1
بطالت همه چیز
1سخنان ’معلم‘،*1:1 یا: ”رهبر جماعت“ و یا ”واعظ“؛ همچنین در آیات 2 و 12. پسر داوود، که در اورشلیم پادشاه بود: 2بطالت کامل!
’معلم‘ میگوید،
بطالت کامل!
همه چیز باطل است!
3انسان را از تمام محنتی که زیر آفتاب میکشد چه سود؟
4نسلها میآیند و میروند،
اما زمین تا ابد پابرجاست.
5آفتاب طلوع میکند و آفتاب غروب میکند،
و باز به جایی که از آن طلوع کرد، میشتابد.
6باد به جانبِ جنوب میوزد،
و به سوی شمال دور میزند؛
دور زنان، دور زنان میرود،
و بر مدارِ خود، به جای نخست بازمیگردد.
7نهرها جملگی به دریا جاری میشوند،
اما دریا هرگز پر نمیشود،
بلکه نهرها به جایی که از آن جاری شدند،
دوباره بازمیگردند.
8همه چیز ملالآور است،
چندان که آدمی وصف نتواند کرد.
چشم از دیدن سیر نمیشود،
و گوش از شنیدن پُر نمیگردد.
9آنچه بوده است، باز هم خواهد بود،
و آنچه شده است، باز هم خواهد شد؛
زیرِ آفتاب هیچ چیزِ تازه نیست.
10آیا چیزی هست که دربارهاش بتوان گفت: «ببین، این تازه است»؟
بلکه آن نیز در اعصار پیش از ما بوده است.
11یادی از امور پیشین*1:11 یا ”پیشینیان“. نمیشود، و از امور آینده*1:11 یا ”آیندگان“. نیز در میان کسانی که زان پس*1:11 یا: ”پس از ایشان“. خواهند آمد، یادی نخواهد شد. بطالت حکمت
12من، ’معلم‘، در اورشلیم بر اسرائیل پادشاه بودم، 13و دل خویش بر آن نهادم تا در بابِ هرآنچه زیر آسمان کرده میشود، با حکمت تحقیق و تفحص کنم. خدا کاری ناخوشایند به بنیآدم سپرده تا بدان مشغول باشند! 14من هرآنچه را که زیر آفتاب کرده میشود دیدم، و اینک جملگی بطالت است و در پیِ باد دویدن.
15کج را راست نتوان کرد،
و آنچه را که نیست نتوان شمرد.*1:15 یا: «فراهم نتوان آورد». 16با خود اندیشیدم: «حکمتِ فراوان اندوختهام، بیش از همۀ آنان که پیش از من بر اورشلیم فرمان راندهاند. دل من، حکمت و معرفت را بهفراوانی ادراک کرده است.» 17پس دل بر آن داشتم که هم حکمت و هم دیوانگی و حماقت را بشناسم، اما دریافتم که این نیز در پیِ باد دویدن*1:17 یا: ”تناول کردن“؛ همچنین در بقیۀ کتاب. است. 18زیرا که در حکمتِ بسیار، اندوهِ بسیار است؛
آن که بر دانش میافزاید، بر رنج میافزاید.
2
بطالت لذّتها
1پس در دلِ خویش گفتم: «حال بیا تا تو را به لذّتها بیازمایم؛ بیا و خوش باش!» اما دیدم این نیز بطالت است. 2دربارۀ خنده گفتم: «دیوانگی است»، و دربارۀ لذّت که: «از آن چه سود؟» 3حینی که دلم همچنان مرا به حکمت ارشاد میکرد، در دل اندیشیدم که چگونه تنِ خویش به شراب خوش سازم و حماقت پیشه کنم، تا شاید دریابم که بنیآدم را چه چیز نیکوست تا در چند صباحِ عمر خویش زیر آسمان به عمل آورَند.
4کارهای بزرگ کردم: برای خود خانهها ساختم و تاکستانها غَرْس کردم. 5باغها و تفریحگاهها از برای خویش دایر کردم و انواع درختان میوه در آنها کاشتم. 6و حوضهای آب برای خود ساختم تا درختستانی را که درختان در آن رشد میکنند، آبیاری کنم. 7غلامان و کنیزان خریدم، و مرا خانهزادان بود. نیز بیش از هر کس که پیش از من در اورشلیم بود، گله و رمه داشتم. 8همچنین سیم و زر و خزائنِ پادشاهان و ولایات از برای خویش گِرد آوردم. و سرایندگان زن و مرد برای خود گرفتم، و نیز مُتَعِههای بسیار، که مایۀ لذت بنیآدم است.
9پس بزرگ شدم و بر تمام آنان که پیش از من در اورشلیم بودند برتری یافتم، و حکمتم نیز با من باقی بود. 10هرآنچه چشمانم آرزو میکرد، از آنها دریغ نمیداشتم، و دل خویش از هیچ لذّتی محروم نمیساختم، زیرا دل من در تمامی محنتِ من شادی میکرد، و این پاداش همۀ زحماتم بود. 11آنگاه در هرآنچه دستانم به عمل آورده بود و محنتی که در این کار کشیده بودم تأمل کردم؛ اینک تمام آن بطالت بود و در پیِ باد دویدن. و زیرِ آفتاب هیچ منفعتی نبود.
