناگاه دو مرد با جامههایی درخشان در کنار ایشان ایستادند. 5زنان از ترسْ سرهای خود را به زیر افکندند؛ امّا آن دو مرد به ایشان گفتند: «چرا زنده را در میان مردگان میجویید؟ 6او اینجا نیست، بلکه برخاسته است! به یاد آورید هنگامی که در جلیل بود، به شما چه گفت. 7گفت که پسر انسان باید به دست گناهکاران تسلیم شده، بر صلیب کشیده شود و در روز سوّم برخیزد.» 8آنگاه زنان سخنان او را به یاد آوردند. 9چون از مقبره بازگشتند، این همه را به آن یازده رسول و نیز به دیگران بازگفتند. 10زنانی که این خبر را به رسولان دادند، مریمِ مَجدَلیّه، یوآنّا، مریم مادر یعقوب و زنانِ همراه ایشان بودند. 11امّا رسولان گفتۀ زنان را هذیان پنداشتند و سخنانشان را باور نکردند. 12با این همه، پطرس برخاست و به سوی مقبره دوید و خم شده نگریست، امّا جز کفن چیزی ندید. پس حیران از آنچه روی داده بود، به خانه بازگشت.
در راه عِمائوس
لوقا 24:13-35 – مَرقُس 16:12 و 13
13در همان روز، دو تن از آنان به دهکدهای میرفتند، عِمائوس نام، واقع در دو فرسنگی*24:13 در یونانی: شصت ”سْتادیا“ که تقریباً معادل ۱۱ کیلومتر بود. اورشلیم. 14ایشان دربارۀ همۀ وقایعی که رخ داده بود، با یکدیگر گفتگو میکردند. 15همچنان که سرگرم بحث و گفتگو بودند، عیسی، خود، نزد آنها آمد و با ایشان همراه شد. 16امّا او را نشناختند زیرا چشمان ایشان بسته شده بود. 17از آنها پرسید: «در راه، دربارۀ چه گفتگو میکنید؟» آنها با چهرههایی اندوهگین، خاموش ایستادند. 18آنگاه یکی از ایشان که کْلِئوپاس نام داشت، در پاسخ گفت: «آیا تو تنها شخص غریب در اورشلیمی که از آنچه در این روزها واقع شده بیخبری؟» 19پرسید: «چه چیزی؟» گفتند: «آنچه بر عیسای ناصری گذشت. او پیامبری بود که در پیشگاه خدا و نزد همۀ مردم، کلام و اعمال پرقدرتی داشت. 20سران کاهنان و بزرگان ما او را سپردند تا به مرگ محکوم شود و بر صلیبش کشیدند. 21امّا ما امید داشتیم او همان باشد که میبایست اسرائیل را رهایی بخشد. افزون بر این، بهواقع اکنون سه روز از این وقایع گذشته است. 22برخی از زنان نیز که در میان ما هستند، ما را به حیرت افکندهاند. آنان امروز صبح زود به مقبره رفتند، 23امّا پیکر او را نیافتند. آنگاه آمده، به ما گفتند فرشتگانی را در رؤیا دیدهاند که به ایشان گفتهاند او زنده است. 24برخی از دوستان ما به مقبره رفتند و اوضاع را همانگونه که زنان نقل کرده بودند، یافتند، امّا او را ندیدند.» 25آنگاه به ایشان گفت: «ای بیخردان که دلی دیرفهم برای باور کردن گفتههای انبیا دارید! 26آیا نمیبایست مسیح این رنجها را ببیند و سپس به جلال خود درآید؟» 27سپس از موسی و همۀ انبیا آغاز کرد و آنچه را که در تمامی کتب مقدّس دربارۀ او گفته شده بود، برایشان توضیح داد. 28چون به دهکدهای که مقصدشان بود نزدیک شدند، عیسی وانمود کرد که میخواهد دورتر برود. 29آنها اصرار کردند و گفتند: «با ما بمان، زیرا چیزی به پایان روز نمانده و شب نزدیک است.» پس داخل شد تا با ایشان بماند. 30چون با آنان بر سفره نشسته بود، نان را برگرفت و شکر نموده، پاره کرد و به ایشان داد. 31در همان هنگام، چشمان ایشان گشوده شد و او را شناختند، امّا در دم از نظرشان ناپدید گشت. 32آنها از یکدیگر پرسیدند: «آیا هنگامی که در راه با ما سخن میگفت و کتب مقدّس را برایمان تفسیر میکرد، دل در درون ما نمیتپید؟» 33پس بیدرنگ برخاستند و به اورشلیم بازگشتند. آنجا آن یازده رسول را یافتند که با دوستان خود گرد آمده، 34میگفتند: «این حقیقت دارد که خداوند قیام کرده است، زیرا بر شَمعون ظاهر شده است.» 35سپس، آن دو نیز بازگفتند که در راه چه روی داده و چگونه عیسی را هنگام پاره کردن نان شناختهاند.
ظهور عیسی بر شاگردان
لوقا 24:36-43 – یوحنا 20:19-23
36هنوز در این باره گفتگو میکردند که عیسی خود در میانشان ایستاد و گفت: «سلام بر شما باد!» 37حیران و ترسان، پنداشتند شبحی میبینند. 38به آنان گفت: «چرا اینچنین مضطربید؟ چرا شک و تردید به دل راه میدهید؟ 39دست و پایم را بنگرید. خودم هستم! به من دست بزنید و ببینید؛ شبحْ گوشت و استخوان ندارد، امّا چنانکه میبینید من دارم!» 40این را گفت و دستها و پاهای خود را به ایشان نشان داد. 41آنها از فرط شادی و حیرت نمیتوانستند باور کنند. پس به ایشان گفت: «چیزی برای خوردن دارید؟» 42تکهای ماهی بریان به او دادند. 43آن را گرفت و در برابر چشمان ایشان خورد.
44آنگاه به ایشان گفت: «این همان است که وقتی با شما بودم، میگفتم؛ اینکه تمام آنچه در تورات موسی و کتب انبیا و مزامیر دربارۀ من نوشته شده است، باید به حقیقت پیوندد.» 45سپس، ذهن ایشان را روشن ساخت تا بتوانند کتب مقدّس را درک کنند. 46و به ایشان گفت: «نوشته شده است که مسیح رنج خواهد کشید و در روز سوّم از مردگان بر خواهد خاست، 47و به نام او توبه و آمرزش گناهان به همۀ قومها موعظه خواهد شد و شروع آن از اورشلیم خواهد بود. 48شما شاهدان این امور هستید. 49من موعودِ پدر خود را بر شما خواهم فرستاد؛ پس در شهر بمانید تا آنگاه که از اعلی با قدرت آراسته شوید.»
صعود عیسی به آسمان
لوقا 24:50-53 – مَرقُس 16:19 و 20
50سپس ایشان را بیرون از شهر تا نزدیکی بِیتعَنْیا برد و دستهای خود را بلند کرده، برکتشان داد؛ 51و در همان حال که برکتشان میداد از آنان جدا گشته، به آسمان برده شد. 52ایشان او را پرستش کردند و با شادی عظیم به اورشلیم بازگشتند. 53در آنجا پیوسته در معبد میماندند و خدا را حمد و سپاس میگفتند.
The Persian New Millennium Version © 2014, is a production of Elam Ministries. All rights reserved.