سرنوشت حکیم و نادان
12آنگاه به بررسی حکمت و دیوانگی و حماقت پرداختم. زیرا آن که پس از پادشاه بیاید چه تواند کرد؟ جز آنچه پیشتر انجام شده است! 13آنگاه دریافتم که حکمت از جهالت سودمندتر است، چنانکه نور از تاریکی سودمندتر. 14شخص حکیم چشمها در سر دارد، اما نادان در تاریکی گام میزند. با این حال در نظر آوردم که هر دو را یک سرنوشت خواهد بود. 15آنگاه در دل خود گفتم: «من نیز به سرنوشت نادان دچار خواهم شد. پس مرا از حکمت بسیار چه سود؟» و با خود گفتم که این نیز بطالت است. 16زیرا از حکیم نیز چون نادان یادی تا ابد نخواهد بود، بلکه در ایام آینده همه چیز بهتمامی فراموش خواهد شد. مگر جز این است که حکیم نیز همچون نادان خواهد مرد؟
بطالت محنت
17پس، از زندگی بیزار گشتم، زیرا کارهایی که زیر آفتاب انجام میشود در نظرم ناخوشایند بود، چراکه تمامی آنها بطالت است و در پی باد دویدن.
18بنابراین، از تمامی محنتی که زیر آفتاب میکشیدم بیزار گشتم، زیرا میبایست آن را برای کسی که پس از من میآمد، به جا میگذاشتم. 19و که میداند که او حکیم خواهد بود یا نادان؟ و با این حال، بر تمامی آنچه من زیر آفتاب برایش محنت کشیدهام و از حکمت خویش بهره جستهام، تسلط خواهد یافت. این نیز بطالت است. 20پس روی برتافته، دل خویش از تمامی کار پرمشقت خود زیر آفتاب نومید ساختم. 21زیرا چه بسا کسی با حکمت و دانش و مهارتِ تمام محنت میکشد، و آنگاه باید همه چیز را برای آن که محنتی برایشان نکشیده، واگذارَد. این نیز بطالت است و مصیبتی عظیم. 22انسان را از تمام محنت و رنجِ دلی که زیر آفتاب میکشد، چه حاصل؟ 23زیرا روزهایش جملگی رنج است، و مشغلهاش، سرخوردگی. حتی شبهنگام نیز فکرش آرامی ندارد. پس این نیز بطالت است.
24آدمی را چیزی بهتر از آن نیست که بخورد و بنوشد و از محنت خویش خرسند باشد. من دریافتهام که این براستی از جانب خداست. 25زیرا بدون او کیست که بتواند بخورد، یا کیست که بتواند خوش باشد؟ 26زیرا خدا به آن که از او خشنود است حکمت و دانش و شادمانی میبخشد، اما به گنهکارْ مشغلۀ گِرد آوردن و اندوختن، تا آن را به کسی بدهد که خدا از او خشنود است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
3
زمانی برای هر چیز
1برای هر چیز زمانی است و هر امری را زیر آسمان، وقتی:
2وقتی است برای زاده شدن و وقتی برای مردن؛
وقتی برای کاشتن و وقتی برای برکندنِ آنچه کاشته شده؛
3وقتی برای کُشتن و وقتی برای شفا دادن؛
وقتی برای ویران کردن و وقتی برای بنا نمودن؛
4وقتی برای گریه و وقتی برای خنده؛
وقتی برای ماتم و وقتی برای رقص؛
5وقتی برای دور افکندن سنگها و وقتی برای گِرد آوردن آنها؛
وقتی برای در آغوش کشیدن و وقتی برای خودداری از آن.
6وقتی برای جُستن و وقتی برای از دست دادن؛
وقتی برای نگاه داشتن و وقتی برای دور افکندن؛
7وقتی برای دریدن و وقتی برای دوختن؛
وقتی برای سکوت و وقتی برای سخن گفتن؛
8وقتی برای محبت و وقتی برای نفرت؛
وقتی برای جنگ و وقتی برای صلح.
کارِ بنیآدم
9کارگر را از محنت خویش چه سود؟ 10من کاری را که خدا به بنیآدم سپرده تا بدان مشغول باشد، مشاهده کردم. 11او هر چیز را در وقتش زیبا ساخته است. نیز ابدیت را در دلهای ایشان نهاده است، بیآنکه بتوانند آغاز و انجامِ کار خدا را دریابند. 12میدانم که آدمیان را چیزی بهتر از آن نیست که مادام که زندهاند، شادمان باشند و نیکی کنند، 13و اینکه هر یک بخورند و بنوشند و از دسترنج خویش خرسند باشند، که این موهبتِ خداست. 14و دریافتم که هرآنچه خدا میکند، تا به ابد پایدار است و چیزی نتوان بر آن افزود یا از آن کاست. خدا آن را به عمل میآورد تا آدمیان از او بترسند. 15آنچه از پیش بوده، هماکنون نیز هست، و آنچه خواهد بود، از پیش بوده است. و خدا آنچه را گذشته است، بازمیجوید.*3:15 معنی این عبارت در عبری روشن نیست. از خاک به خاک
16همچنین زیر آفتاب دیدم که در جایگاه عدالت، شرارت است، و در جایگاه انصاف، ظلم. 17پس در دل خویش گفتم: خدا پارسا و شریر را داوری خواهد کرد، زیرا هر امری را زمانی است و هر کاری را وقتی.
18نیز دربارۀ بنیآدم در دل خویش گفتم: خدا ایشان را میآزماید تا خود دریابند که وحوشی بیش نیستند. 19زیرا بنیآدم و وحوش را یک سرنوشت است. همانگونه که این میمیرد، آن نیز میمیرد. آری، همه را یک نَفَس*3:19 یا ”روح“. است، و آدمی را بر وحوش برتری نیست، زیرا همه چیز باطل است. 20همه به یک جا میروند: همه از خاکند و همه به خاک بازمیگردند. 21کیست که بداند روح انسان به بالا صعود میکند یا روح حیوان به قعر زمین فرو میرود؟ 22پس دیدم که آدمی را چیزی بهتر از این نیست که در کار خویش شادمان باشد، زیرا که نصیب او همین است. زیرا کیست که انسان را بازآوَرَد تا ببیند پس از او چه خواهد شد؟
4
ظلم، محنت و تنهایی
1دیگر بار نگریستم و همۀ ظلمهایی را که زیر آفتاب میشود، دیدم: اینک اشکهای مظلومان، و تسلیدهندهای برای ایشان نبود؛ قدرت نزد کسانی بود که بر ایشان ظلم روا میداشتند، اما ایشان را تسلیدهندهای نبود. 2پس گفتم مردگانی که پیشتر چشم از جهان فرو بستهاند از زندگانی که هنوز در قید حیاتند، بسیار سعادتمندترند. 3اما از این هر دو بهتر کسی است که هنوز قدم به عرصۀ هستی ننهاده، و اعمالِ شریرانهای را که زیر آفتاب انجام میشود، ندیده است.
4آنگاه دیدم همۀ تلاشها و همۀ موفقیتها از سَرِ رَشک به همسایه برمیخیزد. پس این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
5نادان دست بر دست میگذارد
و گوشتِ تن خودش را میخورَد.*4:5 منظور، گرسنگی کشیدن است. 6یک مُشت با آرامش،
بِه از دو مُشت با مشقّت
و از پیِ باد دویدن!
7و باز زیر آفتاب بطالتی دیگر دیدم:
8شخصی تنها و بیکس،
که او را نه پسری است و نه برادری؛
محنت او را پایانی نیست،
اما چشمانش از ثروت سیر نمیشود؛
هرگز نمیپرسد:*4:8 «هرگز نمیپرسد»، در اصل عبری نیامده است. «برای کِه محنت میکشم، و خود را از خوشی محروم میسازم؟»
این نیز بطالت است،
و مشغلۀ مصیبتبار.
9دو از یک بهترند، زیرا ایشان را از محنتشان اُجرت نیکو حاصل میشود. 10اگر یکی بیفتد، دیگری رفیق خود را بلند خواهد کرد. اما وای بر آن که تنها بیفتد و کسی نباشد او را برخیزاند! 11نیز اگر دو تن کنار هم بخوابند گرم خواهند شد، اما آن که تنهاست چگونه گرم توانَد شد؟ 12هرچند کسی ممکن است بر یک تن چیره شود، دو در برابرش خواهند ایستاد. ریسمانِ سهلا به آسانی پاره نمیشود.
بطالت پیشرفت
13جوان مسکین اما حکیم، بهتر است از پادشاه پیر و خِرِف که دیگر نصیحتپذیر نیست. 14زیرا او از زندان به پادشاهی رسیده، هرچند در مملکتِ خویش فقیر به دنیا آمده است. 15و دیدم همۀ زندگان که زیر آفتاب گام میزنند، با جوانی که به جای پادشاه برمیخیزد، همراه میشوند. 16مردمانِ پیش از آنها را پایانی نبوده، و مردمانی که در آینده خواهند آمد از او خرسند نخواهند بود. این نیز بطالت است و در پیِ باد دویدن.
5
ترس خدا
1چون به خانۀ خدا میروی، مراقب قدمهایت باش. زیرا نزدیک آمدن برای شنیدن بهتر است از تقدیم قربانیِ احمقان، زیرا نمیدانند کاری بد انجام میدهند. 2به دهان خویش شتاب مکن، و دلت عجولانه سخنی در پیشگاه خدا نگوید. زیرا خدا در آسمان است و تو بر زمینی. پس سخنانت اندک باشد.
3زیرا خواب و خیال باطل از مشغلۀ بسیار پدید میآید،
آواز احمق، از سخنان بسیار.
4چون برای خدا نذر میکنی، در اَدای آن تأخیر مکن، زیرا احمقان مایۀ خرسندی او نیستند. پس نذر خویش اَدا کن. 5بهتر است نذر نکنی، تا اینکه نذر کنی اما اَدا ننمایی. 6مگذار دهانت تو*5:6 در عبری: ”بدن تو“. را به گناه بکشاند، و نزد خادم خدا*5:6 در عبری: ”پیامبر“ یا ”فرشته“. مگو: «اشتباه نذر کردم». زیرا چرا خدا از سخنت خشمگین شود و عمل دستانت را نابود سازد؟ 7خیالپردازی و پُرگویی باطل است؛ لیکن تو از خدا بترس. بطالت ثروت
8اگر دیدی در ولایتی بر فقیران ظلم میشود و انصاف و عدالت پایمال میگردد، از آن حیرت مکن. زیرا صاحبمنصب را صاحبمنصبی مافوق میپایَد، و آن هر دو را صاحبمنصبانِ بالاتر. 9منفعت زمین را همگی میبَرند و حتی پادشاه نیز از مزارع بهره میکشد. 10شخصِ پولدوست هرگز از پول سیر نمیشود، و نه دوستدار ثروت از درآمدِ خویش. این نیز بطالت است.
11چون نعمت زیاد شود، خورندگانش نیز زیاد میشوند. پس صاحب آن را چه سود جز آنکه به چشمان خویش بدان بنگرد؟
12خوابِ کارگر شیرین است، خواه کم خورَد، خواه زیاد؛ اما سیریِ ثروتمند نمیگذارد او بخوابد.
13زیر آفتاب مصیبتی دیدم اندوهبار: ثروتی که صاحبش جز به زیان خویش نیندوخته بود. 14ثروت از بدِ حادثه بر باد شد، آنسان که چون پسری آورد، چیزی در دست خود باقی نداشت. 15آدمی عریان از شکم مادر بیرون میآید، و چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. از محنت خویش چیزی با خود نخواهد برد، چیزی که بتواند به دست خود ببرد. 16این نیز مصیبتی است اندوهبار: آدمی چنانکه آمده است، همچنان خواهد رفت. او را که برای باد محنت میکِشد، چه سود؟ 17تمامی روزهای عمرش در تاریکی خوراک میخورَد، با سرخوردگیِ فراوان و بیماری و خشم.
18اینک دیدم نیکو و بایسته آن است که انسان در چند صباح عمری که خدا به او بخشیده، بخورد و بنوشد و از تمامی محنتی که زیر آفتاب میکشد لذت برَد، زیرا که نصیب او همین است. 19نیز آنگاه که خدا به کسی ثروت و اموال میبخشد و او را توانا میسازد که از آنها لذت برَد و نصیب خویش پذیرفته، از دسترنج خود مسرور گردد، این موهبتی از جانب خداست. 20زیرا چنین کس چندان در اندیشۀ روزهای زندگی خود نخواهد بود، چراکه خدا او را با خوشیِ دل مشغول میدارد.
6
1و بلایی دیگر زیر آفتاب دیدم که بر آدمیان سخت سنگینی میکند: 2آن که خدا به او ثروت و اموال و عزّت میدهد، به گونهای که از هرآنچه آرزو میکند هیچ کم ندارد، اما توانِ بهرهمندی از آن را به وی نمیدهد بلکه بیگانهای از آن بهره میبرَد. این نیز بطالت است و مصیبتِ اندوهبار.
3اگر کسی را یکصد پسر باشد و سالیان دراز نیز زندگی کند، به گونهای که روزهای عمرش بسیار باشد، اما جانش از نیکوییهای زندگی کام نگیرد و او را خاکسپاریِ شایسته نباشد، میگویم طفل سقط شده از او بهتر است! 4زیرا به بطالت میآید و در تاریکی میرود، و نامش در تاریکی مستور میگردد. 5با اینکه آفتاب را ندیده و چیزی ندانسته، بیش از آن یک استراحت میپذیرد 6که هرچند دو بار، و هر بار هزار سال نیز زندگی کند، هیچ نیکویی نمیبیند. آیا همه به یک جا نمیروند؟
7تمام محنت انسان برای دهان اوست؛ با وجود این، اشتهایش هرگز سیری نمیپذیرد. 8زیرا مرد حکیم را بر نادان چه امتیاز است؟ و فقیری را که میداند چهسان نزد زندگان رفتار کند، چه منفعت؟ 9دیدنِ چشم از شهوتِ نَفْس بهتر است. این نیز بطالت است و در پی باد دویدن.
10هر چه هست، نامش از پیش بر زبان آورده شده، و هر چه آدمی هست هماکنون شناخته شده است؛ و او قادر به مجادله با نیرومندتر از خود نیست. 11هر چه سخن بیشتر، بطالت بیشتر، و آدمی را از آن چه سود؟ 12زیرا کیست که بداند انسان را در چند صباحِ عمرِ باطلش که چون سایه در گذر است، چه چیز نیکوست؟ کیست که آدمی را از آنچه پس از او زیر آفتاب رُخ خواهد داد، باخبر سازد؟
7
حکمت در برابر حماقت
1نیکنامی از عطرِ خوشبو بهتر است،
و روز وفات از روز ولادت.
2رفتن به خانۀ ماتم
بِه از رفتن به خانۀ جشن؛
زیرا مرگ است فرجام همۀ انسانها،
و بر زندگان است که این را به یاد بسپارند.
3غم از خنده بهتر است،
زیرا غمِ چهره، به شادیِ دل میانجامد.
4دلِ حکیمان در خانۀ ماتم است،
دل احمقان در خانۀ بزم.
5شنیدنِ عتابِ حکیمان،
بِه از گوش سپردن به سرودِ احمقان.
6زیرا خندۀ احمقان به صدای سوختن خارها زیر دیگ مانَد،
و این نیز بطالت است.
7براستی که اخاذی، حکیم را دیوانه میگرداند،
و رشوه، دل را فاسد میسازد.
8پایانِ کار از آغازش بهتر است،
و دل صبور از دلِ مغرور نیکوتر.
9در دل خویش زود خشمگین مشو،
زیرا خشم در دامن احمقان منزل میگزیند.
10مگو: «چرا روزهای گذشته بهتر از این روزها بود؟»
زیرا چنین پرسشی از حکمت نیست.
11حکمت همچون میراث، نیکو است،
امتیازی برای بینندگان آفتاب.
12زیرا حکمت سرپناه است،
چنانکه پول، سرپناه.
اما امتیاز معرفت در این است
که حکمت، به صاحبش حیات میبخشد.
13کار خدا را ملاحظه کن: کیست که بتواند آنچه را او کج ساخته، راست نماید؟
14در روز سعادتمندی، شادمان باش
و در روز مصیبت، تأمل نما:
زیرا که این را نیز همچون آن دیگر خدا ساخته است،
و آدمی نمیتواند دریابد که بعد از او چه خواهد شد.
15در عمر باطل خود همه چیز دیدهام: پارسایی که در پارساییِ خود هلاک میشود، و شریری که در شرارتش عمرِ دراز دارد. 16پس گفتم به افراط پارسا مباش، و نه به افراط حکیم، زیرا چرا خویشتن را نابود سازی؟ 17نیز به افراط شریر مباش و احمق مشو، زیرا چرا پیش از وقت بمیری؟ 18نیکوست یکی را به چنگ بگیری و از آن دیگر نیز دست برنکشی، زیرا آن که از خدا میترسد، از هر دو بیرون میآید.
19حکمت، مرد حکیم را از ده حاکم که در شهری باشند، تواناتر میسازد.
20براستی که بر زمین، پارسایی نیست که نیکویی کند و هرگز گناه نورزد.
21به هرآنچه مردم گویند دل مسپار، مبادا بشنوی که غلامت تو را لعن میکند. 22زیرا دل تو نیک میداند که تو خود نیز بارها دیگران را لعن کردهای.
23من این همه را به حکمت آزمودم، و گفتم: «حکیم خواهم شد»؛ اما از من دور بود. 24آنچه بوده است دور و بسیار عمیق است؛ کیست که آن را دریابد؟ 25پس دل خود را به شناخت و کاوش و طلبِ حکمت و تدبیرِ امور متوجه ساختم و دانستم که شرارت، حماقت است و جهالت، دیوانگی.
26دریافتم که از موت تلختر، زنی است که دلش دام و تله است، و دستانش کمند. آن که مقبول خداست از دست وی خواهد گریخت، اما گنهکار گرفتارِ او خواهد شد.
27’معلم‘ میگوید، اینک آنچه دریافتم این است که چون یک چیز بر چیز دیگر افزودم تا تدبیر امور را کشف کنم- 28که جانم هنوز آن را جستجو میکند، اما نمییابد - از میان هزار تن یک انسان یافتم، اما از میان این همه، زنی نیافتم! 29همانا این را فقط دریافتم که خدا آدمی را راست آفرید، اما ایشان به ابداعات بسیار توسل جُستند.
8
1کیست مانند شخص حکیم،
و کیست که تفسیر امور را بداند؟
حکمتِ آدمی چهرهاش را تابان میسازد،
و گرفتگی سیمایش تبدیل مییابد.
اطاعت از پادشاه
2میگویم: حکم پادشاه را نگاه دار، زیرا به حضور خدا سوگند یاد کردی. 3در بیرون رفتن از حضور پادشاه شتاب مکن. در برابر امرِ ناخوشایند مقاومت منما، زیرا پادشاه هر چه بخواهد انجام میدهد. 4سخن پادشاه مافوقِ همه است، پس کیست که به او بگوید: «چه میکنی؟» 5هر که فرمان او را نگاه دارد، بد نخواهد دید و دلِ حکیم، زمان و طریق درست را میداند. 6زیرا هر چیز را زمانی و طریقی است، هرچند مشقّت انسان بر او سنگینی کند.
7بهیقین آدمی نمیداند چه رخ خواهد داد، زیرا کیست که به او بگوید چه خواهد شد؟ 8هیچ انسانی را بر روح*8:8 یا ”باد“. قدرت نیست تا آن را باقی نگاه دارد، و نه هیچکس را بر روز مرگ خویش سُلطهای. چنانکه در زمان جنگ مرخصی نیست، شرارت نیز صاحبان خود را رها نخواهد کرد. 9چون دل خود را به هرآنچه زیر آفتاب انجام میشود معطوف ساختم، این همه را ملاحظه کردم، و دیدم که انسان بر همنوعِ خود به زیان او*8:9 یا: ”به زیان خویش“. حکم میرانَد. ترسندگان خدا در قیاس با شریران
10همچنین دیدم که شریران دفن شدند، آنان که به مکان مقدس آمد و شُد میکردند، و در شهری که چنین میکردند، ستوده میشدند.*8:10 یا: «... میکردند. اما در شهری که چنین میکردند، فراموش شدند». این نیز بطالت است. 11از آنجا که حکم مجازات برای عملِ بد بهسرعت اجرا نمیشود، دلِ بنیآدم یکسره مصمم به ارتکابِ بدی است. 12اگرچه گنهکار صد مرتبه شرارت ورزد و عمر خود را دراز کند، اما میدانم که ترسندگان خدا سعادتمند خواهند بود، زیرا از حضور او میترسند. 13اما شریر روی سعادت نخواهد دید و روزهای عمر خویش را همچون سایه دراز نخواهد کرد، زیرا از حضور خدا نمیترسد.
درکناپذیری طریقهای خدا
14بطالت دیگری نیز هست که بر زمین رخ میدهد: پارسایانی که با آنان مطابق عملِ شریران رفتار میشود، و شریرانی که با آنان مطابق عملِ پارسایان رفتار میشود. پس گفتم این نیز بطالت است. 15پس من لذت بردن از زندگی را ستودم، زیرا آدمی را زیر آفتاب چیزی بهتر از این نیست که بخورد و بنوشد و خوش باشد، و این در تمامی روزهای زندگیکه خدا زیر آفتاب به او میبخشد در محنتش همراه او خواهد بود.
16وقتی دل خویش به درک حکمت و مشاهدۀ مشغلۀ بیپایانی که بر زمین واقع میشود معطوف ساختم - اینکه چگونه روز و شب خواب به چشم انسان نمیآید - 17آنگاه تمامی کار خدا را دیدم و دریافتم که هیچکس نمیتواند کاری را که زیر آفتاب انجام میشود، درک کند. آدمی هر اندازه نیز که در تفحص این امر بکوشد، آن را درک نتواند کرد. حتی اگر مرد حکیم ادعا کند که میداند، بهواقع از درک آن عاجز است.
9
یک واقعه برای همه
1پس دل خویش را به بررسی تمام این امور معطوف ساختم، که چگونه پارسایان و حکیمان و اعمالشان در دست خداست. آدمی نمیداند چه چیز در انتظار اوست، آیا محبت یا نفرت. 2همه چیز برای همگان یکسان است، زیرا که بر پارسایان و شریران یک چیز رُخ میدهد؛ بر نیکان و بدان،*9:2 در نسخههای عبری، ”بَدان“ وجود ندارد اما در ترجمۀ یونانی هفتادتَنان وجود دارد. بر طاهران و نجسان، بر آن که قربانی تقدیم میکند و آن که نمیکند. چنانکه برای نیکان، همچنان برای گنهکاران، و چنانکه برای آن که سوگند میخورد، همچنان برای آن که سوگند نمیخورد. 3در میان هرآنچه زیر آفتاب انجام میشود، از همه بدتر این است که یک واقعه برای همگان است. نیز اینکه دلِ بنیآدم مملو از شرارت است، و تا زندهاند جنون در دلهایشان است، و پس از آن به مردگان میپیوندند. 4اما آن که با همۀ زندگان پیوند دارد، امیدوار است، زیرا سگ زنده از شیر مرده بهتر است. 5از آن رو که زندگان میدانند که خواهند مرد، اما مردگان هیچ نمیدانند، و ایشان را دیگر پاداشی نیست، زیرا که یادشان فراموش میشود. 6دیری نمیپاید که از محبت و نفرت و حسادتشان هیچ اثری باقی نمیماند، و دیگر تا به ابد در هرآنچه زیر آفتاب رُخ میدهد سهمی نخواهند داشت. 7پس تو رفته، نان خود را با خوشی بخور و شراب خود را با دلی شاد بنوش، زیرا خدا از پیشْ آنچه را میکنی تأیید کرده است. 8جامهات همیشه سفید باشد، و سرت هرگز بیروغن نمانَد. 9در همۀ روزهای زندگی باطلِ خود که خدا*9:9 در عبری: ”او“. در زیر آفتاب به تو بخشیده است، با زنی که دوست میداری خوش باش، زیرا این است نصیبِ تو از زندگی و از محنتی که زیر آفتاب میکشی. 10هرآنچه دستت برای انجام دادن بیابد، با تمام توان خویش انجام بده، زیرا در هاویه*9:10 در عبری: ”شِئول“ یا ”جهان مردگان“. که بدان رهسپاری، از کار و تدبیر و معرفت و حکمت خبری نخواهد بود. 11و باز دیدم که زیر آفتاب، مسابقه از آنِ تیزرُوان نیست و نه جنگ از آنِ نیرومندان و نه نان برای حکیمان، و نه ثروت برای فهیمان و نه نظر لطف برای عالِمان، بلکه در همگی دست زمان و حادثه در کار است. 12زیرا آدمی نیز زمان خود را نمیداند. همچون ماهیان که در تورِ بیرحم به دام میافتند و پرندگان که در تله گرفتار میشوند، بنیآدم نیز در وقتِ مصیبت به دام میافتد، آنگاه که بهناگاه بر ایشان فرود میآید.
حکمت از حماقت بهتر است
13نیز این نمونۀ حکمت را زیر آفتاب دیدم که در نظرم عظیم مینمود: 14شهری کوچک بود با جمعیتی اندک که پادشاهی بزرگ برآمده، آن را محاصره کرد و سنگرهای عظیم گِردِ آن بنا نمود. 15در این شهر مردی مسکین اما حکیم یافت شد که شهر را به حکمت خویش رهانید. و با این حال هیچکس آن مرد مسکین را به یاد نیاورد. 16پس گفتم حکمت از قدرت بهتر است، هرچند حکمتِ مسکین خوار شمرده میشود و سخنانش را نمیشنوند.
17سخنانِ حکیمان که در آرامی شنیده شود،
بهتر است از فریاد حاکمی که در میان احمقان باشد.
18حکمت از اسلحۀ جنگ بهتر است،
اما یک گنهکار نیکوییِ بسیار را نابود میسازد.
10
1چنانکه مگسانِ مرده روغن عطّار را متعفن میسازند،
همچنان اندک حماقت بر حکمت و عزّت میچربَد.
2دلِ مرد حکیم او را به سمت راست مایل میسازد،
دلِ مرد نادان، به سمت چپ.
3احمق حتی آنگاه که در راه میرود،
بیعقل است،*10:3 در عبری: «دلش تهی است». و به همگان میگوید: «من احمقم».
4اگر خشمِ حاکم بر تو افروخته شود،
منصب خود را ترک مکن،
زیرا روح آرام، اشتباهات بزرگ را رفع میکند.
5بلایی زیر آفتاب دیدم،
آن نوع خطا که از حاکمی سر میزند:
6احمقان بر مناصب بالا گماشته میشوند،
و دولتمندان بر مناصب پایین تکیه میزنند.
7بردگان را سوار بر اسبان دیدم،
و امیران را که چون بردگان بر زمین راه میرفتند.
8آن که چاه میکَنَد چه بسا خود در آن بیفتد،
آن که دیوار میشکافد چه بسا مار او را بگزد.
9آن که سنگ استخراج میکند چه بسا به سنگ مجروح شود،
و آن که هیزم میشکند، چه بسا از آن در خطر اُفتد.
10اگر تبر*10:10 در عبری: ”آهن“. کُند باشد و تیغهاش را تیز نکرده باشند، نیروی بیشتری میطلبد،
اما حکمتْ کامیابی به همراه میآورد.
11اگر مار پیش از آنکه افسون شود بگزد،
افسونگر را چه سود؟
12سخنانِ دهانِ حکیم نظر لطف مردم را جلب میکند،*10:12 یا: «سخنان دهان حکیم فیضآمیز است». اما لبهای نادان او را نابود میسازد.
13ابتدای سخنان دهانش حماقت است،
و انتهای کلامش دیوانگیِ شرارتآمیز؛
14نادان همچنان بر کلمات خود میافزاید.
هیچ انسانی نمیداند چه رُخ خواهد داد،
و کیست که او را از آنچه پس از وی خواهد شد، باخبر سازد؟
15محنتِ احمقان ایشان را خسته میسازد،
زیرا راهِ رفتن به شهر را نمیدانند.
16وای بر تو ای سرزمینی که پادشاهت غلامی*10:16 یا ”جوانی“. بیش نیست، و صاحبمنصبانت صبحگاهان به ضیافت مینشینند.
17خوشا به حال تو ای سرزمینی که پادشاهت نجیبزاده است،
و صاحبمنصبانت در وقت مناسب ضیافت میکنند،
به جهت نیرو گرفتن، نه میگساری.
18از تنبلی، سقف فرو میریزد؛
از سستیِ دستها، خانه چِکه میکند.
19بزم برای تفریح بر پا میشود،
و شراب زندگی را شاد میسازد،
اما پول پاسخ همه چیز است.
20حتی در فکر خود پادشاه را لعن مکن،
و نه در خوابگاهت شخص دولتمند را،
چه بسا پرندهای آوازت را با خود ببَرد،
و بالداری از آن خبر رسانَد.
11
نان خود را بر آبها بفرست
1نان خود را بر آبها بفرست،
زیرا پس از روزهای بسیار آن را باز خواهی یافت.
2قسمتی به هفت، بلکه به هشت تن بده،
زیرا نمیدانی چه بلایی بر زمین واقع تواند شد.
3اگر ابرها پر از باران باشند،
آن را بر زمین خالی خواهند کرد؛
خواه درختی به سوی جنوب بیفتد خواه شمال،
در همانجا که افتاده است، خواهد ماند.
4آن که به باد نگاه میکند نخواهد کاشت،
آن که به ابرها مینگرد نخواهد دروید.
5چنانکه طریق باد را نمیدانی،
و نه این را که چگونه استخوانها در رَحِمِ زن آبستن شکل میگیرد،
عمل خدا را نیز که سازندۀ همه چیز است،
درک نتوانی کرد.
6بامدادان بذر خود را بِکار،
و شامگاهان دست خود را باز مدار.
زیرا نمیدانی کدام ثمر خواهد داد، این یا آن،
یا آنکه هر دو به یکسان نیکو خواهد بود.
جوانی و پیری
7نورْ شیرین است و دیدن آفتاب برای دیدگان، لذتبخش. 8اگر آدمی سالیان دراز زیست کند، بگذار در همۀ آنها شادی نماید؛ اما این را نیز باید به یاد داشته باشد که روزهای ظلمتْ بسیار خواهد بود. پس هر چه واقع میشود، بطالت است.
9ای جوان، در ایام جوانیِ خویش شادمان باش و بگذار دلت تو را در روزهای جوانی خوش سازد. در راههای دلت و بر وفق هرآنچه میبینی گام بردار، اما بدان که از بابتِ همۀ اینها خدا تو را به محاکمه خواهد آورد. 10پس کدورت را از دلت بیرون کن و بلا را از تن خویش دور نما، زیرا جوانی و ایام شباب زودگذر است.
12
1پس آفرینندۀ خود را در روزهای جوانیات به یاد آور، پیش از آنکه روزهای بلا فرا رسد، و سالهایی بیاید که بگویی: «مرا از اینها لذتی نیست»؛ 2پیش از آنکه آفتاب و نور و ماه و ستارگان به تاریکی گرایند، و ابرها پس از باران بازگردند؛
3آنگاه که محافظانِ خانه لرزان شوند،
و پهلوانان سر خم کنند؛
آنگاه که آسیابکنندگان از فرطِ کمشماری از کار بازایستند،
و دیدگانِ آنان که از پنجره مینگرند کمسو شود؛
4آنگاه که درها در خیابان بسته شود،
و صدای آسیاب خفیف گردد؛
آنگاه که آدمی از صدای پرندگان برخیزد،
اما آهنگ نغمهسرایان شنیده نشود؛
5آنگاه که انسان از بلندیها بهراسد،
و از خطرِ راهها ترسان شود؛
آنگاه که درخت بادام شکوفه آورَد،
و ملخ خود را بهسختی بر زمین بکِشد،
و آتشِ اشتیاق شعله برنکشد.
آنگاه آدمی به منزلگه جاودانی خویش رهسپار میشود،
و نوحهگران در کوچهها روان میگردند؛
6پیش از آنکه ریسمان نقره بگسلد،
یا قَدَح زرین بشکند؛
پیش از آنکه سَبو نزد چشمه خُرد شود،
یا چرخ نزد آبانبار بشکند،
7و خاک به زمینی که بر آن بود بازگردد،
و روح نزد خدایی که آن را بخشید، رجعت کند.
8’معلم‘ میگوید: «بطالت کامل؛ همه چیز باطل است!»
ختم کلام
9’معلم‘ نه تنها خود حکیم بود، بلکه به قوم نیز معرفت میآموخت. او به ارزیابی و جستجو و تألیف مثَلهای بسیار میپرداخت. 10’معلم‘ در پی یافتن کلمات پسندیده بود، و سخنان درست را بهروشنی مینگاشت.
11گفتار حکیمان مانند سُکهای گاورانی است، و گنجینۀ سخنانشان همچون میخِ سَرِ سُکها، که از یک ’شبان‘ است.
12افزون بر اینها، فرزندم، از این نیز برحذر باش: تألیف کتبِ بسیار را پایانی نیست، و مطالعۀ زیاد، مایۀ خستگی تن است.
13حال که همه چیز را شنیدیم، ختم کلام این است: از خدا بترس و فرامین او را نگاه دار، چراکه انسان بودن بهتمامی همین است. 14زیرا خدا هر عمل و هر امرِ مخفی را، چه نیک و چه بد، به محاکمه خواهد آورد.
The Persian New Millennium Version © 2014, is a production of Elam Ministries. All rights reserved.